eitaa logo
بچه حزب اللهی
5.8هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
21 فایل
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ⚜️کانال » بچه حِزبُ اللّٰهی 💛 فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ💛 خبر وتحلیل کم ولی خاص . سیاسی ونظامی . داخلی وخارجی . جبهه مقاومت. 🌹 ادمین: @Pirekharabat313 تبلیغات: @Amirshah315 لینک کانال: @BACHE_HEZBOLLAHI
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️افزایش ۳۸درصدی تعرفه برق خانگی از ابتدای پاییز 🔹بررسی تعرفه‌های جدید و مقایسه آن با تعرفه‌های پیشین (قبل از مهر ۱۴۰۳) در ماههای غیرگرم نشان می‌دهد که میزان رشد تعرفه‌ها به جز دو مورد، در محدوده ۳۸درصدی است. @BACHE_HEZBOLLAHi
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اعتراف «ابتکار» به محوریت ۲۰۳۰ در فعالیت‌های بین‌المللی کشور 👤 معصومه ابتکار: 🔺«محور تمام فعالیت‌های بین‌المللی ما، همین سند ۲۰۳۰ است!» 💢 خانم ابتکار! همه دنیا باهم تصمیم نگرفته‌اند! کشورهای استعمارگر و خون‌خوار غربی برای نابودی ملت‌ها تصمیم گرفته‌اند! ♦️سند نابودی ملت را با کمال وقاحت و باوجود مخالفت صریح رهبر انقلاب، سرلوحه قرار دادند و افتخار هم می‌کنند! 🔸🔸🔸🔸🔸 ایشان در حالی از سند ننگین هم جنس بازی و فحشاء آزاد سند ۲۰۳۰ دفاع می کند که رهبر معظم آنرا باطل اعلام کرد.. @BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
📚:#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهاردهم🎬: در این هنگام که ناله و تضرع حضرت جاماسب به آسم
📚: 🎬: حضرت ابراهیم هراسان از خواب بیدار شد، اسماعیل در کنارش بود، اسماعیل کوزه آب را برداشت و در پیاله سفالین مقداری آب به طرف پدرش داد و فرمود: حالتان خوب است پدر؟! حضرت ابراهیم که غرق صورت پر از نور اسماعیل شده بود سری تکان داد و فرمود: بلی، گویا خوابی خوش نبود که میدیدم‌ و دوباره سر به بالین گذاشت. ساعتی به نیمه شب مانده بود، ابراهیم در صحرایی بود که بی شباهت به حجاز نبود و دوباره همان صحنه را دید و باز از خواب بیدار شد. ابراهیم بر جای خود نشست و همانطور که در نور ستارگان و مهتاب چهره مهربان و زیبای اسماعیل را می نگرید زیر لب گفت: یعنی خداوند می خواهد چیزی را به من بفهماند؟! و جرعه ای آب نوشید و خوابید. نزدیک سحر بود که باز ابراهیم همان خواب را دید،اینبار هم هراسان از خواب بیدار شد. از اتاق بیرون آمد، زیر آسمان صاف و پر از ستاره ایستاد، نگاهی به سمت کعبه نمود و سپس نگاهش را به بالا دوخت و فرمود: خداوندا، خوب می دانم که پیامبران هیچ خوابی را وهم و بیهوده نمی بینند و خوابی که سه بار تکرار شود درست عین وحی آسمانی ست، پس من همان کنم که تو از من خواستی، راضیم به رضای شما و تن می دهم به امر و قضای شما و از من این عمل را بپذیر که ابراهیم باز پس میدهد امانتی را که سالها پیش به او عطا فرمودید، همان زمان که از شما نسلی صالح خواستم و شما اسماعیل را به من عطا نمودید و مرا بشارت دادید به جوانی حلیم‌..‌ در این هنگام اسماعیل هم از خواب بیدار شده بود و همراه پدر به ستایش خدایش مشغول بود. صبح زود بود، حرکات ابراهیم کمی عجیب شده بود و اسماعیل متوجه شد موضوعی ست که او خبر ندارد پس به پدر گفت: پدرم! شما را چه می شود؟! چرا اینگونه به من نگاه می کنید و هر بار که من به شما چشم میدوزم، نگاهتان را از من می دزدید؟! ابراهیم لبخندی زد و فرمود: از مادرت خداحافظی کن که باید برویم و به اعمال این روز برسیم، کمی جلوتر به تو خواهم گفت هر آنچه را که در پی اش هستی. ادامه دارد... 🌕✨🌕✨🌕✨🌕 🎬: روز عید قربان بود و حضرت اسماعیل همراه پدر بزرگوارشان به راه افتادند و ابراهیم به رویایی که سه بار در روز و شب عرفه در خواب دیده بود فکر می کرد و می خواست موضوع را به گونه ای به اسماعیل بگوید که اولا او را پریشان نکند و دوما نتیجه تربیتش را ببیند که آیا اسماعیل آنگونه که می بایست درست تربیت الهی را فرا گرفته یا خیر، پس کنار کوه ایستاد و رو به اسماعیل گفت: فرزندم، من سه بار در خواب دیدم در حجازم و تو را ذبح می کنم پس بنگر که چگونه عمل خواهی کرد؟! حضرت اسماعیل نگاهی از سر تواضع به پدر نمود، او خوب می دانست که رؤیای پیامبران، رویای صادقه است و حال که پدرش سه بار این رویا را دیده پس به منزله وحی باید باشد پس رو به آسمان نمود و فرمود: پدر، کاری را که مأمور انجام آن هستی، به سرانجام برسان که خداوند با صابران است. ابراهیم لبخندی از سر شوق زد و اسماعیل را در آغوش گرفت چرا که اسماعیل هم گویی محو در وجود و فرامین الهی بود و بدون کوچکترین اعتراضی با روی گشاده از پدر می خواهد تا به امر خداوند عمل کند و اینجا بود که بر همه آشکار می شود که مراد از اینکه خداوند به ابراهیم وعده داد که به او«جوانی حلیم» عنایت می کند چیست و این خصوصیت حضرت اسماعیل است، حلیم و صبور و غرق در امر خداوند... حضرت اسماعیل متواضعانه به پدر می گوید: پدرجان! شما به امر خداوند عمل نمایید فقط چند خواهش از شما دارم که بسیار سپاسگزار می شوم که آن را بپذیرید حضرت ابراهیم می فرماید: بگو‌ میوه دلم، هر چه می خواهی بر زبان آور که من سرا پا گوشم اسماعیل نگاهش را به زمین می دوزد تا پدرش با دیدن چشمان او شرمنده نشود و می فرماید: پدرجان! من از شما می خواهم هنگام ذبح من، دست و پای مرا با بندی محکم ببندی، تا دست و پا زدن مرا هنگام ذبح کردن، نبینی و عاطفه و ترحم پدرانه ات به جوش نیاید و این ترحم مانع از اجرای بهتر دستور پروردگار نشود. اسماعیل صدایش را آرام تر نمود و ادامه داد: مرا به صورت بر زمین بخوابان و خنجر بر گردن من بکش تا مبادا وقت ذبح صورتم را ببینی و از کار خود که امر پروردگار است پشیمان شوی و قبل از ذبح، لباس مرا از تنم بیرون آور تا اثری از خون تن من بر آن نماند و اگر مادرم به هوای من خواست عطر تنم را از لباسم به جان بکشد، لباس خونینم را نبیند و قلبش اندوهگین نشود و مراقب باش از خون من بر تن و لباس تو ننشیند که بعد از ذبح ببینی و حسرت بخوری و از ذبح من پشیمان شوی
بچه حزب اللهی
📚:#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهاردهم🎬: در این هنگام که ناله و تضرع حضرت جاماسب به آسم
