❤️📚❤️📚❤️
📚❤️📚❤️
❤️📚❤️
📚❤️
❤️
°•○●﷽●○
#نـــاحلـــه🌸
#قسمت_بیست_و_سوم
#پارت_دوم
وقتی که رسیدیم ساعت دو شب شده بود
همه خسته و کوفته تو رخت خواب ولو شدیم
واسه نماز صبح بیدار شدم و بقیه رو هم بیدار کردم
بعد خوندن نمازم رو سجادم خوابم برد
نمیدونم ساعت چند شده بود که با افتادن نور آفتاب تو صورتم بیدارشدم
تا بلند شدم دردی و تو ناحیه گردنم حس کردم
در اتاقم و باز کردم و رفتم سمت روشویی.
بعد اینکه صورتمو شستم و سرحال شدم رفتم آشپزخونه که ریحانه با دیدنم گفت
+عه سلام داداش .بیدار شدی؟بیا صبحونه
با تعجب گفتم
_بح بح ب حق چیزای ندیده و نشنیده چی شده ریحانه خانوم تنبلمون پاشده صبحانه درست کرده ؟
نکنه ک....
روشو برگردوند
خندم گرفت.
خیلی سریع یه لقمه بزرگ گرفتمو گذاشتم تو دهنم .
بعد خوردن چاییم شناور شدم سمت اتاق .
لباسامو پوشیدم و از ریحانه خداحافظی کردم که گفت
+کجا به سلامتی ؟
_میرم خرید کنم چیزی نداریم تو خونه .تو هم زنگ بزن به علی و زنداداش واسه امشب
+چشم داداش
سرمو تکون دادمو بعد پوشیدن کفشم رفتم سمت ماشین
زنگ خونه رو زدم و با دستای پر وارد شدم .
_ریحانههه بیا کمکم دیسک کمر گرفتم .
خیلی سریع خودشو رسوند به من
وسایلو دادم دستشو رفتم که بقیه رو از تو ماشین بیارم که نگاهم به هدیه ای که واسش گرفته بودم افتاد .
لای پالتوم قایمش کردم .با کیسه های میوه و جعبه ی شیرینی که تو دستم بود رفتم سمت در و با پام هلش دادم .
دزدگیر ماشینو زدم که درش قفل شد .
رفتم تو آشپزخونه و وسایلو گذاشتم رو اپن!
+اوووو چقد خرید کردی اقا داداش
جیبت خالی شد ک حالا چرا انقد جو میدی
کی گفته ک من قبول میکنم ؟
بی توجه به حرفش شونمو انداختم بالا و رفتم تو اتاقش و روسریِ گل گلی ای که براش هدیه گرفته بودم و گذاشتم رو لباساش و از اتاقش اومدم بیرون .
خونه رو برق انداخته بود.
همه چی سر جاش بود .
یه نگاه به اطراف کردمو
_بابا کجاس ؟
+تو اتاقش داره کتاب میخونه
_قرصاشو بهش دادی؟
+بله خیالت تخت.
رفتم پیش بابا و راجع به روح الله باهاش حرف زدم و نظرشو پرسیدم
یه نیم ساعت کنارش نشستم و بعدش از خونه زدم بیرون .
از اینکه ریحانه دیگه بزرگ شده بود خیلی خوشحال بودم.
دلم میخواست زودتر سر و سامون بگیره.
ولی نمیدونستم چرا راجع به خودم تعلل میکردم.
شاید به قول ریحانه غرورم اجازه نمیداد کسیو ببینم و از نظرم هیچکس اهلِ زندگی نبود و با شرایطم کنار نمیومد..
ولی خب واقعا نمیدونستم حکمتش چیه .
خیلی سعیم بر این بود تا کسیو انتخاب کنم که همه جوره بهم بخوره .
خلاصه سنی هم ازم گذشته بود و خلاف عقیدم که پسر فوقش باس تا سن ۲۴ سالگی ازدواج کنه دیگه ۲۶سالم شده بود و تقریبا همه دوستام ازدواج کرده بودن جز محسن که اونم تازه ۲۲ سالش شده بود
شایدم دلیل ازدواج نکردنم هم این بود ک همه ی فکر و ذکرم ریحانه بود
که اگه ان شالله ماجراش با روح الله درست شه خیالم راحت میشد از جانبش .
تقریبا چیزی تا عید نمونده بود و قرار بود با بچه های سپاه بریم مناطق جنوب واسه تفحص شهدا که سال تحویل دل یه خانواده شهیدُ شاد کنیم !*
ادامـہ دارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
🕊
❤️📚❤️📚❤️
📚❤️📚❤️
❤️📚❤️
📚❤️
❤️
°•○●﷽●○
#نــــاحلـــه🌸
#قسمت_بیست_و_دوم
#پارت_اول
تا رسیدن ب خونه کسی حرف نزد
بابا رو تا اتاق راهنمایی کردم که استراحت کنه
خودمم مشغول کارامشدم.
نزدیک ساعت دو بود که به آشپزخونه نزدیکِ خونم زنگ زدم و دو پرس کوبیده برا خودم و ریحانه و یه سوپ برا بابا سفارش دادم
که بعد بیست دقیقه اوردن دم خونه !
یه خونه اجاره ای که سر و تهش ۵۰ متر بود . ولی صاحبخونه ی خوبی داشت که باهام راه میومد .
هیچی تو خونه نداشتم نه تلویزیون نه لباسشویی نه جارو برقی !!
هر چی هم میخواستم هر دفعه از شمال میاوردم .
در کل زیاد تو خونه نبودم .
بیشتر وقتا تو سپاه مشغول بودم. وقتای بیکاریمم که میرفتمشمال!
با شنیدن صدای زنگ رفتم دم در و غذاها رو ازش گرفتم و پولشو حساب کردم .
خیلی سریع سفره گذاشتم و بابا و ریحانه رو صدا زدم .
مشغول غذا خوردن بودیم که تلفنم زنگ خورد !
روح الله بود یکی از بچه های هیئت !
تلفنو جواب دادم .
_بح بح سلام اقا روح اللهِ گل !
+سلام داداش خوبی ؟!
بد موقع که تماس نگرفتم ان شالله!؟
_نه عزیزم.
جانم بگو !
+میخاستم ببینم که راجع به اون قضیه با خانواده صحبت نکردین ؟
_نه هنوز.
برای بابا یه اتفاقی پیش اومد مجبور شدیم بیایم تهران.
+عه پس ببخشید من مزاحمتون شدم .
شرمنده داداش !
_نه قربونت . باهاشون صحبت کردم اطلاع میدم
+ممنون از لطفت .
_خواهش میکنم . کاری باری ؟
+نه دستتون درد نکنه . بازم ببخشید بدموقع مزاحم شدم. خداحافظ
_این چه حرفیه مراحمی. خدانگهدار
تلفنو قطع کردمو به ریحانه نگاه کردم که مشغول خوردن بود .
_نترکی یهو ؟ یواش تر خو . کسی که دنبالت نکرده عه .
به چش غره اکتفا کرد و چیزی نگف که بابا شروع کرد
+محمد جانم
_جانم حاج اقا؟
+جریان چیه چیو باید با ما در میون بزاری ؟
بی توجه به ریحانه گفتم
_حاجی واسه این دختره لوستون یه خواستگار اومده .
تا اینو گفتم ریحانه سرفه اش گرفت
با خنده گفتم
_عه عه عه خاستگار ندیده ی خل و چل !آروم باش دختر،با اینکه میدونم برات سخته باورش ولی بالاخره یکی اومده خواستگاریت !ولی خودتو کنترل کن خواهرم.
با این حرفم لیوان آبشو رو صورتم خالی کرد.
بابا که بازم از کارای ما خندش گرفته بود گفت
+خیله خب بسه . بزا ببینم کیه این کسی ک ب خودش اجازه داده بیاد خواستگاری دخترِ من !
شروع کردم با آب و تاب توضیح دادن *
ادامـہ دارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
🕊
زاده
۱۲ فروردین ۱۳۳۴
شهرضا، ایران
درگذشته
۱۷ اسفند ۱۳۶۲ (۲۸ سال)
اصابت گلوله توپ
جزیره مجنون، عراق
مدفن
امامزاده شاهرضا
یگان
سپاه پاسداران
فرماندهی
فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله
جنگها و عملیاتها
جنگ ایران و عراق
عملیات فتحالمبین
عملیات بیتالمقدس
عملیات رمضان
عملیات خیبر
نشانها
نشان فتح ۲[۱]
همسر(ان)
ژیلا بدیهیان
فرزندان
محمدمهدی
مصطفی[۲]
🆔 @ghasem_girls
بنام مرد 🇵🇸
زاده ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضا، ایران درگذشته ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ (۲۸ سال) اصابت گلوله توپ جزیره مجنون، عراق م
روحت شاد💐
ختم صلوات داریم به نیت شادی روح شهید عزیز که امروز تاریخ شهادتشون هست.
لطفا تعداد صلوات هاتون رو به ای دی بنده بفرستین☺️
اجرکم عند الحسین❤️
@az09montazer
🌹 ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود میآمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک میمالیدند.
🌷 جامعهی ما انقلاب کرده و چندین سال طول میکشد تا بتواند کمکم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد، ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را میشناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شدهاند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد
#وصیت_شهدا
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
📅 17 اسفندماه سالروز شهادت
🌷sapp.ir/afsaran_piyroo
⚠️ #تلنگرانه
🍂 وقتی بمیریم تلگرامم، ایتا، واتساپ و ... افلاین میشه
🍃 دیگه تو صفحه ام📱 عکسی نمیزارم که لایک بشه و کامنت بزارن
🍂 گوشی ام خاموش میشه و هیچ پیامی از دوست و آشنا نمیاد📵
🍃 دوست هایی که از طریق تلگرام و اینستا پیدا کردم و تا آخر شبا🌚 باهاشون چت میکردم منو یادشون میره
♨️ پس چی میمونه ⁉️⁉️👇👇
🌺 قرآنی📖 که وقتی زنده بودم خوندم
🌱 پنج وعده نمازی که میخوندم
🌺 احترامی که به پدر و مادرم گذاشتم🙏
🌱 اینکه همه سعیمو کردم که به نامحرم نگاه نکنم
🌺 حجابم رو رعایت کردم 👌
🌱 با گوشم به هرچیزی گوش🎧 ندادم
🌺 اینکه غیبت کسیو نکردم و دروغ و تهمت نزدم ❌
🌱 پاهام👣 تو مراسم گناه راه نرفت
🌺 صلوات و ذکرهایی که گفتم 📿
🌱 کارهای خوبی که کردم
♨️ همه کارهایی که اینجا انجام دادم درقبر آنلاین🔛 خواهدبود؛
کاری کنیم که شرمنده اهل بیت نشیم
🆔 @ghasem_girls
هدایت شده از ‹نجوٰ؎دل›❥
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
همّتها، خرّازیها، شما خیال میکنید [چگونه بودند؟] #شهیدهمّت که واقعاً یک اسطوره است یا شهید خرّازی که یک اسطوره است، جوانهای معمولی بودند؛ جنگ [بود که] اینها را تبدیل کرد به این شخصیّتهای برجسته و بزرگ و حقیقتاً ماندگار؛ [یا کسانی مانند] باکریها، برونسیها.🌹
#امام_خامنهای
۱۳۹۶/۱۲/۱۹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
هدایت شده از اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
📸 شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید محمد ابراهیم همت در یک قاب
🔺انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهیدهمت
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
کانال #دختران_فاطمیه افتتاح شد🙈🌹
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨#پروفایل (پس زمینه ،والپیپر)🌹
#متن_شهدا(آلبوم عکس شهدا)🌹
#متن_حجاب(چادرانه،زهرایی)🌹
#کلیپ_مذهبی(سخنرانی،استوری،شهیدانه و...)🌹
لینک👈 •
🌹@dokhtarane_fatemiye🌹
یا فاطمه الزهرا(س) •
خوش آمدید😘🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