فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بچه ها جاتون خالی بود😍
راسی یادم رف بگم
هرکی برف و بارون اومده، عکس قشنگی یا فیلی چیزی گرفته برامون بفرسته همراه با اسم شهریاروستاشون برامون بفرسته بزاریم 🤩♥️
پیوی بنده جهت ارسال عکس فیلم هاتون😁👇🏼
👉🏼@H_dastafkan
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی از همشهری عزیزم فاطمه شهرستان آران وبیدگل😍
آیدی جهت ارسال عکسوفیلم هاتون😁👇🏼
@H_dastafkan
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی از همشریم f.a شهرستان آران و بیدگل😍
آیدی جهت ارسال عکسوفیلم هاتون😁👇🏼
@H_dastafkan
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین کار به کجا رسیده پرستو صالحی هم فهمید اپوزیسیون دوزار ارزش ندارند و عُرضه هیچ کاری ندارند😂😂
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[✨#تلنگر ] ✍️ قایق زندگیات را به کدام ساحل بستهای؟ 🔹نیمهشبی 🌌 چند دوست به قایقسواری🛶 رفتند و م
[✨#تلنگر ]
چی به سَرِمون اومده که وقتی
دُکترا میگن امیدتون به خُدا بآشه
ناامید میشیم ...
مگه امیدی بالاتر از خداهم هست
آخه؟
آینده سازان ایران
[✨#تلنگر ] چی به سَرِمون اومده که وقتی دُکترا میگن امیدتون به خُدا بآشه ناامید میشیم ... مگه امیدی ب
[✨#تلنگر ]
حاجآقاپناهیان:
+ازچیمیترسی؟
-ازعذابالهی؛
+خبگناهنکننترس
خداکهظالمنیستظلمنمیکنه...!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی گروه سرود😍چه قشنگ چه زیبا چه منظم به به کیف کردم ♥️🤩
#لبیک_یا_خامنه_ای #روز_مادر #حجاب
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
✨🕊↝ رفـتوغـَزلـَمچـِشمبـِہراهـَشنـِگـَرآنشـُد دلشـوره؎ِمـٰابـود،دِلآرامجـَهـآنشـُد... . •
✨🥺↝
آدمایےکہتویسختترینروزهاتکاریمیکنن
کہلبخندبزنےخیلےمهمن
هرگزرهاشوننکن...!
.
•
ارسالی از زهراسادات😘
ـ----------------------------«♥️👭»
🖇⃟💕¦⇜#پروفایل
🖇⃟💕¦⇜#رفیقانه
🖇⃟💕¦⇜#رفیق
📓|↬@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یاامام رئوف🙌
چهارشنبه های امام رضا یی
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
سالروزشهادت شهیداحمدی روشن،باصلواتی بیادشهید،ان شاالله درجوار سیدالشهداباشند
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[🔆#پندانه 🔆] ✍️ غیرت؛ رسم جوانمردی از حموم عمومی دراومدیم. نمنم بارون میزد. خانمی جوون و محجبه بس
[🔆#پندانه 🔆]
✍️ آنچه تو را به دیگران معرفی میکند، رفتارت است نه گفتارت
روزی شخص بزرگی در خیابانی راه میرفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد.
زن بیوقفه شروع به فحشدادن و بدوبیراهگفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب فحش داد، آن شخص کلاهش را از سر برداشت و محترمانه معذرتخواهی کرد و در پایان گفت:
من فلان شخص هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت:
چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
آن شخص در جواب گفت:
شما سخت مشغول معرفی خود بودید و من هم صبر کردم تا توضیحات شما تمام شود، بعد من خودم را معرفی کنم.
تعجیلدرفرجآقا #امام_زمان صلوات
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
[✨#تلنگر ] حاجآقاپناهیان: +ازچیمیترسی؟ -ازعذابالهی؛ +خبگناهنکننترس خداکهظالمنیستظلمنمی
[✨#تلنگر ]
مهم نيست چه مشکلاتی داری؛
اميد راهش را از لابهلای كوچکترين روزنهها پيدا میکند.
