۱۹ مرداد ۱۴۰۱
آیھ ؛
`
رفت پیرهن آبیه لیشو از تو کمد در آورد و پوشید و خیلی مرتب شروع به بستن دکمه هاش کرد .
یا من خل شده بودم یا واقعا از سمت اون پیرهن لی بوی عطر میومد .
رفتم سمتش گفتم بزرگوارجان این بو عطر زنونه نمیده؟
گفت : چرا دیگه یه زمان دکمه هاشو خودش میبست
مثلا برای من بیشتر وقتا که تنها میشدیم میرفت اینو از تو کشو درمیورد تنش میکرد هی میگفت به من بیشتر از تو میاد منم قبول میکردم شاید من بیشترین دوست دارمایی که بهش گفتم وقتی بوده که پیرهن تنم بوده
یچیزی بگم ؟
سرمو تکون دادم که بگه
گفت من هیچ بویی از دلتنگی نمیدم؟
گفتم نه بابا این چرندیات چیه که میگی؟
گفت : خوبه پس چون من اصلا دلم تنگ نشده،هیچوقتم نمیشه،الان یه ذره هم حس دلتنگی و ناراحتی ندارم
یچیز دیگه اینم که میگن اگه یکی یه حرفیو خیلی تکرار کرد بو دروغ میده حرفش توکه باورش نداری؟
من که باورم نمیشه چون اصلا دلم براش تنگ نشده حالا میشه اون فندکو سیگارو از رو میز بدی؟
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
رو صندلی نشستم .
دستامو بهم قفل کردم و خیره شدم به زمین .
گفت : حرف بزن .
و من باز خیره به زمین
گفت اگه حرف نزنی چیزی درست نمیشه ها ، باز باید دوز قرصاتو ببرم بالا، اینطوری مثل قبل میشی،دیگه نمیتونی گریه کنی، آخر شبا دلشوره میگیری، گُمی همش . .
بازم چیزی نگفتم .
چرا بگم ؟ مگه میفهمه ؟ دکتری که قسم خورده برعکس حرفامو ثابت کنه، قسم خورده همش بگه” زندگی ادامه داره، کافیه به خودت بیای !”
نه . .
اون فقط داره پای قسماش وایمیسه،
اون نمیفهمه دردامو، اون فقط نگاه میکنهو دارو تجویز میکنه .
بیخیال!
حرفامونم با این قرصا میدیم پایین، آخر شب همرو باهم بالا میاریم . فردا صبحم لبخند رو لبامه .
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
موقع عصبانيت حواستون باشه باكی و
چجوری دارين حرف ميزنيد .
همه چيز حل ميشه و حالتون خوب ميشه
اما يه حرفايی،يه لحنايی
هيچوقت از دل طرف مقابل پاك نميشه! .
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
آیھ ؛
`🤍.
شده تا حالا حس کنی هیچی نمیتونه نورِ وسط تاریکی های روحت بشه ؟
حس کنی هیچی نمیتونه از بغض وحشتناکی
که ته گلوته کم کنه ؟
من الان همینم نه میتونم بگم چمه نه میتونم خودمو اروم کنم، فقط میتونم با عصبانیتای بی خودی خودمو تخلیه کنم فقط میتونم خودخوری کنم و ازین که حسام و فکرام بهم گره خورده و پره بغضم ولی اشکم نمیاد عصبی شم از چيزای كوچيك بزرگ عصبی شم و حالمو بدتر كنم حوصله هیچ کسو ندارم من فقط میتونم جم شم تو جِسم خستم.
۲۲ مرداد ۱۴۰۱