دوست داشتن پرایوت و کوچیک و امن ترجیحمه.
کنارهم به دور از حواشی، شفاف و واقعی!
یه روزی همون آدمی که واسه موندنت خودش رو به آب و آتیش میزد، پا میشه و با یه تبسم زیبا در رو برای خروجت باز میکنه.
من قبلا خیلی از رفتن آدما میترسیدم، همیشه حاضر بودم هر کاری کنم تا راضیشون کنم کنارم بمونن، اصلا هم فرقی نمیکرد حق با من بوده یا اونا، فقط میخواستم بمونن، از تنهایی میترسیدم، اما بعدا فهمیدم، یه سری آدما فقط تنهاییم رو بیشتر میکردن، آدمایی که ترس از دست دادنشونو میندازن تو جونت و بلدن کاری کنن که انگار محتاجشونی. یاد گرفتم باید راه رو برای بعضی آدما باز گذاشت حتی اگه به قیمت تنها موندنت تموم بشه..
یادآوری: به اندازهای قوی باشید که بتوانید رها کنید و به اندازه ای عاقل باشید که بتوانید برای آنچه لیاقتش را دارید، صبر کنید.
یاد اون بندهخدایی افتادم که میگفت: از حال ما اگر میپرسید، جوابش رکیک است! پیگیری نکنید. خواستم بهت بگم منم همینطور..
من هیچ سهمی حتی به سادگی یه احوالپرسی ساده، از تو ندارم و برای فهمیدن این مسئله زیادی احمقم.
«لَعَنَ الله اُمّةً اسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ»
حسین،
تنها غمی که ادمیزاد برای به سینه کشیدنش مشتاق است..