تو نسبت به باوری که برای آدمها میسازی مسئولی. اگه اعتماد کسی رو به دست آوردی، نگاهش بهت با بقیه فرق کرده و دوستت داره، دیگه نمیتونی هروقت خواستی بزنی زیر همهچی و خرابش کنی، چون آوارش مستقیم میریزه رو سر اون آدم! پس یا از اولش نباش، یا با صدِ خودت کنارش باش و حواست خیلی بهش باشه.
میگفت تو باید بارها بشکنی، شیشهها و تیکه های شکستهت گرما ببینن تا بتونن به شکل زیباتر و محکم تری کنار هم بهایستن. میگفت ما هی شکسته میشیم و این رسم زندگیه، برنده اونیه که بتونه دوباره خودش رو بسازه و دوباره ادامه بده. میگفت خیلی وقتها فرصت خطا و آزمایش نیست و صرفا باید رفت تو دل کار و انجامش داد. میگفت فرصتمون کمه اما روزهای زیادی هستن که میتونیم ازشون لذت ببریم، آدمهای زیادی هستن که کنارشون حال دلت خوبه. میگفت هر بار که شکستی دوباره تیکههات رو بچسبون کنار هم، میگفت هر بار قویتر و نشکنتر میشی؛ میگفت نترس، برو جلو.
باید یادم بمونه که به اشتراکگذاریِ هر چیزی با دیگران، قضاوت شدن رو به همراه داره. فارغ از این که فکر و حس و حالت در موردش چیه.
آیھ ؛
باید یادم بمونه که به اشتراکگذاریِ هر چیزی با دیگران، قضاوت شدن رو به همراه داره. فارغ از این که فک
من انقدر خستهم که نمیتونم دستمو بیارم بالا و بگم کی مقصره، فقط میخوام بگذره، بگذره، بگذره و دیگه یادم نیاد چرا و از چی غمگین بودم.
دلتنگی به کنار، این که میدونی قراره دلتنگ بشی هم خودش شبیهِ نگاه کردن به پلِ معلقِ سستِ روبروته که قراره ازش رد شی و هر لحظه ترسِ پرت شدن دلتو بلرزونه.
دوست داشتن پرایوت و کوچیک و امن ترجیحمه.
کنارهم به دور از حواشی، شفاف و واقعی!
یه روزی همون آدمی که واسه موندنت خودش رو به آب و آتیش میزد، پا میشه و با یه تبسم زیبا در رو برای خروجت باز میکنه.
من قبلا خیلی از رفتن آدما میترسیدم، همیشه حاضر بودم هر کاری کنم تا راضیشون کنم کنارم بمونن، اصلا هم فرقی نمیکرد حق با من بوده یا اونا، فقط میخواستم بمونن، از تنهایی میترسیدم، اما بعدا فهمیدم، یه سری آدما فقط تنهاییم رو بیشتر میکردن، آدمایی که ترس از دست دادنشونو میندازن تو جونت و بلدن کاری کنن که انگار محتاجشونی. یاد گرفتم باید راه رو برای بعضی آدما باز گذاشت حتی اگه به قیمت تنها موندنت تموم بشه..
یادآوری: به اندازهای قوی باشید که بتوانید رها کنید و به اندازه ای عاقل باشید که بتوانید برای آنچه لیاقتش را دارید، صبر کنید.
یاد اون بندهخدایی افتادم که میگفت: از حال ما اگر میپرسید، جوابش رکیک است! پیگیری نکنید. خواستم بهت بگم منم همینطور..
کاش میشد اون لحظهای که دلتنگت میشم، خودمو خاموش کنم و قلب و مغزم از کار بیفته.
من هیچ سهمی حتی به سادگی یه احوالپرسی ساده، از تو ندارم و برای فهمیدن این مسئله زیادی احمقم.
«لَعَنَ الله اُمّةً اسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ»
حسین،
تنها غمی که ادمیزاد برای به سینه کشیدنش مشتاق است..