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_هشتاد_و_پنجم منم قبول کردم با یه دختر سُنی زندگی کنم. من تا آخر عمرم پای این حرف
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_هشتاد_و_شیشم
هرچند در این مسیر باید از دل و جان خودم هزینه میکردم، اما از دست ندادن خانواده و سعادتمندی مجیدم، به تحمل اینهمه سختی میارزید که بلاخره به قصد تقاضای طلاق از خانه بیرون رفتم. تخته کمرم از شدت درد خشک شده و نفسهایم بریده بالا میآمد و به هر زحمتی بود، با قدمهای کُند و کوتاهم طول خیابان را کنار پدر طی میکردم. نمیتوانستم همپای قدمهای بلند و سریعش حرکت کنم که به شوق رسیدن به نوریه، خیابان منتهی به دادگاه را به سرعت میپیمود و من نه تنها از کمردرد و ضعف بدنم که از غصه کاری که میکردم، پایم به سمت دادگاه پیش نمیرفت. هرچند میدانستم که این درخواست طلاق فقط برای رها شدن از فشار هر روز و شب پدر و گرفتن مهلتی برای متقاعد کردن مجید است، ولی باز هم نمیتوانستم تحمل کنم که حتی یک قدم به قصد جدایی از مجیدم بردارم. دستم را به کمرم گرفته و حتی از روی حوریه هم خجالت میکشیدم که داشتم میرفتم تا درخواست جدایی از پدرش را امضا کنم. هر چه دلم را راضی میکردم که اینهمه تلخی را به خاطر دنیا و آخرت مجید به جان بخرد، باز قلبم قرار نمیگرفت و بغضی که گلوگیرم شده بود، سرانجام اشکم را جاری کرد. تصور اینکه الان در پالایشگاه مشغول کار است و فکرش را هم نمیکند که الههاش در چند قدمی دادگاه خانواده برای تقاضای طلاق است، مغز استخوانم را آتش میزد و تنها به خیال اینکه هرگز نمیگذارم از این ماجرا باخبر شود، خودم را آرام میکردم. نمیدانم چقدر طول کشید تا با دستان خودم به جدایی از مجیدم رضایت دادم و با دلی که در خون موج می زد، به خانه بازگشتم. پدر تا طبقه بالا همراهم آمد، نه اینکه بخواهد مراقبم باشد که میخواست متهم جداییاش از نوریه را به زندان تنهایی تحویل دهد که در را پشت سرم قفل کرد و خواست برود که صدای عبدالله در راه پله پیچید. فقط دعا میکردم پدر چیزی به عبدالله نگوید که بخاطر کاری که کرده بودم، خجالت میکشیدم در چشمان عبدالله نگاه کنم و دعایم مستجاب نشد که وقتی پدر در را برایش باز کرد و قدم به خانه گذاشت، به جای احوالپرسی، بر سرم فریاد کشید: «الهه! چی کار کردی؟!!! تو واقعاً رفتی تقاضای طلاق دادی؟!!! از مجید خجالت نمیکشی؟!!!» چادرم را از سرم برداشتم و بیاعتنا به بازخواستهای برادرانه اش، خودم را روی کاناپه رها کردم که خودم بیشتر از او حتی از خیال مجید خجالت میکشیدم. مقابلم نشست و مثل اینکه باورش نشده باشد، حیرت زده پرسید: «الهه! چرا این کار رو کردی؟!!! تو واقعاً میخوای از مجید طلاق بگیری؟!!!» سرم را میان هر دو دستم گرفتم که دیگر تحمل دردش را نداشتم و زیر لب پاسخ دادم: «بخاطر خودش این کارو کردم.» که باز بر سرم فریاد زد: «بخاطر مجید میخوای ازش طلاق بگیری؟!!! دیوونه شدی الهه؟!!!» و دیگر نتوانستم تحمل کنم که بغضم در گلو شکست و با صدای لرزانم ناله زدم: «چی کار میکردم؟ بابا منو به زور بُرد! هر چی التماسش کردم قبول نکرد!» خودش را روی مبل جلو کشید و با حالتی عصبی پرسید: «الهه! تو چِت شده؟ از یه طرف میگی به خاطر مجید رفتی، از یه طرف میگی بابا به زور تو رو بُرده!» و چه خوب اوج سرگردانیام را احساس کرده بود که حقیقتاً میان بیرحمی پدر و مقاومت مجید، در برزخی بیانتها گرفتار شده بودم و دوای درد دلم را میدانست که خیرخواهانه نصیحت کرد: «الهه! تو الان باید بلند شی بری پیش شوهرت! مجید هر روز منتظره که تو بری پیشش، اونوقت تو امروز رفتی تقاضای طلاق دادی؟!!!» و من چیزی برای پنهان کردن از عبدالله نداشتم که حتی اشکم را هم پاک نکردم و با بیقراری شکایت کردم: «عبدالله! تو خودت رو بذار جای من! من باید بین مجید و شماها یکی رو انتخاب کنم! تو جای من بودی کدوم رو انتخاب میکردی؟ من هنوز هفت ماه نیس که مامانم مرده، اونوقت بقیه خونوادهام رو هم از دست بدم؟ آخه چرا؟ مگه من چه گناهی کردم که باید انقدر عذاب بکشم؟» سپس در برابر نگاه اندوهبارش، مکثی کردم و با صدایی آهسته ادامه دادم: «ولی اگه مجید قبول کنه که سُنی شه، میتونه برگرده و دوباره تو این خونه با هم زندگی کنیم. اینجوری هم اون عاقبت به خیر میشه، هم من پیش شماها میمونم!» از چشمانش میخواندم نمیفهمد چه میگویم که لبخندی لبریز امیدواری نشانش دادم و گفتم: «عبدالله! من اگه الان...
به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_صد_و_هشتاد_و_شیشم هرچند در این مسیر باید از دل و جان خودم هزینه میکردم، اما از دست ن
﷽
#رمان
#پارت_صد_و_هشتاد_و_هفتم
من اگه الان از این خونه برم، هم برای همیشه شماها رو از دست میدم، هم دیگه بهانهای ندارم تا مجید رو متقاعد کنم که سُنی شه. من میخوام از این فرصت استفاده کنم. احساس میکنم خدا این کار رو کرده تا شاید یه معجزهای اتفاق بیفته! بخدا من حتی نمیتونم تو ذهنم تصور کنم که یه روزی از مجید جدا بشم! امروز هم فقط به اجبار بابا رفتم. حداقل الان دیگه تا یه چند روزی بابا بهم کاری نداره. چون الان فکر میکنه که من راضی شدم از مجید طلاق بگیرم و حالا من یه چند روزی فرصت دارم که با مجید حرف بزنم و راضیاش کنم. اصلاً نمیذارم مجید بفهمه من این کار رو کردم.» چشمانش از حیرت حرفهایی که میزدم گرد شده و جرأت نمیکرد چیزی بگوید که قاطعانه اعلام کردم: «عبدالله! من میخوام انقدر تو این خونه بمونم تا مجید رو تسلیم کنم که سُنی شه و برگرده!» گوشی را از این دست به آن دستم دادم و در پاسخ بیقراریهای مجید برای دیدارم، بهانه آوردم: «مجید جان! اگه بیای اینجا و بابا تو رو ببینه، دوباره آشوب به پا میکنه!»
و این همه ماجرا نبود که هنوز به مجید نگفته بودم پدر همه درها را به رویم قفل کرده و نمیخواستم به درِ خانه بیاید و ببیند که خانه کودکی و جوانیام، زندان امروزم شده و در این چند روز هر بار به بهانهای از ملاقاتش طفره رفته بودم و او از روی دلتنگی باز اصرار میکرد: «حواسم هست. یه جوری میام که اصلاً بابا نفهمه. فقط یه لحظه تو رو ببینم، برام کافیه!» سپس شبنم بغض روی گلبرگ صدایش نم زد و با دل شکستگی ادامه داد: «الهه! بخدا دلم برات خیلی تنگ شده! الان یه هفتهاس که ندیدمت!» در برابر بارش احساس عاشقانهاش، داغ دلتنگی من هم تازه شد که آهی کشیدم و گفتم: «منم همینطور، ولی فعلاً باید یخورده صبر کنیم تا بابا یه کم آروم شه.» به روی خودم نمیآوردم که پدر همین چند روز هم که دیگر با هجوم داد و بیدادهایش بر سر من خراب نمیشود، دلش به تقاضای طلاقم خوش شده و به هیچ عنوان سرِ آشتی با مجید و خیال بازگشت او به این خانه را ندارد. من هم به همین تلفنهای پنهانی دل بسته بودم بلکه بتوانم مجید را متقاعد کنم که به خاطر من هم که شده، قدمی به سمت مذهب اهل تسنن بردارد و مجید اصلاً به این چیزها فکر نمیکرد که با لحنی مهربان پاسخ داد: «راستش من میخوام بیام با بابا صحبت کنم. گفتم اگه موافق باشی، همین فردا بیام باهاش صحبت کنم که اجازه بده تو بیای یه جای دیگه با من زندگی کنی، ولی با خونوادهات هم رفت و آمد داشته باشیم. اینجوری هم دل نوریه خنک میشه که ما تو اون خونه نیستیم، هم تو با خونوادهات ارتباط داری!» از تصور اینکه مجید با پدر روبرو شود و بفهمد که من تقاضای طلاق دادهام، بند دلم پاره شد که دستپاچه جواب دادم: «نه! اصلاً این کار رو نکن! بابا هنوز خیلی عصبانیه! اگه بیای اینجا دوباره باهات درگیر میشه! تو رو خدا این کارو نکن!» و خدا شاهد بود که اگر ماجرای تقاضای طلاق هم در میان نبود، باز هم نمیخواستم مجید با پدر ملاقاتی داشته باشد که پدر حتی از شنیدن نام مجید، یک پارچه آتش غیظ و غضب میشد و اطمینان داشتم حداقل تا زمانی که مجید سُنی نشده باشد، پاسخ او را جز با فحاشی و هتاکی نخواهد داد که با ناراحتی ادامه دادم: «تازه مگه نشنیدی اونشب بابای نوریه چی گفت؟ گفت اگه من با تو زندگی کنم، بابا حتی باید اسم من رو از تو شناسنامهاش پاک کنه! برای بابا هم که حکم نوریه و خونوادهاش، حکم خداست!» که از اینهمه بردگی پدر، گُر گرفت و با عصبانیت به میان حرفم آمد: «الهه! من اگه تا الانم کوتاه اومدم و هیچ کاری نکردم، فقط به خاطر تو و حوریه بوده! به خداوندیِ خدا اگه قرار باشه اینجوری برام تعیین تکلیف کنن، با مأمور میام در خونه! من هنوز مستأجر اون خونه هستم، تو هم زن منی! احدی هم نمیتونه برای زن و زندگیام تصمیم بگیره!» در برابر موج خروشان خشمش، سکوت کردم تا خودش با لحنی نرم تر ادامه دهد: «الهه جان! من تا اونجایی که بتونم یه کاری میکنم که آب تو دل تو تکون نخوره! الانم میخوام این ماجرا یه جوری حل شه که تو اذیت نشی! به خدا هر شب تا صبح خوابم نمیبره و فقط دنبال یه راهی میگردم که تو راضی باشی! به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتره، من حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! وگرنه یه شب هم این وضع رو...
به قلــــم فاطمه ولی نژاد
تعجیلدرفرجآقا#امام_زمان صلوات
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [#حدیث_همسرداری ] ⚠️خانوم ها بدانند❗️ 🔴 چه کنم شوهرم از من اطاعت کند؟ 💠 خداوند در حدیث قدسی م
I💞💍💞I
[#حدیث_همسرداری ]
امام محمد باقر (ع)
«إِنّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّه اَشَّدُّکُم اِکراما لِحَلائِلِهِم» (تهذیب الاحکام، ج8، ص141).
گرامیترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر به همسر خود احترام بگذارد.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
🔴پست سحر دولتشاهی در دفاع از اعدامی ها: بمیرم برای مامان هاتون!!!
👈به مامان چی گفتن؟
گفتن که چطوری 20 نفری ریختید سر یه جوان بسیجی و تا جان بده ولش نکردید!
👈فقط یه #هیولا میتونه در برابر اون جنایت، طرفِ جانی رو بگیره !
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
[#آرامش🍃🚶🏽♀️]
«خودم برات میخرم» یکی از قشنگترین حرفاییه که آدم میتونه از کسی بشنوه.😍😂
آینده سازان ایران
[#دکتر_علی_تقوی] 🔵 اسلام بدون امربهمعروف ،اسلام عقیم است❗️ #بی_تفاوت_نباشیم #امر_به_معروف_و_نهی_از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ بزرگتـرین گناه دزدی نیست!!!
گناه بۍ تفاوتها خیلی بزرگتــر از گناه بۍنمازها و دزدها و بی#حجاب هاست!!!
👤#دکتر_تقوی
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
I💞💍💞I [ #همسرانه ] 🔴مثل فیوز برق عمل کنیم 💠 اگر در سیستم برق ساختمان اختلال کوچکی رخ دهد برای جلوگی
I💞💍💞I
[ #همسرانه ]
💠برای اینکه همسرتان با شما روراست باشد سعی کنید او را درک کرده و برای افکار و احساساتش ارزش قائل شوید. اگر حرفها و گفتههای او مطابق میل شما نیست از خود واکنش تند نشان ندهید زیرا به این وسیله بذر بیاعتمادی را در زندگی خود میکارید
💠به طور مداوم از شوهرتان انتقاد نکنید زیرا انتقاد پیاپی باعث میشود که شوهرتان از شما فاصله بگیرد.
💠هیچ وقت از کارهایی که همسرتان برای جلب محبت شما انجام میدهد انتقاد نکنید برای مثال وقتی او به شما محبت میکند آن را بیش از اندازه لوس ندانید او به شیوه خود ابراز محبت میکند.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
تعجیل در فرج آقا #امام_زمان صلوات ...
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌸
🆔|➣ @Ayande_Sazane_Iran
📸 دیوارنگاره | مامان مهربونم
▫️محصول خانه طراحان انقلاب اسلامی
#روز_مادر #مادر #حجاب
🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran