در صفحهی اول دفترش نوشت:
بعدترها یاد گرفتم که اگر دلتنگش شدم هم،
دیگر سراغی از او نگیرم.
نجف رفتم دلم را زیر ایوان دست او دادم ؛ دل ِسالم به او دادم ، دلِ دیوانه آوردم ..
خب راسیتش من عمیقا دلم برا بابا بزرگم تنگ شده..
برای صداش ، حرف زدناش ، نماز خوندناش، برای همه چیش:)
ولی وقتی خواب دیدم هم خرگوشم برگشته هم مامان بزرگام و بابا بزرگام دوباره برگشتن پیشم ؛ حس خوبی بم دست داد..
ولی یادم نبود که اینا همش یه خوابه:)*
چقددد جالبه که من فردا ۲ تا کلاس دارم و تکلیفم رو ننوشتم و ساعت ۸ هم باید بیدارم شم و از بیرون اومدم هنوز لباسامو عوض نکردم:)!😂
فشار چیه؟
من دارم شیر کاکائو مو میخورم...💗🦦
آیـدانـ[𝖆𝖞𝖉𝖆𝖓]
چقددد جالبه که من فردا ۲ تا کلاس دارم و تکلیفم رو ننوشتم و ساعت ۸ هم باید بیدارم شم و از بیرون اومدم
چقد جالب تر که تا ساعت5صبح فقط داریم سوکس میکشیم🤌🏻