📜 زیارتنامه
🏴 امام صادق علیه السلام
السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الإِمَامُ الصَّادِقُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الوَصِیُّ النَّاطِقُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الفَاتِقُ الرَّاتِقُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا السَّنَامُ الأَعْظَمُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الصِّرَاطُ الأَقْوَمُ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مِفْتَاحَ الخَیْرَاتِ .
السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مَعْدِنَ البَرَكَاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا صَاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا صَاحِبَ البَرَاهِینِ الوَاضِحَاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نَاشِرَ حُكْمِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا فَاصِلَ الخِطَابَاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا كَاشِفَ الكُرُبَاتِ .
السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَمِیدَ الصَّادِقِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا لِسَانَ النَّاطِقِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا خَلَفَ الخَائِفِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا زَعِیمَ الصَّالِحِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَیِّدَ المُسْلِمِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا كَهْفَ المُؤْمِنِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا هَادِیَ المُضِلِّینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَكَنَ الطَّائِعِینَ .
أَشْهَدُ یَا مَوْلایَ أَنَّكَ عَلَمُ الهُدَى ، وَ العُرْوَةُ الوُثْقَى ، وَ شَمْسُ الضُّحَى ، وَ بَحْرُ النَّدَى ، وَ كَهْفُ الوَرَى ، وَ المَثَلُ الأَعْلَى ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ . وَ السَّلامُ عَلَیْكَ وَ عَلَى العَبَّاسِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه
📜 صلوات خاصه
🏴 امام صادق علیه السلام
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خَازِنِ الْعِلْمِ الدَّاعِی إِلَيْكَ بِالْحَقِّ النُّورِ الْمُبِينِ .
اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ كَلاَمِكَ وَ وَحْيِكَ وَ خَازِنَ عِلْمِكَ وَ لِسَانَ تَوْحِيدِكَ وَ وَلِيَّ أَمْرِكَ وَ مُسْتَحْفَظَ(مُسْتَحْفِظَ) دِينِكَ ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
#شهادت_امام_صادق
مهدویت به رنگ صورتی
بچهها امروز از همان دقایق اولی که از خواب بیدار شدند، درباره ظهور صحبت میکنند و مساله فلسطین...
سفره صبحانه را جمع میکنم و بچهها مشغول خوردن شیر پاکتی میشوند. معصومه زهرا دختر پنج سالهام نِی شیر را از سمت راست دهان به سمت چپ هدایت میکند: «مامان چرا فلسطینیا که اذیت میشن نمیان ایران زندگی کنن؟»
استکانها را از سینی توی سینک میچینم:
« دخترم وقتی دزد میاد خونه، صاحبخونه که از خونهش نمیره و خونه رو بده دست دزد؛ دزد رو بیرون میکنه، فلسطینیا هم باید اسرائیلیا رو بیرون کنن نه اینکه خودشون فرار کنن.»
مشغول شستن ظرفهای صبحانه میشوم. فاطمه اسماء که امروز پیش دبستانی نداشته، کنترل تلویزیون را صاحب میشود و شبکهی پویا صفحهی تلویزیون را پُر میکند: «مامان راست میگن، مردم فلسطبن نمی،تونن جایی برن، باید تحمل کنن تا امام زمان بیان. دیگه مجبورن.»
از اینکه دائم حرف بچهها را اصلاح کنم حس خوبی ندارم اما از طرفی دوست ندارم جواب اشتباه یا ناقص توی ذهنشان نقش ببندد و نهال فکر و اعتقادشان را آبیاری کند. با لبخند نگاهش میکنم:«بله باید منتظر ظهور باشن اما قبلش باید تا میتونن واسه بیرون کردن دشمن مبارزه کنن نه اینکه بشینن تا امام زمان بیان.»
کاش کمی بزرگتر بودند تا مفهوم دقیق انتظار را برایشان توضیح میدادم اما در همین حد کافیست که بدانند انتظار به معنای نشستن و دست روی دست گذاشتن نیست، منتظر باید پویا و در صحنه باشد.
معصومه زهرا متخصص گره زدن موضوعات است. جوری سوالات را طرح میکند که مثل فلامینگو، لنگ در هوا میمانم که چطور خندهام را کنترل کنم و جواب معقولانهای برای سوالش بتراشم.
ته ماندهی پاکت شیر را صدادار هورت میکشد. پاهایش را از روی دستهی مبل تک نفره آویزان میکند و کمرش را به دستهی دیگر مبل تکیه میدهد :«اها یعنی وقتی امام زمان بیان یکی یکی در خونههای فلسطینیا رو میزنن که بیاین بیرون من اومدم نجاتتون بدم؟»
فاطمهاسماء مقابل تلویزیون دراز میکشد و کنترل تلویزیون را طبق عادت، بین گردن و چانه قرار میدهد. نگاهی عاقل اندر سفیه نثار خواهرش میکند و ابرویش را بالا میزند: «معصومه زهرا این چه سوالیه میپرسی؟ امام زمان که ظهور کنن اول فلسطین نمیرن؛ میرن مکه کنار خونهی خدا، ما هم باید سریع بریم اونجا.»
از اینکه بچه ها صبحشان را مهدوی شروع کردند واقعا لذت میبرم. این نتیجهی تربیت خانواده نیست بلکه نگاه لطف امام زمان است که شامل حال فرزندان این نسل شده. فرزندانی که به نیت همراهی در لشکر ظهور به دنیا آمدهاند و حالا طبیعیست دغدغهی اول صبحشان ظهور و مهدویت باشد.
معصومه زهرا ساکت به تلویزیون خیره شده. انگار جواب خواهرش پایان بخش بحث بوده. به خیال راحت شدن از رگبار سوالات، خودم را روی مبل ولو میکنم. گوشی را که توی دست میگیرم، معصومه زهرا صدایم میزند و سوال اخر را مثل تیر از کمان به سویم پرتاب میکند:«مامان وقتی امام زمان بیان با کدوم لباسم باید بریم مکه؟ فکر کنم لباس صورتیم رو با روسری دخترِباحجابم بپوشم و چادر سرم کنن قشنگ میشم،نه؟! امام زمان صورتی دوست دارن؟»
نه من نه فاطمه اسماء جوابی نداریم که به این سوال بدهیم. چشم توی چشمهایش میدوزم، شاید متوجه شوم این پرسش، از کجای هزارتوی ذهنش بیرون پرید؟
بعضی وقتها احساس میکنم بر اثر سوالات عجیب و غریبش دچار فلج مغزی میشوم؛ درست مثل همین الان...
انکار او هم متوحه وخامت حالم بعد از این پرسش شده. سر میخاراند و لبخند میزند: «شوخی کردم، خودم میدونم همه رنگها نعمت خدا هستن و امام زمان دوستشون دارن، پس همون لباس صورتیم رو میپوشم.»
انگار اوضاع وخیمتر از چیزیست که تصور میکردم. صورتم را میان دستها میگیرم. آرنجها را روی زانو میگذارم و سرم را به دو طرف تکان میدهم.
چه میشود کرد؟!
دختر است دیگر؛ مهدویت هم برایش رنگ صورتی دارد...
✍آينــــــــــﮫ
#سوالات_مهدوی_کودکانه
#دغدغههای_صورتی
#دختر_است_دیگر
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
آينــــــــــﮫ ی مادری
مهدویت به رنگ صورتی بچهها امروز از همان دقایق اولی که از خواب بیدار شدند، درباره ظهور صحبت میکنند
میدونین نکتهی قابل تامل و البته غبطه برانگیز توی این متن چیه؟
اینکه بچهها مساله ظهور رو انقدر نزدیک میبینن.
دخترم لباسی رو که برای بعد ظهور تو ذهنش برنامه ریخته بپوشه،لباس مهمونی همین امسالشه.
این یعنی ظهور رو انقدر نزدیک می بینه که با همین لباس امسالش بره مکه به استقبال امام زمانش🥰
اما تو دنیا ما بزرگترا اوضاع انتظارمون برای ظهور چطوره؟
ما هم ظهور رو همین قدر نزدیک میبینیم تا براش اماده بشیم وبرنامه بریزیم؟ 😢
من امروز درس بزرگی از دختر کوچیکم گرفتم:
#انتظار_حقیقی
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
قدمگاه ملائکه
همیشه برایم سوال بود خانهای که سه چهار دختر دارد، روز و شبهایش چگونه میگذرد؟ تا اینکه...
میدانستم از ساعت بیدار شدنم گذشته، خورشید نورش را درست روی پلکهای بستهام متمرکز کرده بود و داشت گذر زمان را توی چشمم فرو میکرد ولی حس و حال خواب دست بردار نبود. تنبل نیستم اما صبحی بهاری باشد، جنینی خودش را توی دلت ولو کرده باشد و شب تا صبح را از دردهای جور و واجور بارداری، دائم از این پهلو به ان پهلو، گذرانده باشی، به خودت حق میدهی تابش خورشید را جدی نگرفته، روز را چند ساعتی دیرتر آغاز کنی.
روسری آبی را که از نماز صبح کنارم جاخوش کرده بود دو سه دور روی چشمانم پیچیدم. سپر خوبی در برابر تیرهای خورشید بود.
چشمانم گرم شد و خوابیدم. نمیدانم چقدر گذشته بود که پچ پچ ریز بچهها از زیر روسری گوشهایم را قلقلک داد. پتو را روی سرم کشیدم اما حریف صدای دخترها نشد.
