جریان یک دیدار...
زمستان ۸۹ بود. پنجشنبه شبِ پایانیِ ماه اول زمستان یعنی ۸۹/۱۰/۳۰ منزل یک دانشمند برجسته، مهمان ویژهای داشت. نائبالامام جهت دیدار با خانواده دانشمندِ شهیدِ عزیز آمده بودند. برای تبریک و تسلیت به همسر شجاع و فرزندان غیور؛ همسری که پس از انفجار در کنار همسر دانشمند خود، در بیمارستان خواسته بود که هیچ خبرنگاری بالای سرش نرود و علت را اینگونه گفته بود: «آخه من زخمی بودم و داغدار. ممکن بود حرفی بزنم که دشمن سوءاستفاده کنه.»
رهبری نیز که قبلاً صحبتهای همسر شهید را از تلویزیون دیده بودند، پس از تقدیر از شهید و خانوادهشان، شهادت دکتر را آبرو دادن به جامعه علمی کشور دانسته و میفرمایند: «شهادت همچنین شخصیت برجسته و مورد قبولی، به دشمن نشان داد که در محیط علمی جمهوری اسلامی، اینجور شخصیتها و انگیزههایی وجود دارد.»
و بعد هم از مقام شهید میگویند و از عنایت الهی که موجب تسلی بازماندگان است:
«مهمترین تسلایی که انسان در اینجور حوادث به خودش میدهد این است که میداند خدای متعال برای این جانفشانیها و این شهادتها و این خونهای به ناحق ریخته شده، ثوابهایی را معین و مدون کرده که به ذهن ما هم خطور نمیکند! به قدری این مقامات و درجات الهی، عالی و غیرقابل توصیف است که ما اصلاً نمیتوانیم درک کنیم؛ و مطمئن باشید ایشان الان در بهترینِ حالات است، که هر مؤمنی و هر انسان صالحی، اگر چنانچه اندکی از آن مراتب را بتواند با دیدهی بصیرت خودش ببیند، آرزو میکند که ایکاش ما به همین سرنوشت دچار بشویم. و الحمدلله ربالعالمین ایشان وضعشان اینطور است؛ و بزرگترین تسلی این است.
لکن تسلای دومی هم وجود دارد و آن قدردانی مردم است. دیدید که مردم ما چه قدردانی و چه ارزشگذاری کردند از این شهید بزرگوار.»
خوشا به حال دکتر...
هم دانشمند برجسته شد و هم شهید و اکنون در بهترینِ حالات است.
"مطمئن باشید ایشان الان در بهترینِ حالات است، که هر مؤمنی و هر انسان صالحی، اگر چنانچه اندکی از آن مراتب را بتواند با دیدهی بصیرت خودش ببیند، آرزو میکند که ایکاش ما به همین سرنوشت دچار بشویم. و الحمدلله ربالعالمین ایشان وضعشان اینطور است؛ و بزرگترین تسلی این است."
ادامه دارد...
#دانشمند_شهید
#دکتر_شهریاری
#جهاد_تبیین
خانم دکتر علاوه بر آنکه همسر دانشمند برجسته است، در دانشگاه هم همکار دکتر بوده، لذا میرود سراغ خاطرات همسرش: «نماز شبش بهراه بود. حتی شب عروسی هم سجاده نماز شبش جمع نشد.» میداند که همه میدانند همسرش از دانشمندان طراز اول مملکت بوده، دیگر چه اهمیتی دارد که رتبه ۲ کنکور بوده و مهندسی برق دانشگاه امیرکبیر خوانده، یا نمره درس ریاضی۲ را ۱۹.۵ گرفته؛ درسی که تقریبا هر مهندسی سابقه یکیدوبار افتادن در آن را دارد.
دوست دارد مردم از دین و ایمان همسرش هم بدانند: «سرپرستی مالی چند خانواده رو برعهده داشت. تازه، مطمئنم خیلیهاش رو هم ما خبر نداریم.» بعد هم از تأسیس صندوق قرضالحسنه مسجد و چند کار دیگر میگوید. مطمئن است که شهادت دکتر به خاطر این تزکیه نفس بوده، نه آن مدارج علمی. این تلقی را نائبالامام هم تأیید میکند.
درددلها که تمام میشود، رهبر به رسم همیشه، قرآنی را به همسر و مادر شهید هدیه میکند. اما جمله یادگاری رهبر، این بار کمی با یادگاریهای دیگر متفاوت است؛ درحد یک کلمه: «بسم الله الرحمن الرحیم. اهدایی به خانوادهی دانشمند شهید عزیز؛ آقای دکتر مجید شهریاری. سیدعلی خامنهای. ۸۹/۱۰/۳۰» و انگار تمام ماجرا در همین یک کلمه «دانشمند» بود تا برای خیلیها ثابت شود که درِ باغ شهادت هنوز باز است.
میزبان و مهمان مشخص شد:
میزبان: خانواده دانشمند برجسته شهید دکتر مجید شهریاری
مهمان: فرمانده کل قوا حضرت امام خامنهای
#دانشمند_شهید
#جهاد_تبیین
آثار متعددی درباره شخصیت شهید دکتر مجید شهریاری منتشر شده است؛ در قسمت کتب آثاری همچون {او مرگ را کُشت} که از زبان همسر شهید، دانشمند شهید معرفی شده است، و یا کتاب {شهید علم_دفتر اول} که به زندگانی با برکت ایشان میپردازد.
اما در میان آثار منتشر شده درباره شهید عزیز، کتابی با نام زیبای {استاد} انتشار یافته که به خرده روایتهای زندگی استاد شهید دکتر مجید شهریاری از نگاه همسر، فرزندان، دوستان، همکاران و دانشجویان پرداخته و سیره علمی، فردی، خانوادگی، اجتماعی و... ایشان را تبیین میکند.
در روزهای آتی، از این اثر به بخشهایی از زندگانی پر برکت آن دانشمند عزیز اشاره خواهیم کرد تا بدانیم مجید شهریاری چگونه زندگی کرد، چگونه تلاش کرد، چگونه کابوس دشمنان شد و چگونه راه شهادت را به ما آموخت.
به توفیق الهی از فردا به بخشهایی از کتاب اشاره خواهد شد؛ به امید عبرت و درس.
#دانشمند_شهید
#معرفی_کتاب
#خیابان_انقلاب
* استاد
داستان اول/ دختر شهید:
زندگی سادهای داشتیم.
البته این حالت نبود که اسباب و تجملات را اصلا نباید داشته باشیم و داشتنشان خوب نیست؛ ولی واقعا ارزش نبود. وقتی که داشتیم، داشتیم و زمانی هم که نداشتیم، اصلا مهم نبود.
مامان تعریف میکند زمانی که برای اولین بار قرار بوده یکی از اساتید برای مسئلهی کاری بیاید خانهی ما، بابا به او تلفن میکند و میگوید: «ما تو خونه فقط یه صندلی داریم. برای کار کردنمون پشت میز کامپیوتر، یه صندلی با خودت بیار!»
#دانشمند_شهید
#جهاد_تبیین