اسماعیل سخن می گفت و ملائک آسمان شیون می کردند، چرا که آنها خبر داشتند نواده اسماعیل را روزگاری زنده زنده ذبح می کنند، دست و پایش را نمی بندند اما دست و پا زدن پاره جگر رسول الله را می بینند، او را از قفا سر میبرند و به پیراهن کهنه او رحم نمی کنند و خواهرش زینب به جای مادر، عطر تن حسین را نه از پیراهن کهنه بلکه از رگ بریده به جان می کشد. ابراهیم نتیجه تربیت عالی هاجر که بر اساس مدل تربیتی ابراهیمی ست را میبیند و از داشتن چنین فرزندی اشک شوق می ریزد و بیش از قبل محبت اسماعیل در قلبش شعله ور می شود، درست است پدر است و بند جانش به جان فرزندش وصل است اما امر خدا از این محبت واجب تر است. ادامه دارد... 📝به قلم: ط، حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨ @BACHE_HEZBOLLAHi
🔺قیمت جدید و نهایی محصولات سایپا ┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄ @BACHE_HEZBOLLAHi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺رونالدو متهم به گردن شکستن شد! 🔹«رونالدو باید اخراج می‌شد!»، این گزارش امروز یک برنامۀ ورزشی عربستان از تحلیل فنی خطای شدید کریس روی بازیکن رقیب است. 🔹کارشناس داوری سعودی می‌گوید که رونالدو در این صحنه مرتکب حرکت خشونت‌آمیز شد و گردن این بازیکن را می‌خواست بشکند. 🔹النصر دیشب در رقابت‌ با القادسیه ۲ بر ۱ شکست خورد. ┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄ @BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
اخباری که در رابطه با سقوط الخیام و بنت جبیل و الناقوره منتشر می‌شود تاکنون صحت ندارد. حملات در مح
🔺شهرک «الخیام» زیر بمباران هوایی و فسفری/ نبرد شدید رزمندگان حزب‌الله در ۳ محور 🔹شهرک الخیام که تاریخی آکنده از پایداری برابر اشغالگران اسرائیلی در جنوب لبنان در فاصله سالهای ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰ و جنگ جولای ۲۰۰۶ دارد، منازل و ساختمانهایش در حال حاضر در معرض انفجار و تخریب گسترده از سوی نیروهای اشغالگر قرار دارد. 🔹همزمان با آن، حملات شدید هوایی به آن در جریان است و توپخانه رژیم اشغالگر نیز آن را از جمله با گلوله های فسفری ممنوع شده در سطح بین المللی هدف قرار می دهد. 🔹رژیم صهیونیستی از زمان شروع مرحله دوم یورش زمینی خود به جنوب لبنان به دنبال تسلط بر منطقه راهبردی «الخیام» است که با مقاومت رزمندگان حزب الله رو به رو شده است و درگیری‌های شدیدی همزمان با حملات هوایی و توپخانه ای اشغالگران در این منطقه در جریان دارد. ┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄ @BACHE_HEZBOLLAHi
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
הפחד קרוב... ‏⁧ 👈 کلیپی که اکانت ایران عبری دقایقی پیش منتشر کرد @BACHE_HEZBOLLAHi
🔴 تصویر رهبر معظم انقلاب بر روی خودروی راکت انداز حزب‌ الله @BACHE_HEZBOLLAHi
☢ رسانه نزدیک به نیروی فضایی روسیه: ☣ به زودی حمله موشکی به همراه پشتیبانی هوایی و بمباران هوایی به وسیله بمب افکن ها، در لهستان شروع می شود‼️ 🔻ارتش درحال فراهم کردن مقدمات برای اجرای این عملیات با عنوان هشدار اولیه به آمریکاست‼️ ⚠️ نیروی هوایی آمریکا : 🔻جنگنده های آمریکا برای رویارویی با اسکادران های روسیه و جلوگیری از حمله به خاک اوکراین آماده شوند❗️ @BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
🌹:«روز کوروش» #قسمت_یازدهم 🎬: بیرون شهر گودالی بزرگ حفر شده. بود داخل گودال، ببر و شیر و گرگ و روبا
🌹:«روز کوروش» 🎬: بزرگان یهود وارد قصر شدند و سربازان آنها را به سمت تالار سلطنتی راهنمایی کردند کوروش کبیر همانند همیشه سرحال و بشاش بر تخت تکیه زده بود و در کنارش دانیال نبی بر کرسی نشسته بود چون کوروش می خواست با حضور دانیال، یهودیان را ببیند به دنبالش فرستاده بود. یهودیان جلو آمدند،تعظیم کوتاهی کردند و ایستادند و خیره در چشمان کوروش شدند، کوروش که برایش عجیب می آمد سوال کرد: چه شده و برای چه درخواست دیدار داشتید؟! یکی از آنها که حکم مهترشان را داشت قدمی جلو امد و گفت: ای کوروش کبیر، ما از شما سپاسگزاریم که با فتح بابل، ما را از اسارتی که سالها بخت النصر بر ما روا داشت رهانیدید و اینک می خواهیم لطفتان را فزونی بخشید و اجازه دهید ما به سرزمینی که از آنجا به اسارت درآمدیم کوچ نماییم.کوروش سری تکان داد و گفت: میخواهید به اورشلیم برگردید؟! اما آنطور که گماشتگان ما خبر دادند، آنجا ویرانه ای بیش نیست و ما میخواهیم شهری پارسی بنا کنیم، چون آن اراضی از آن حکومت است،شما اگر آنجا را بخواهید باید آن زمین ها را از صاحبش که حکومت پارسیان و هخامنشین است بخرید.مرد نفسش را ارام بیرون داد وگفت: ما که تازه آزاد شدیم و ثروتی در بساط نداریم، اگر امکان دارد آن زمین ها را به ما بدهید تا ما آنجا را آباد سازیم و سپس که زندگیمان به روال افتاد، اندک اندک پول زمین ها را به شما خواهیم داد. کوروش که مردی منصف بود سری تکان داد و گفت: یعنی شما وامدار ما باشید درست است؟!مرد سری به نشانه تایید تکان داد.کوروش نگاهش به نگاه دانیال نبی خورد و یاد داستان هایی افتاد که او روایت کرده بود، پس گلویی صاف کرد و‌گفت: باشد خواسته تان را برآورده می کنیم اما شرط دارد و شرطش این است که عملکردتان مانند اجداد و پدرانتان نباشد، گویند حضرت موسی نبی چهل سال زحمت یهودیان کشید و بعد از به ثمر نشستن زحماتش و گل دادن دینش به مدت چهل روز به کوه طور برای عبادت رفت و زمانی برگشت که اجدادشما را سامری نامی فریب داده بود و امت خدا پرست یهود رو به گوساله پرستی آورده بود، یعنی زحمات چهل ساله پیامبرتان را در طول چهل روز به فنا دادند، باید قول دهید که مانند پدرتان مکر نورزید نه به من و نه به خدای یکتا و گویا امت یهود مردمی متکبر و لجوج و گستاخ بودند که نه به حرف پیامبر و کتاب مقدسشان بلکه به دنبال هوی نفسشان میرفتند، اینک باید عهد کنید که این کردار از شما سر نزند و پیامبرانی را که برای قومتان مبعوث میشوند، نرنجانید اگر چنین عهدی می کنید، من هم دستور میدهم به هر فرد یهودی زمینی در اورشلیم بدهند ، زمینی که باید بهایش را به دولت ما پرداخت کنید.مرد یهودی که انگار به هر طریقی می خواست به اورشلیم برسد لبخندی زد و گفت: باشد هرچه شما گویید همان کنیم، فقط اگر امکان دارد پول ساخت خانه هم در اورشلیم به ما بدهید و این پول هم به منزله ادامه وامی ست که به ما میدهید و ما هزینه خرید زمین و این وام ساخت خانه را یکجا به شما پس خواهیم داد.کوروش که پادشاهی سخاوتمند بود و دوست داشت مردمش در رفاه باشند، پذیرفت و به این ترتیب یهودیان به اورشلیم برگشتند اما جایی که در رهن حکومت بود و وامی که میبایست به حکومت پارسیان پرداخت شود و برگردنشان بود، اما گذشت زمان نشان داد که یهودیان بر روی هیچ کدام ازعهد ها یشان نماندند نه دست از لجاجت و عناد با پیامبران برداشتند و نه وام حکومت را تسویه کردند و آن را فراموش نمودند.. داستان به اینجا که رسید، رکسانا آهی بلند کشید و گفت: کاش آن زمان کوروش کبیر به یهودیان اعتماد نمیکرد، در این سالها که از ان زمان میگذرد، من از یهودیان جز خدعه و نیرنگ چیزی ندیدم. ملکه لبخندی زد و گفت: باید به خشایارشاه یاداوری کنم تا آن وام که کوروش به اینان داد را باز پس بگیرد رکسانا آهی کشید و‌گفت: اینها مردمی هستند متکبر، محال است پولی به حکومت بدهند چون فکر میکنندهر چه که روی زمین است برای خدمت رسانی به آنان آفریده شده انددر همین حین صدای نگهبان در تالا بلند شد: خشایار شاه منتظر حضور ملکه بر سر میز غذاست. ملکه ابروانش را بالا داد و کتاب را بهم آورد و روی میز پیش رویش گذاشت با شتاب از جا بلند شد و گفت: زمان چقدر به سرعت می گذرد، بقیه کتاب باشد برای بعد و فکر میکنم این زمان ،بعد از برگزاری جشن خشایار شاه است که قرار است در همینجا، قصرهای بزرگ شوش برگزار شود،پس بعد از برگزاری جشن منتظرتان هستم تا برای خواندن ادامه کتاب به اینجا بیایید در ضمن جز دعوت شدگان خاص ملکه به جشن بزرگ خشایار شاهید.و سپس دست پیرزن مهربان را گرفت و گفت: بانو رکسانا شما هم با من بیایید و غذا را صرف نمایید، خشایار شاه حتما از دیدارتان خوشحال میشود رکسانا عصایش را بر زمین زد، ملکه را در آغوش گرفت و گفت: اجازه بدهید تا بروم ودر فرصتی بهتر به حضور شاه برسم. ادامه دارد📝به قلم: ط_حسینی @BACHE_HEZBOLLAHi
حسن روحانی : با بال چپم (هر دو دستم به بال بدل شده بود) آقای خاتمی را زیر بالم گرفتم و او را بردم به بالا، به آسمان! حسن روحانی دوباره خواب دید ؛خواب می‌دیدم دو بال داشتم آمادهٔ پرواز بودم سایت حسن روحانی داستان نامزدی او تا ریاست‌جمهوری را در چند بخش منتشر کرده که شروع آن روایت خوابی است که او دیده: گرم خواب بودم. هنوز به سحر ساعتی مانده بود. خواب می‌دیدم: دو بال داشتم. آمادهٔ پرواز بودم. سیدی را دیدم؛ سیدمحمد خاتمی… محزون بود و در خود فرو رفته. خواستم سر صحبت را باز کنم تا او را از حزن بیرون آورم: بگذارید شما را ببرم به بالا، به آسمان! با بال چپم (هر دو دستم به بال بدل شده بود) آقای خاتمی را زیر بالم گرفتم و او را بردم به بالا، به آسمان! به باغی از گل‌های رنگارنگ و بسیار در افق. سید از حزن بیرون آمد. او را از آسمان به سرزمینی پر از گل بازگرداندم؛ سپس به سمت مسجدی روانه شدم. در ورودی مسجد ملخ‌های زیادی را دیدم؛ با بالم آن‌ها را راندم. پیرمردی به من گفت حیف نیست از این بال برای دور کردن ملخ‌ها استفاده می‌کنی! رهایشان کن! از خواب پریدم. سحر شده بود و هوا هنوز گرگ و میش بود. دقیق به یاد ندارم اما دی‌ماه ۱۳۹۱ بود. ✔️ جامعه نیازمند تبیین و آگاهیست 👈 👇 @BACHE_HEZBOLLAHi