پتو را کنار زدم، روسری را باز کردم. چشمهایم مثل مهتابی نیمسوز شده بود، در برابر نور خورشید پِرپِر میکرد و هالهای جلوی دیدم را گرفته بود. چندباری پلک زدم تا جای عقربهها را روی ساعت پیدا کنم. ساعت دَه بود و بچهها بیدار شده بودند. تصور گرسنگی دخترها تا این ساعت بدجور عذاب وجدان به جانم انداخت. بساط خواب را با عجله جمع کردم و به اتاقشان رفتم.
چهارتایی دور هم حلقه زده بودند و نقاشی میکشیدند. دختر نُه سالهام رقیه زهرا، از دیدنم جا خورد. باصدای ملیح همیشگی سلام کرد. ابروهایش به نشان شرمندگی دوتا سطح شیب دار روی پیشانی تشکیل دادند: «ببخشید از صدای ما بیدار شدید؟...»
لبخندی زدم تا عذاب وجدانش را بشورم: «باید بیدار میشدم، وقت صبحانهتون گذشت.»
دخترها به هم نگاه کردند و لبخندی پیروزمندانه، صورتشان را پر کرد. فاطمه اسماء که تازه از پیش دبستانی فارغ شده در خبر خوش دادن پیش قدم شد: «مامان، ما صبحانه خوردیم. فاطمه حسنا هم پوشکش باید عوض میشد، کاراش رو انجام دادیم.»
نگاه به صورت کوچک فاطمه حسنا کردم. دوسالهاست و از معنای کلمهها چیز زیادی دستگیرش نمیشود، اما مهربانی و غمخواری دخترانه را خوب درک میکند. چشمهایش میان من و خواهرانش میچرخید و لبخندی کوچک روی صورتش نشسته بود.
معصومه زهرا دختر سوم خانواده است. همیشه کمی سرش را کج میکند طوری که چتری موها توی چشم نریزد. حتی وقتی موهایش را بالابسته و خبری از چتری موها نباشد.
مثل همیشه سر را طوری که انگار برایت ناز میکند کج کرد:«چایی دم کردیم و ریختیم تو فلاسک تا بیدار میشید سرد نشه، صبحانهتونم آماده کردیم تو یخچاله. تازه اتاقا رو هم مرتب کردیم.»
احساس عشق مادری از قلبم به چشمها پمپاژ شد. اشکهایم پشت پلکهای پایینی جمع شدند و تصویر دخترها توی نگاهم لرزان شد.
همزمان با چکیدن اشک روی گونه، لبخند به لبهایم نشست. در برابر عشق دخترها زانو زدم و اغوشی مادرانه برایشان باز کردم.
دخترها خندیدند و یکی یکی توی بغلم جاگرفتند.
این اولین بار نبود که مهر و دلسوزی دخترها شامل حالم میشد.
دختردار شدن حس عجیبیست. حتی اگر پیامبر امین، از رفت و آمد فرشتهها به خانهای که چند دختر دارد خبر نمیداد، ما دختر دارها هر روز رد پای فرشتهها را میان تک تک دخترانههای خانه میبینیم.
وقتی دخترها از هم سبقت میگیرند تا جان خسته پدر را که تازه از سختی کار فارغ شده، با آغوش دخترانهشان التیام ببخشند؛ وقتی مهربان و لطیف، بار کارهای خانه را از دوشم کم میکنند، وقتی با نقاشیهای رنگارنگشان زندگی را برایم رنگ و لعابی تازه میبخشند. وقتی پرستار کوچک خانه میشوند و دلسوزانه پرستاری میکنند، حتی وقتی برای عروسکهای بی جان، مادری میکنند و عشق را توی رگهای خانه پمپاژ میکنند، هر روز و میان تمام دخترانههایشان رد پای فرشتهها را میبینم.
آن سالها که دختر کوچکی بودم و از نعمت خواهر بی نصیب، همیشه برایم سوال بود خانهای که سه چهار دختر دارد، روز و شبهایش چگونه میگذرد؟تا اینکه رحمت الهی شامل حالم شد و خداوند من را مادر چهار دختر قرار داد. حالا خوب میدانم که خانهی دختردارها چگونهاست؟
حالا خوب میدانم و چند سالیست که طعم حدیث نبوی را خوب چشیده ام:
«هر خانه ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی اش میشود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمیگردد...»
حالا به برکت وجود چهار دخترم، خوب میدانم، خانهی دختردارها قدمگاه ملائکه است.
✍آينــــــــــﮫ
#روز_دختر
#چراغ_خونه
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصورم vs واقعیت
😂😂😭😭
دیدن این فیلم برای مادری که بعد چهارتا دختر آروووم میخواد پسر بیاره سمّ خالصه😂😂😂
آدرِنالین خونم رفت بالا😱😅
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
کی گفته هوای بارونی، هوای دو نفرهست؟
همیشه شنیدیم وقتی بارون میاد عاشقای شاعر طبع میگن:
«هوا،هوای دونفرهست...»
اما به نظرم جذابیت و زیبایی هوای بارونی، به چند نفره از اون لذت بردنه نه دونفره بودن...
بذارین واضحتر بگم:
چی جذابتر از اینکه یه عصر بارونی
یه سینی که دورتا دورش رو استکان چیده باشی بزاری وسط هال؛
بوی خاک بارون خورده بلند بشه و صدای برخورد قطره های بارون با صدای خندیدن بچهها گره بخوره و تا عمق جون و دلت رو نوازش کنه؟
اونوقت تو بشینی و چایت رو با قند نگاه بچههات بخوری و حظ کنی از اینکه دورتا دور سینی زندگیت، استکانهای خوشبختی چیده شده... ☕️
حالا دیدید، هوا هوای چند نفره ست... 😉
سینی زندگیتون پر از استکانهای چای قند پهلو... ❤️
پ. ن: حیف که خونههای حیاطدار و پر جمعیت ما رو تبدیل کردن به خونه های اپارتمانی باحداکثر یکی دو فرزند...
چقدر جای این تصویر توی زندگیهای امروز خالیه... 😔
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
و چای دغدغهی عاشقانهی خوبیست...
https://eitaa.com/Ayenehmadari
بعضی چهرهها جوری متفاوت دوستداشتنیاند. کارهایشان هم حتی اگر خیلی ساده باشد باز وقتی آنها انجام میدهند، جوری متفاوت دوست داشتنیست.
مثلا همین چای نوشیدن.
چای خوردنمان همزمان شد با باز کردن این تصویر در پیامرسان.
به لیوان توی تصویر خیره شدم. رنگ داخل آن جور دیگری دلچسب بود، مثل عطرش...
عطری که با بوی جلد و کاغذ کتابهای پیش زمینه عکس گره خورد، از صفحه سرد گوشی عبور کرد و چای خودمان را از عطر و طعم انداخت.
دخترم کمی سرش را کج کرد و به عکس خیره شد. استکان توی دستش کج شده بود، انگار او هم به تصویر گوشی زل زده : «مامان چجوری بعضیا میرن پیش حضرت آقا؟»
دخترم بغض که میکند، میخندد. هنوز توی این پنج سال نفهمیدم چرا؛ هربار اینطور توی ذهن تحلیل کرده ام:« میخنده تا خودشو گول بزنه، تا مغزش فرمان گریه رو فراموش کنه.»
به تصویر آقا زل زده و همزمان ماسک خنده، بر صورت میزند، اما چشمهایش از پشت ماسک، بغض گلویش را لو میدهند:
_دخترم، هرچند وقت یکبار یه عده با حضرت اقا دیدار دارن. بعضی دیدارها واسه گروههای خاصه مثل دانشاموزا، معلما، دکترا، یا اونایی که کارهای مهمی واسه کشور کردن مثل قهرمانا و خونواده شهدا...
نگاهش را از نگاهم بر نمیدارد، شاید میان کلماتم کور سوی امیدی برای دیدار یار پیدا کند:
_بعضی دیدارها هم واسه همهی مردم هست توی مناسبتهای خاص مثل فاطمیه ولی ما شرایط حضور تو این دیدارها رو هم نداشتیم، چون تو و آبجیات کوچیک بودید و جمعیت شرکت کنندهها زیاد؛ نمیشد...»
جمله ام تمام نشده، چشمهایش را از من بر میدارد و به تصویر میدوزد.
حالا نوبت من است ماسک خنده را روی بغضم بزنم.
دنبال راهی برای آرام کردن دلش بودم: «دخترکم منم مثه تو خیلی دوست دارم آقا رو ببینم اما فعلا که شرایطش نیست.» چای را دست نخورده میان سینی گذاشت. خنده از صورتش رفت. اثری از بغض هم نبود. اشک توی چشمهایش جای همه را پر کرده بود.
تحمل گریهاش را ندارم. میان دست و پا زدنهای ذهنم برای نجاتش از غم، یاد حرف رهبر افتادم. مصاحبهگر از ایشان علت حضور تقریبا هرساله در نمایشگاه را پرسید. دوربین زل زده بود به رهبر و کتابهای پشت سرشان، که به برکت حضور رهبر، حکم طلای پشت ویترین را داشتند.
اقا از علاقه شخصی به کتاب و کتابخوانی گفتند و حضور در نمایشگاه برای ترغیب مردم به مطالعه و فرهنگ کتابخوانی: «من مایلم که رواج پیدا کنه کتابخوانی.»
جرقهی ذهن، دلم را روشن کرد. موهای صاف دخترم را نوازش کردم: «عزیزکم میدونی حالا که فعلا اقا رو نمیشه ببینیم، چجوری میتونیم خودمونو به ایشون نزدیک کنیم؟»
غم نگاهش به سوال تبدیل شد. سرش را به علامت ندانستن جوابم به دو طرف تکان داد. لبخند زدم: «اقا توی این جلسه که عکسشو میبینی از ما خواستن کتاب بخونیم،از همه مردم خواستن، حتی بچهها.»
نگاه دخترم به کتابهای توی تصویر افتاد.
مکثی کرد و چند ثانیه بعد به سمت اتاقش دوید.صدای قیژ در کمد بلند شد و چند لحظه بعد با یک دسته کتاب کنارم برگشت. روی مبل نشست و از روی تصویرهای کتاب داستان برای خودش قصههایی خیالی ساخت. به کتابهای پشت سر اقا و استکان چای خیره شدم.
انگار دلم هوس چای با عطر کتاب کرده...
✍آينــــــــــﮫ
#فرهنگ_کتاب_خوانی
#نمایشگاه_کتاب
#رهبری
#کودکان_کتابخوان
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
دیوار نگاره میدان ولیعصر تهران
به مناسبت روز ملی جمعیت
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
فرمانده توی وصیت نامه نوشت: «جمهوری اسلامی ایران حرم است»
و تو از همان روز عزمت را جزم کردی خادم این حرم باشی...
یک روز خادم حرم رضوی بودی و روز میلاد رضوی، خادم نقطه صفر مرزی...
چه خوب کلام حاج قاسم را جامه عمل پوشاندی: « اگر این حرم بماند دیگر حرمها میمانند.»
در راه ماندن حرم، لباس ریاست را کنار گذاشتی، لباس خادمی به تن کردی و زندگیت را وقف این حرم..
هر روز خادم یک رواقش بودی...یک روز شمال و یک روز جنوب، یک روز شرق رفتی و یک روز غرب آن...
دیروز مازندران بودی و امروز گمشدهای میان ورزقان...
تمام تلاشت را کردی تا این حرم آن طور که شایسته است بماند.
چه خوب پای کار حرم ایستادی...
خادم ایران!
مدال خادمی حرم، برازندهترین نشان برای توست...
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
فکرش را هم نمیکردیم این تنفیذ بشود تنفیذ حکم شهادتت...
مرد میدان شهادتت مبارک
#مرد_میدان
https://eitaa.com/Ayenehmadari
ابراهیم که باشی وقتی تمام شهر در تدارک جشناند، در صفرترین نقطه مرزی کشور، بت ریاست را میشکنی...
تا پیش از این صف اول را جای مدعیان می دانستیم و حالا میدانی برای شهادت...
چه خوب به جهان آموختی مسئول باید مرد میدان باشد
حالا با این بت شکنی تو، کار برای تمام مسئولین در سرتاسر جهان دشوار شد...
#شهید_ابراهیم_رئیسی
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
فرزندان مانسل ظهورند، از همان کودکی پر کشیدن بهترینها را دیدند، از همان کودکی مفهوم شهادت را لمس کردند...
آری؛
این نسل، سر کلاس #شهادت برای سربازی ظهور، تربیت میشوند...
✍آينــــــــــﮫ
#درس_شهادت
#نسل_ظهور
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مادرها نمیگذاریم وصیتش روی زمین بماند...
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم...
این بار
از اول مجلس شهدا را چیدند...
وزیر غیور ما، خار چشم اسرائیل، شهادتت مبارک🖤🖤🖤
✍آينــــــــــﮫ
#شهید_امیرعبداللهیان
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
هدایت شده از مهر فرشته ها
📢 «رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت»
✍️ پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی و اعلام عزای عمومی در پی درگذشت شهادتگونه رئیسجمهور و همراهان گرامی ایشان
📝 حضرت آیتالله خامنهای در پیامی شهادت حجتالاسلام والمسلمین سیّدابراهیم رئیسی رئیسجمهور اسلامی ایران، دکتر امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، حجتالاسلاموالمسلمین آلهاشم نماینده ولیفقیه در آذربایجان شرقی، دکتر رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و همراهان گرامی ایشان در سانحه هوایی را تسلیت گفتند.
📝 متن پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
▪️با اندوه و تاسف فراوان خبر تلخِ درگذشتِ شهادت گونهی عالم مجاهد، رئیس جمهور مردمی و با کفایت و پرتلاش، خادمالرضا علیه السلام جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید ابراهیم رئیسی و همراهان گرامی ایشان رضوان الله علیهم را دریافت کردم.
▪️این حادثهی ناگوار در اثنای یک تلاش خدمترسانی اتفاق افتاد؛ همهی مدت مسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بیوقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد.
▪️رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت. در این حادثهی تلخ، ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و با ارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.
▪️در این حادثهی سنگین شخصیتهای برجستهئی مانند حجةالاسلام آل هاشم امام جمعهی محبوب و معتبر تبریز، جناب آقای امیر عبداللهیان وزیر خارجهی مجاهد و فعال، جناب آقای مالک رحمتی استاندار انقلابی و متدین آذربایجان شرقی و گروه پروازی و دیگر همراهان نیز به رحمت الهی پیوستند.
▪️اینجانب پنج روز عزای عمومی اعلام میکنم و به ملت عزیز ایران تسلیت میگویم. جناب آقای مخبر طبق اصل ۱۳۱ قانون اساسی در مقام مدیریت قوهی مجریه قرار میگیرد و موظف است به همراهی رؤسای قوای مقنّنه و قضائیه ترتیبی دهند که ظرف حداکثر پنجاه روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود.
▪️در پایان تسلیت صمیمی خود را به مادر گرامی جناب آقای رئیسی و همسر فاضل و بزرگوار ایشان و دیگر بازماندگان رئیس جمهور و خانوادههای محترم همراهان بویژه والد ماجد جناب آقای آل هاشم معروض میدارم و صبر و تسلای آنان و رحمت الهی برای درگذشتگان را مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۴۰۳/۲/۳۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
🖤پیامبر(صلی الله) که پر کشید گفتند اسلام چه میشود؟
🖤حسین(علیه السلام) که به شهادت رسید گفتند تشیع چه میشود؟
🖤مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) که غایب شد گفتند امامت چه میشود؟
🖤روح الله(ره) که رحلت کرد، گفتند ایران چه میشود؟
🖤حاج قاسم عزیز که به شهادت رسید گفتند میدان چه میشود؟
اما هیچکدام از این طوفانها، نتوانست گزندی به اسلام و ایران اسلامی وارد کند
و این درخت سالیان سال در خاک ریشه دواند
🖤و امروز...
امروز که رئیس جمهور خدوم و پای کارمان،سید ابراهیم رئیسی، به شهادت رسید، نگران و دلواپس آینده نباشیم...
حافظ دین و کشور ما خداست!
به کوری چشم دشمنان و منافقان و طعنه زنندگان،
این عَلَم روی زمین نخواهد ماند تا ان شاء الله روز ظهور به دست صاحبش برسد... 🤲
༺༻وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱستضعفُواْ فِي ٱلارضِ وَنَجعلَهُم أَئِمَّةٗ وَنَجعَلَهُمُ ٱلوَٰرِثِينَ༺༻
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
سفرهی عاشقی
نمیدانم از کِی شیفتگی و عشق توی وجودشان جوانه زد؛ دقیقتر که فکر میکنم خودشان هم نمیدانند اولینبار کِی و چطور عاشق شدند؟
طوری در موردش حرف میزنند، انگار سفرهای پهن بوده، عدهای سهمی برداشتهاند و حالا اینها میترسند سفره جمع شود و از تهماندهاش، بینصیب بمانند.
از مسجد برگشتهایم. دختر دومی پشتش را به من میکند تا زیپ پیراهن مشکیاش را پایین بکشم چند ثانیه بعد هم دختر سومی.
یکسال با هم باصله سنی دارند ، ولی مثل دوقلوها رفتار،گفتار و افکارشان شبیه هم است. سرم مثل وزنهای بیست کیلویی روی تن سنگینی میکند و به دو طرف تاب میخورد. کارهای دختر چهارمم را به اولی میسپارم و مبل سهنفره کنار دیوار ولو میشوم. روسری را روی چشمهایم سفت میبندم. اشکها رفتهاند و شورههایشان روی پلک پایین رسوب کرده. چشمهایم بدجور میسوزند.
دختر دومی و سومی به سمتم میدوند. جیغ رقابتشان از دور توی سرم میپیچد:
_اول من سوال دارم.
_نه، من زودتر حرف دارم.
دل و دماغ حرف زدن را ندارم، حوصله مثل روانشناسان کودک رفتار کردن را که دیگر هیچ. دومی زودتر میرسد:
_مامان مامان، مگه ما هم مثل آقای رئیسجمبور آدم نیستیم؟
بیشاز صد بار حروف را برایش هجّی کردهام، باز اشتباه میگوید: «رئیسجمبور نه و رئیسجمهور.»
سومی به او میخندد.
دندانها را رویهم فشار میدهد و پشت چشم نازک میکند: «خب حالا رئیسجمهور.»
روسری را کمی بالاتر میکشم و بیرمق نگاهش میکنم:« چرا مگه چی شده؟»
گاهی دوست دارم به اعماق مغزشان سفر کنم و ببینم کدام آدم بیکاری آنجا نشسته و دائم گره روی گره میزند؟ گره هایی که برای بازکردن هرکدام باید هزار سوال و جواب بینمان ردوبدل شود:«چرا آقای رئیسی شهید شدن من نمیتونم شهید بشم؟ منم آدمم دلم شهادت میخواد.»
سومی توی سؤالش میپرد:«نخیر من اول میخواستم شهید بشم.»
لبخند کوتاهی میزنم: «ما هم آدمیم ولی اونا خیلی تلاش کردن و با کارهای خوبشون به خدا ثابت کردن واسه جایزه شهادت آمادهن»
دختر کوچکتر، جملهام کامل نشده توی حرفم میپرد:«یعنی چی؟»
به همسرم نگاه میکنم. مشکی پوش، توی غار تنهاییاش کز کرده. دست روی چشمها، هدفون گذاشته و مداحیهای گوشی را بالا و پایین میکند. تا به ذهنم خطور میکند بچهها را به غار بفرستم و ادامه پرسش و پاسخ را به پدر بسپارم، توی ذهنم گوشهای از صحبتهای دکتر عزیزی پخش میشود:«آموزش اعتقادات با مادره، احکام با پدر.»
نمیدانم چرا همیشه بخش سخت ماجرا سهم من است؟ مگر دو کودک پنج و شش ساله، چقدر احکام دارند که از پدر بپرسند. چشمها را فشار میدهم کمتر بسوزند: «ببینین مثلاً آقای رئیسی بدون خستگی واسه مردم کار میکردن، از این ور کشور به اونور مسافرت میکردن، با مردم حرف میزدن. مشکلاتشون رو میپرسیدن و تا جاییکه میتونستن برای مردم کار میکردن.»
مغزم برای ادامه بحث همکاری نمیکند. چشمهای وجدانم را میگیرم تا وقتی بچهها را میپیچانم، درد نگیرد:«بچهها من خیلی گرسنمه. کی میاد آشپز بازی؟» اثری از پیچ خوردن نمیبینم. دومی به سمتم اخم میکند:«منم به جز بعضی وقتا بدون خستگی رفتم پیش دبستانی کلی درس یاد گرفتم.» سومی بحث را دست میگیرد:«منم بدون خستگی سفره رو جمع میکنم، کمک شما و بابا میکنم، پس چرا شهید نمیشم؟»
کوتاهترین جواب را انتخاب میکنم:«هنوز وقتش نشده، خدا بهتر تشخیص میده کی باید کِی شهید بشه.»
خود را جمع و جور میکنم و صاف مینشینم. تلویزیون را روشن میکنم، شاید حواسشان پرت شود. هر شبکهای که میزنم یک نفر از خدمات رئیس جمهور میگوید؛ از کارخانههایی که خاک میخوردند و حالا به همت رییس جمهور چرخشان میچرخد؛ از عزت جهانی و منطقهای، از سفرهای استانی، از مردمان محروم دورترین نقاط کشور، که توانستهاند رئیسجمهور را از نزدیک ببینند و یک دل سیر از غصهها و کمبودهایشان برایش گله کنند و او گرهگشایی؛ از کار بدون خستگی، از اخلاق و اخلاصش.قاری قرآن ایهی «ولا تحسبن الذین...» را با بغض میخواند. مجریها گریه میکنند. کارشناسان گریه میکنند. یوسف سلامی،گزارشگر سفرهای استانی که همیشه میخندید، گریه میکند. انگار تمام اشکها، خدمات و خوبیهای او را فریاد میزنند.
دخترها خیره میشوند به تصویر رئیس جمهور.
بغض، جیغ صدای دومی را بیشتر کرده: «منم آدمم، دلم شهادت میخواد. تحمل ندارم تا بزرگیم صبر کنم برم پیش شهید رئیسی و شهید سلیمانی... بخدا دلم براشون تنگ شده.»
«...بخدا دلم براشون تنگ شده.»
دلتنگی توی نگاهش لرزان میشود: «اصن مگه دختر کاپشن صورتی تو بچگیش نرفت؛ منم بچگیم میخوام شهید بشم و برم پیش اماما و شهیدا؛ حالا میبینین.»
دست زیر چانه، به سمتش خیره میشوم. تصویر شهید هم انگار از تلویزیون به او لبخند میزند.
توی خودم مچاله میشوم؛ چقدر این نسل، زود عاشق شهادت میشوند. کاش دکتر عزیزی بیاید و بگوید این همه عشق تنها ناشی از تاثیر مادر در اعتقادات فرزندان نیست و بخش اعظمش، برکت خون آنهاییست که شهیدانه زندگی کردند و با رفتنشان عشق شهادت را با جان کودکانمان درآمیختند .
✍آينــــــــــﮫ
#شهید_جمهور
#پای_درس_شهادت
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
مسئولیت چهار ساله را، سه ساله به پایان رساندی. حالا جلسه تودیع با توست. یک جهان چشم دوختهاند به تو؛ نوبت ارائه اخرین گزارش و دریافت کارنامه است.
رهبر بالای سرت ایستاده و حکم قبولیت را امضا میکند:
«اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا»
چه خوب مزد زحماتت را گرفتی!
دریافت مدال شهادت مبارکت باشد.
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
مادران تمدن ساز
بارها شنیده بودیم: «پشت هر مرد موفق، زنی موفق ایستاده است.»
حالا دیدههایمان مهر تایید شنیدهها شده...
امروز که با چشم خود نقش تمدن ساز مادران را دیدیم، بهتر میشود فهمید چرا تمام تلاش دشمن تمرکز یافته روی کمرنگ کردن و بی ارزش جلوه دادن مادری...
امروز سبزی دامان مادرها، جلوهگر شده در سرخی خون شهدا.
حواسمان باشد، این روزها بار مادری بیشتر روی شانههایمان سنگینی میکند...
✍آينــــــــــﮫ
#بار_مادری
#شهید_سلیمانی
#شهید_رئیسی
#مادران_شهدا
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی:
بهشت شادی سهم مادران و پدرانیه که تحمل بر سختی فرزنداوری داشتن و بچه ها رو شاد کردن
نوش جانتون این شادی ابدی😍😍😍
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
▪️پیام تسلیت رهبر انقلاب به سیدحسن نصرالله در پی درگذشت مادر گرامیایشان
درگذشت مادر گرامیتان را صمیمانه تسلیت عرض میکنم. در کرامت آن مرحومه همین بس که سید نستوه مقاومت، برخاسته از دامن پاک اوست. رضوان و رحمت خدا بر او، و سلام و برکات الهی برشما و یاران مبارزتان در جبهۀ بزرگ مقاومت
.............................................................
نکتهای که این پیام داره میتونه واسه تمام مادرانی که امروز جهادی و به امید جوانی این کشور امام زمانی فرزند میارن، امید بخش باشه👌
جایی که حضرت آقا فرمودن در کرامت آن مرحومه همین بس که سید نستوه مقاومت، برخاسته از دامن پاک اوست...
اینجا خیلی خوب و مستقیم حضرت آقا واسه همه ما بانوان خط کرامت رو مشخص کردن: «مــــــــــادری» 🧕
به عبارت «همین بس» دقت کنیم! من در حد تحلیل کلمات آقا نیستم اما چیزی که برداشت کردم این بود که ما بانوان باید تمام تلاشمون رو به خدمت در جبهه مادری معطوف کنیم واز طریق تربیت مجاهدان دینی به کرامت انسانی برسیم. ✨
«شغل مادری و تربیت انسانها رو دست کم نگیریم» 🌺
✍آينــــــــــﮫ
#کرامت_مادری
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
📛حواسمون باشه📛
❗️حواسمون باشه استقامت همهی آدمها در برابر حرف و حدیث و نیش و کنایه یکی نیست! ❗️
حواسمون باشه یه روزی بابت تمام حرفهامون باید جواب پس بدیم😔
امروز خانم مامایی داشت برام صحبت میکرد از یکی از مراجعینشون. خانومی که چهارتا فرزند دختر داشت و حالا خداوند پنجمین دختر رو بهشون هدیه داده بود. اما...
اما این مادر با چشم گریون اومده بوده واسه سقط، فکر میکنین چرا؟
چون از طرف اطرافیان به خاطر داشتن چهار دختر کلی سرزنش شنیده بوده و حالا میترسید با دختر پنجم شماتتها چندبرابر بشه. میگفت دیگه نمیدونه چی به مردم بگه در برابر حرفهای نیش دارشون😭
الحمدلله همسر ایشون هیچ ناراحتی بابت دخترداشتن اظهار نکرده و مایل به نگه داشتن فرزند پنجمشون بوده و بالاخره با کلی مشاورههای ماما، خانوم راضی شده بچه رو نگه داره...
این داستان و از این قبیل داستانها دور و اطرافمون زیاده...
چرا همش پسر میاری؟... فلانی دختر زاست!... چرا زیاد بچه میاری... خرجشون از کجا و... و...و
دیدید چه راحت میشه باعث مرگ یک انسان شد؟
فقط با حرف، با همین یک تکه گوشت توی دهان میشه یه نفر رو به کشتن داد!
اونوقت چه فرقیه بین این زبون با خطرناکترین سلاح ها؟! 😓
حواسمون به حرف ها باشه! ما حرفی رو میزنیم و میگذریم اما اون حرف اثرش رو روی افکار و عقاید و حتی تصمیمات یک فرد میذاره... 🤫
مراقب باشیم و از طرفی بدونیم مردم و حرفاشون میرن و ما میمونیم و تصمیماتمون...
مبادا بابت حرف مردم تصمیمات نادرستی بگیریم و سرنوشت خودمون و یا فرزندانمون رو خراب کنیم...
در پناه حق🌹
✍آينــــــــــﮫ
#درد_دل
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari