eitaa logo
_گل بابونه_
123 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
602 ویدیو
32 فایل
بسم‌اللہ🌱✨ خوشـٰاآن‌راه‌کہ‌پایانش‌توباشے🪴💚 • • از 2شهریور 1402اینجاییم‌تاحالتوبہترکنیم📗🍏 اندکےشروط↯ @BABONAH1 کپے؟ بلہ💚🌱'!
مشاهده در ایتا
دانلود
به نظرم موودترین قسمت باب اسفنجی اینجا بود ك از اختاپوس پرسید : ‏- باب اسفنجی : تو چرا همیشه خنثی‌ای ?! ‏± اختاپوس : چون‌تنهایی‌خوشحال‌شدم ، تنهایی ناراحت شدم ، تنهایی‌تحمل‌کردم ، تنهایی‌بزرگ‌شدم و دیگه عادت کردم !🦋"💙 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
میگن از امید گفتن تو این روزا مثل گول زدن میمونه! «اما تو امید بده شاید یکی گول خورد خندید.» بخاطرش بخشید! بخاطرش ادامه داد ... بخاطرش تلاش کرد ^^ این رخت سیاه نا امیدی رو از تنش درآورد ذهنش رو آب و جارو کرد؛ روزگار نفس کشید دنیا جای قشنگ‌تری شد ! تو کار خودت رو بکن . . تو خوب باش؛ تو ببخش؛ تو مهربون باش🫂✨ تو امید بده '💚:))))' 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- گرچه رنج به جان می رسَد ، اما امید دَواست 💚! 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
تو سبز بمون !. 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
:)💔
-هࢪشب‌باید مجنونت‌شم‌ . .! لیلاڪیھ‌‌لیلاتویۍ‌قࢪبونت‌شم 🚶🏽‍♂♥️ ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@BABONAH🌱💕
۲۰۰ تایی مون میکنید🙈❤️؟ سورپرایز داریمااا😍✨ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
هرکی کانال داره؛ بیاد پیوی برای حمایتی.. به عنوان 🌸🤍 @yfatemeh14
_‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@BABONAH🌱💕
_‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@BABONAH🌱💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرڪسی را سرِ چیزی و تمنایِ ڪسیست ما بهِ غیر از تو نداریم تَمنایِ دگر . . .🍁؛ - سعدی 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
گرچه رنج به جان می رسَد ، اما امید دَواست ^^💙؛ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
حقایق جالب ولی عجیب!🐒🕸 ⊱⋅ ─ ─ ─ ─ 𖧷‌ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰‌ 📥🌾؛𓏲ּ ֶָوقتی یه چیزیو گم میکنیم و بعدا پیداش میکنیم در واقع مغزمون میدونسته کجاس ولی بهمون نمیگفته.ꜥꜤ 🧠🩷؛𓏲ּ ֶָشاید باورتون نشه اما وقتی که میخوابیم مغزمون بیشتر کار و فعالیت میکنه تا وقتی که بیداریم.ꜥꜤ 😰🦎؛𓏲ּاگه بزرگترین ترس های انسان رو رده بندی کنیم ، ترس از مرگ در رتبه ۱۰ قرار میگیره درحالی که ترس از گم کردن گوشی همراه در  رتبه ۷ قرار داره.ꜥꜤ 🪐🙆🏻‍♀؛𓏲ּیکی از چیزای که اگه کشف بشه ترسناکه وجود انسان در سیاره های دیگه هستش، چون ما خودمون رو آماده دیدار با بیگانه ها کردیم نه انسانهای مشابه باخودمون.ꜥꜤ 🧹🍂؛𓏲ּوقتی تو خونه تکونی داریم یچیزی رو تمیز میکنیم در واقع داریم یه چیز دیگه رو کثیف میکنیم! تاحالا از این زاویه بهش نگاه کرده بودی؟ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
بیاید‌چندتا‌سایت کاربردی ببینیم ، ،😍🔥 ⊱⋅ ─ ─ ─ ─ 𖧷‌ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰‌ ༉ letsenhance.io این سایت با هوش مصنوعی کیفیت و رزولوشن عکساتو بالا میبره.📸 ༉ futureme.org این سایت میتونی یه نامه برای خودت بنویسی که تو آینده به دستت برسه.. مثلا چند سال دیگه.💌 ༉ platform.leolabs.space با این سایت میتونی ماهواره های داخل فضا و دور جو کره زمین رو ببینی و دنبالشونم کنی!! حتى آشغالهای فضایی رو هم نشون میده.🗑 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
- آخی🥺💔 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- دستبند ترند درست کنیم😍✨ 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ۵ نوع بازی موبایلی که..!🔥 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ببین چجوری چایی رو بسته بندی میکنه😍 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- قفل گوشیتو امضا بزار🔒 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- دانشگاه شیراز مجهزه😏🤍 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ورقه کردن هندوانه 🍉 🪴| ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @BABONAH💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌱✨ پلکام سنگین شده بود گوشیم و گذاشتم روی میز و تا چشمام و بستم خوابم برد _ مثه همیشه با صدای مادرم بیدار شدم واسه نماز نمازم و که خوندم کتابام و ریختم‌تو‌کیفم لباسم و پوشیدم و یه صبحانه مفصلم خودمو مهمون کردم‌ انرژی روزای قبل و نداشتم ی چیزی رو قلبم سنگینی میکرد .... رسیدم مدرسه از زنگ اول تا اخر از کلاس بیرون نرفتم.حوصله حرف زدن با هیچکیم نداشتم به زوررر ۵ ساعت کلاس و تحمل کردم این ساعت لعنتیم بازیش گرفته بودد انگار عقربه هاش تکون نمیخورد خلاصه انقدری ب این ساعت نگاه کردم ک صدای زنگ و شنیدم مثه مرغ از قفس آزاد شده از مدرسه خارج شدم اولین تاکسی که دیدم و کرایه کردم‌و برگشتم خونه بوی خوش غذا مثه دفعه های قبل منو ب وجد نیاورد مسیرمم مستقیم ب اتاقم کشیده شد لباسامو عوض کردم و دراز کشیدم رو تختم نمیدونستم دنبال چیم کلافه بودم و غرق افکار مختلف رشته افکارم با ورود مادرم ب اتاق گسسته شد مامان:دختر خوشگلم چرا غمبرک زده ؟ یه لبخند مصنوعی تحویلش دادم و از جام بلند شدم بوسش کردم و گفتم :سلااام +سلام عزیزمم.چته چرا پکری ؟ بدو بیا ناهار بخوریم بعدش کمکم کن واسه امشب _امشب چ خبره؟ +مهمون داریم _مهمون ؟ +اره عمو رضا اینا میخوان بیان خونمون تا اینو شنیدم انگاری ی سطل اب رو سرم ریختن آخه الان ؟ حداقل خداکنه مصطفی نیاد همراهشون،حس میکردم دیگه حوصله اشو ندارم با مادرم رفتم و نشستم سر میز پدرم با لبخند بهمون سلام کرد بیشتر از دوتا قاشق غذا از گلوم پایین نرفت معذرت خواستم و برگشتم به اتاقم تا ساعت ۵ درس خوندم وقتی دیگه خیلی خسته شدم خوابیدم فاااطمهههههه پاشووو دیگههه مثلا قرار بود کمکم کنییی دارن میاااان عمواینااا هنوووز تو خوابیییی ب سختی دست مادرم و گرفتم و بلند شدم بعد از خوندن نمازم مادرم شوتم کرد حموم سردی آب باعث شد خواب از سرم بپره ۲۰ دیقه بعد اومدم بیرون مادرم رو تختم برام لباس گذاشته بودم با تعجب داشتم ب کارای عجیبش فکر میکردم امشب چرا اینطوری میکرد ؟ موهای بلندم و خشک کردم و بافتمشون رفتم سراغ لباسا ی پیراهن بلند سفید که از ارنج تا مچش طرح داشت و روی مچش پاپیون مشکی زده بود بلندیش تا پایین زانوم بود جلوی پیراهن تا روی شکمم دکمه مشکی زده بود پیراهن رو کمرمم تنگ میشد در کل خیلی خوب رو تنم نشست ی شلوار و شال مشکیم برام گذاشته بود شالم و ساده رو سرم انداختم و یه طرفش و روی دوشم انداختم داشتم میرفتم بیرون ک مامانم همون زمان اومد داخل اتاقم +عافیت باشه عزیزکم. چ خوشگل شدیی. صورتم و چرخوند وگفت +فقط یکم روحیی یه چیزی بزن ب صورتت.دست بندتم بزار _مامان جان قضیه چیه چرا همچین میکنی مگه غریبه ان مهمونامون ؟ خوبه همیشه خونه همیم مامانم تا خواست حرف بزنه صدای زنگ آیفون در اومد براهمین گفت عهه اومدن بعد با عجله رفت پوکر ب رفتنش خیره موندم یخورده کرم ب صورتم زدم شالم و مرتب کردم ادکلنمم از رو میز برداشتم یخورده ب خودم زدم و با آرامشی ساختگی رفتم پایین صدای خنده های عمو رضا و بابا ب گوشم رسید با خوشحالی از اینکه صدای مصطفی و نشنیدم رفتم بینشون بلند سلام کردم عمو مثه همیشه با خوشرویی گفت: بح بح سلام دختر گلمم چطورییی _خداروشکرر شما خوبین ؟ با اومدن خانومش نتونست ادامه بده زن عمو با مهربونی اومدو محکم بغلم کرد +سلاممم عزیزدلممم دلم برات تنگ شدهه بود سعی کردم مثه خودش گرم بگیرم‌ _قربونتون برممم دل منم تنگ شده بود براتون واقعا دلم تنگ شده بود؟! خلاصه بعد سلام و احوال پرسی من رفتم آشپزخونه و اوناهم با استقبال مامان و بابا نشستن همینطوری ک داشتم به چیزایی که مادرم درست کرده بود نگاه میکردم یهو شنیدم ک پدرم پرسید: آقا مصطفی کو چرا نیومدد ؟ مادرش جواب داد: میاد الان جایی کار داشت با شنیدن حرفش نفس عمیق کشیدم ... براشون چای و شیرینی بردم و دوباره نشستم تو اشپزخونه دلم نمیخواست چشمام ب چشم عمو رضا بیافته یجورایی ازش خجالت میکشیدم جز خوبی ازش ندیده بودم ولی نمیتونستم اونی باشم ک میخواد دوباره صدای ایفون در اومد و بابام رفت بیرون استرس داشتم و قلبم تند میزد با شنیدن صدای مصطفی و احوال پرسیش بامادرم استرسم بیشتر شد دستام یخ کرد حالی که داشتم خودمو هم ب تعجب انداخته بود توهمون حال ب سر میبردم ک مادر مصطفی اومد داخل آشپزخونه و گفت: عزیزم چیزی شده ؟دلخوری ازمون ؟ چرا نمیای پیشمون بشینی ؟ مگه ما چقدر دختر خوشگلمونو میبینیم ؟ شرمنده نگاش کردم و گفتم : ن بابا این چ حرفیه ببخشید منو یخورده سرم درد میکرد +چرا عزیزم نکنه داری سرما میخوری ؟ _نمیدونم شاید سعی کردم دیگه ضایع تر این رفتار نکنم واسه همین بحث وعوض کردم و همراش رفتیم بیرون نگام افتاد به مصطفی که کنار پدرم نشسته بود .... نويسندگان: فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور