eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
244 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت ترفند 🤩😍👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿🍀✿ 🍀✿ ✿ 🔰زنگ ⏰ ☘🍀☘🍀☘🍀 ⭕️برای به برگ گیاهانی که پرز دار،ترد وشکننده،نازک وظریف ویا به رطوبت حساسن ✅ این محلول با پوست موز رو نزنید مثل برگ بیدی ها،بنفشه آفریقایی،بنت قنسول،گندمی،سرخس و... اما گیاهانیکه برگ های ضخیم وچرمی وپهن ومعمولی دارن مثل زامیفولیا،فیکوس،بزگ انجیری،شفلرا،بنجامین،کروتن،آنتریوم،نخل ماداگاسکار،پدیلانتوس و....می تونید با محلول اب وشیر یا پوست موز تمیز کنید. ✅از روغن های زیتون،براق کننده های شیمیایی،پارافین برای براق کردن استفاده نکنید چون منافذ روی برگ گرفته میشه وبرگ رفته رفته زرد ومیریزه. _._._._._._._._._._. ⊱✿❤️❥⊱━━━━━━━━━━⊱✿❤️❥⊱ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستنی کیم فقط با سه ماده😋 مواد تشکیل دهنده (برای 3 عدد): ✅ 150 گرم شکلات ✅ 200 گرم خامه قنادی ✅ 65 میلی لیتر شیر عسلی ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇 این روزها روزهای یادگیریه🤗 قبول دارین؟ توربانهای خوشگلی که می بینید خیلی راحت با روسری می تونید درست کنید. کافیه این ویدئو رو ببینید و کمی تمرین کنید. ❦ ════ •⊰❂⊱• ════ ❦ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇🍀🍇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستنی خونگی بدون شیر و ثعلب😋🍧 ‌ من 3 تا موز، 3 ق غ پودر کاکائو و 3 ق چ عسل ریختم که اندازه ش برای 2-3 نفر کافی بود، شما میتونین بیشتر درست کنین💕 ‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت قرص ماشین ظرفشویی 😍 . دیگه لازم نیست هزینه کنید و دنبال قرص باکیفیت واسه ماشین ظرفشویی توی بازار و فروشگاه بگردید ⛔️ . توی خونه براحتی قرص ماشین ظرفشویی بسازید 👍 . ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطور مبلتون رو مثله روزه اولش كنيد ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅✿❀🌺❀✿┅┅┄┄
خبر کرونایی و واکسیناسیون 👇🏻
📷 مداحانی که واکسن ایرانی تزریق کردند 🔸 در فاز سه مطالعات بالینی واکسن ایرانی برکت، امروز حاج محمود و حاج عبدالرضا و کربلایی محمدحسین داوطلب تزریق واکسن برکت شدند. 🔹 عموم مردم نیز می توانند از طریق تماس با سامانه ۴۰۳۰ در این طرح مطالعاتی شرکت کنند. 📌
خبر انتخاب 🗳
🔴صادق لاریجانی یه جوری به شورای نگهبان انتقاد وارد کرده و ته بیانیش گفته " اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون" آدم دلش میخواد بهش بگه " و جعلته للمسلمین عیدا " حالا که اینجوره! 😐
👤توییت کربلایی سیدمجتبی : ✍‏احمدی نژاد و لاریجانی که چه عرض کنم اگر جلیلی و رئیسی هم تایید نشن من رای میدم... چون اهل کرمانم... سردار مظلوم دیار کریمان به ما یاد داد که: جمهوری اسلامی حرم است اگر این حرم بماند، باقی حرم‌ها هم خواهد ماند... 📌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 استاد 🔺اگر ما بنشینیم و بگذاریم افرادی که لیاقت ندارند بار دیگر سکان کشور رو دست بگیرند، باز همین آش و همین کاسه‌ست... 🔹تا حکمرانی درست نشه، جامعه درست نمیشه و تا جامعه درست نشه ، ظهوری در کار نیست
توییت استاد رائفی پور:اگر می‌خواهید درباره صحت شعار‌های انتخاباتی ⁧لاریجانی خصوصا آزادی بیان بدانید ‏حتماً قبلش با دکتر احمد قدیری هم صحبتی کنید ‏دانشجویی که به دلیل انتقاد به لاریجانی در سال 89، به 91 روز حبس تعلیقی محکوم شد و تحت نظر و با دستبند مانند مجرمان او را به کنکور ارشد بردند ‏⁦
⭕️دعوت جواد نیکی ملکی از نامزدهای رد صلاحیت شده برای پیوستن به ⚠️شورای نگهبان منع قانونی دارد اما نمایندگان خودشان می‌توانند دلایل رد صلاحیت را بگویند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 فرزندان نامزدهای تایید صلاحیت شده کجا هستند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ با عرض سلام و خسته نباشین خدمت همه ی شما ممبر های گرامی🌱 با توجه به اینکه داریم به فصل تابستون نزدیک میشیم قرار شد کلاس خطاطی بزاریم✍🤩 یک نکته خواستم بهتون بگم و اگه مایل بودین به این ای دی بیاین تا یک فرم بهتون بدم و پر کنین : نکته‼️‼️ اینکه من در حد حرفه ای نیستم و خودم دارم آموزش می بینم..... در ضمن کلاس هست و هیچ هزینه ای در قبالش گرفته نمیشه🤩🤩 اما به جای هزینه کلاس ها لطفا هر روز که آموزش می بینین یک تسبیح صلوات یا حداقل یک دونه صلوات برای ظهور آقا و شادی روح شهدا همچنین اموات بنده بفرستین ☺️ توجه داشته باشین فقط تا آخر ۱۵ خرداد ماه فرصت ثبت نام دارین‼️‼️ 🆔 https://eitaa.com/Ghasemgirls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سی و هفتم « تنها میان داعش» دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند. گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چاره ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود. زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند. زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که ناله های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریده ام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای جهنمی اش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار»
قسمت سی و هشتم « تنها میان داعش» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :»این سهم منه!« چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :»از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!« و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :»بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!« صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شده ام. لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پله های ایوان با صورت زمین خوردم. اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بی سر عباس را میان دریای خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا برده اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است. بدن بی سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیل کشید
قسمت سی و نهم « تنها میان داعش» همین که یقه ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت. دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :»چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!« پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :»گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!« و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست. عدنان وحشت زده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنه های آنجا پخش میشود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر مقام حضرت شده و به خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم
قسمت چهلم « تنها میان داعش» در تاریکی هنگام سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه ای در گوشم شکست. با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم. چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطر ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :»یه لیوان آب براش میاری؟« و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :»سلام!« جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد،
معرفی شهید 🌸
♡تو به نظم ڪشاندی پریشانێ دل ࢪا مینشینیم پاۍ عڪس تو دࢪ حسࢪت پروازێ شبیہ تــو ...💔🥀🥀 🍃
📒🔖 __________________ عکاسی، طراحی، بازیگری و کارگردانی را دوست داشت. شاید اگر این راه را انتخاب نمی‌کرد زیبایی فوق‌العاده‌اش او را تبدیل به ستاره می‌کرد، مشهور می‌شد و مورد توجه همگان، ولی "تراب الحسین" (خاک حسین) ـ که نام جهادی‌اش بود ـ راه آخرت، طریق جهاد و مقاومت را انتخاب و از گمراهی‌ها و زیبایی‌های دنیا دور شد. او با اینکه سن و سال کمی داشت در جنگ قهرمان بود و مثل سایر برادران مجاهدش جان‌فشان، جان نثار، مؤمن و در کارها پیش قدم بود. 🍃
💌🎈 __________________ ⇦نام‌ونام‌‌خانوادگی:علاحسن‌نجمہ🧔🏻 ⇦تاریخ‌تولد:۱۸آذر۱۳۶۰👶🏻 ⇦تاریخ‌شھادت:۲۹مهر۱۳۹۵🌱 ⇦محل‌تولد:شهرک‌عدلون‌لبنان🌝 ⇦محل‌شھادٺ:سوریہ_حلب🌃 ⇦محل‌دفن:زادگاهش(لبنان)🕌 ⇦وضعیت‌تأهل:مجرد💍 ⇦تعدادفرزندان:-👥 زندگینامه‌شهید:🍃👇 «علا»ی ۲۵ ساله یتیمی بود که خود برای خواهر و برادران یتیمش پدری می‌کرد. علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را بر عهده داشت و در ترییبت آنها تلاش می‌کرد، برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه شهید «علی ناصر» نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگیر احوالات آنها بود و با رفتنش بار دیگر دو فرزند شهید «علی ناصر» خود را یتیم دیدند. «علاء» در جنگ‌های قلمون و قصیر شرکت داشت. او از مجاهدان و شخصیت‌های رسانه ای مستقر در خط مقدم و از افسران جنگ نرم بر علیه دشمن تکفیری - صهیونیستی به شمار می‌رفت. او همچنین ار فعالان فیس بوکی محسوب می‌شد که تصاویر شهدا را منتشر و احوالات آنها را می‌نوشت.  شهادت🍃👇: آخرین نماز صبح «علاء نجمه» نماز وداع او بود، گویی دیگر دنیا برایش تنگ شده بود و فرصتی برای برآورده شدن آرزوی مادرش و دیدن او در لباس دامادی باقی نمانده بود. کسی فکر نمی کرد متنی را که در صفحه شخصی‌اش در فیسبوک نوشته است وداع آخر قبل از شهادتش باشد و بعد از آن نوبت دیگران است که درباره «علاء»  بنویسند. او چند روز قبل از شهادتش نوشت: «اشک‌های جاری خود را آماده کنید». این جمله را درباره استقبال از عاشورای حسینی نگاشت.