وقتی نگاهت رو به زندگی ام هست،
خیالم راحت میشود که نگاهی امن خدایی هوای دلم را دارد...
چقدر خوب است در زندگی ام نگاهت را دارم...
#شهیدمحمدرضادهقان 🤍🦋
∞♡@BAMBenamemard♡∞
•°~🌻✨
گربماندنزدحقیکروزازعمرجهان..
طالبخونِخدا،
صاحبزمانخواهدرسید♥️..
#السلامعلیڪیابقیةاللھ..✋🍃
∞♡@BAMBenamemard♡∞
🌸 #خاطرات_شهیدانه 🍃
🌹#شهیدبابکنوری
هم خدمتی شهید:
یادمه یه بار یه بنده خدایی واسه نماز ظهر توی حسینیه پادگان دکمه های پیراهنش رو باز کرد؛ بابک بهش گفت:
"میدونم هواگرمه ولی احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم"
هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود.اون بنده خدا هم با حالت بدی بهش گفته بود:
برو من اعصاب ندارم ....همینی که هست...
بابک اومد کنار من جریان رو گفت .
منم بهش گفتم:ولش کن به ما چه، حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال..
🧡بابک داشت امر به معروف میکرد.....اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم❗️😞
∞♡@BAMBenamemard♡∞
هدایت شده از معتبرم😎💪
کیف پول ایتا خالی شده؟؟
پول نداری تو ایتا😰☹️
خب بیا تو کانال زیر سین بزن پول بگیر😍💸
https://eitaa.com/joinchat/2134507679C76bb6f835d
https://eitaa.com/joinchat/2134507679C76bb6f835d
200 سین:20تومن😍👌
300 سین:30تومن😍👌
400 سین:40تومن😍👌
500 سین:50تومن😍👌
1 کا سین=100تومن😍👌
https://eitaa.com/joinchat/2134507679C76bb6f835d
کاملا معتبره مدرک داره👌
برای دریافت بنر و سین زدن به آیدی زیر مراجعه کنید😍💸
👤@Mohamaad120_2
#کد100
هدایت شده از با ولایت تا شهادت
-لحظهای تفکر
پروردگارا!
تو بهترين چشم را به من دادی،امّا بد استفــادھ ڪردم و با خطا نگريستم.
بهترين گوش را به من دادي،امّا بهـ گفت و گوۍ باطل و بد گوش دادم.
بهترين زبان را بهـ من دادی،امّا من براۍ حرفهاۍ بيهوده آن را به ڪار بردم، کھ برخلاف راه تو بود.
بهترين دست را به من دادی، امّا برخلاف راه تو حركت ڪرد.
بهترين پا را به من دادي،امّا برخلاف راھ تو حرڪت كرد.
بهترين عقل را به من دادي،امّا لحظهاي تفڪر نكردم كهـ از ڪجا آمدهام و به كجا میروم و چه كســے مرا آورده و مرا برده!
-شهیدحسينعلیفصيحــے
-°•|@Al_zekra
سلام علیکم
ببخشید دیشب نتونستم رمان رو داخل کانال قرار بدم
ان شاء الله امروز ۶ پارت از رمان گذاشته میشه
۳ پارت الآن و سه پارت هم شب
التماس دعا✨
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_هفدهم داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_هجدهم
اسلحه به دست رفتم سمت شون …
داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید ؟ …
و اسلحه رو آوردم بالا …
نمی فهمیدن چطور فرار می کنن … .
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم …🤬 سوار شو … شوکه شده بود … با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین … در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو …
مغزم کار نمی کرد … 🧠با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم … آخرین درخواست حنیف … آخرین درخواست حنیف؟ … چند بار اینو زیر لب تکرار کردم … تمام بدنم می لرزید … 😓
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم … تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ … اصلا می فهمی کجا اومدی؟ … فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ … . 😡
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد …😢 دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم … فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت … کشیدم کنار و زدم روی ترمز …
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت … من نمی دونستم اونجا کجاست … اما شما واقعا دوست حنیفی؟ … شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ …
گریه ام گرفته بود …💧💔 نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم … استارت زدم و راه افتادم … توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم … .
رسوندمش در خونه … وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم … 🤲🏻
دعا؟ … اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود …😏☠ اینو تو دلم گفتم و راه افتادم …
#فاطمیه
پارتاولး
https://eitaa.com/BAMBenamemard/20164
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@BAMBenamemard
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_هجدهم اسلحه به دست رفتم سمت شون … داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_نوزدهم
بین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود …😢 خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم …
قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود … آخر قرآن نوشته بود … خواب بهشت دیده ام …🙂 ان شاء الله خیر است … این قرآن برسد به دست استنلی … 🎁
یه برگ لای قرآن گذاشته بود … دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم … امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد … تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد … تو مثل برادر من بودی … و برادرها از هم ارث می برند … این قرآن، هدیه من به توست … دوست و برادرت، حنیف … 🦋
دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود … 😭😓ضجه می زدم … اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند … اصلا برام مهم نبود … من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم … و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی …. به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد … دوستم داشت … بهم احترام میذاشت … تنها دوستم بود …😞 دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد … فاصله ای به وسعت ابد …
له شده بودم … داغون شده بودم … از داخل می سوختم … لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ...
#فاطمیه
پارتاولး
https://eitaa.com/BAMBenamemard/20164
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@BAMBenamemard
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_نوزدهم بین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود …😢 خم شدم و از صند
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_بیستم
برگشتم … اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم …🤬
گوشی رو به ریکوردر وصل کردم … صدای حنیف بود … برام قرآن خونده بود ..😟
از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید … توی هر شرایطی … کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد … اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد … .
اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم …🤮 اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم … اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم … اگر …
اصلا نمی فهمیدم یعنی چی … اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم … دیگه توهم و خیال نبود … تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم …🤭
من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم … تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد … ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم …😡
از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد … خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم … ما رو از هم جدا کردن … سرم داد می زد ..
- تو معلومه چه مرگت شده؟ … هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره … می دونی چقدر ضرر زدی؟ … اگر … .
خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم … اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم
-من دیگه نیستم …
#فاطمیه
پارتاولး
https://eitaa.com/BAMBenamemard/20164
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@BAMBenamemard