#حکایت
ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی برو بگذشت و گفت:
زورت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیب دان نرود
زورمندی مکن بر اهلِ زمین
تا دعائی بر آسمان نرود
حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ،
تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران ميگفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دودِ دلِ درویشان.
به هم بر مکن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند
چه سالهای فراوان و عمرهای دراز
که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت
چنان که دست بدست آمده ست مُلک به ما
به دست های دگر همچنین بخواهد رفت
گلستان
باب اول، حکایت ۲۶
@BDA_javanehaomid
خُرَّم
آن
کَس
که
در
این
مِحنَت گاه
خاطری
را
سببِ
تَسکین
است
@BDA_javanehaomid
🖇
دردی که انسان را به سکوت وامیدارد
بسیار سنگینتر از دردیست که انسان را به فریاد وامیدارد...
و انسانها گاهی فقط به فریاد هم میرسند،
نه به سکوت هم....
@BDA_javanehaomid
🎑 یک داستان آموزنده🎑
رضاسگ باز یه لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!🌿
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذاخوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.🍁
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت:
”فکر کردی خیلی مردی؟!“🌳
رضا گفت:
بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!🍂
چمران بهش گفت:
اگه مردی بیا بریم جبهه!!☘
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!🌴
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!🎋
چند لحظه بعد با دستبند، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتند:
”این کیه آوردی جبهه؟!“🍁
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “🎍
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟“🌵
رضا گفت:
داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!⚡️
چمران گفت:
”آقا رضا چی میکشی؟
برید براش بخرید و بیارید.....!“🍁
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت:
میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟!
کِشیده ای، چیزی؟!!🍀
شهید چمران جواب داد:
چرا؟!🍂
رضا گفت :
من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....🪴
شهید چمران گفت :
اشتباه فکر می کنی.....!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنیم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهمون جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!🌹
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....!
تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!💚
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست ......🌲
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد! 🥀
تو گریه هاش می گفت:
یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟💚
اذان شد.🕌
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.🌺
سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!💔
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن گلوله خمپاره اومد.....☄
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)❤️
یه توبه و نماز واقعی........
📚خاطرات #شهید_مصطفی_چمران
@BDA_javanehaomid
|وطَهـَّرنے مِن دَنَسِ مٰا أَسْلَفَتُ|
"مرا از آلایش پلیدیِ گناهان پیشین
پاڪ و پاڪیزه بفرما"
#صحیفهسجادیهدعاے۱۵
@BDA_javanehaomid
📝 یک دقیقه مطالعه
روزی قرار بر اعدام قاتلی شد. وقتی قاتل به پای دار رفت و طناب را دور گردن او آویختند، ناگهان روانشناس سر رسید و بلند داد زد دست نگه دارید. آنها از دار زدن مرد منصرف شدند و گوش به سخنان روانشناس سپردند. روانشناس رو به حضار گفت: مگر نه اینکه این مرد قاتل است و باید کشته شود؟ همه جواب دادند بله. روانشناس ادامه داد: پس بگذارید من ب روش خودم این مرد را بکشم. همه قبول کردند. سپس روانشناس مرد را از بالای دار پایین آورد و او را روی تخته سنگی خوابانید و چشمانش را بست و به او گفت:
ای مرد قاتل من شاهرگ تو را خواهم زد و تو ب زودی خواهی مرد. همه از این گفته روانشناس تعجب کردند روانشناس تکه ای شیشه از روی زمین برداشت و روی دست مرد کشید مرد احساس سوزش کرد. ولی حتی دستش یک خراش کوچک هم بر نداشت. سپس روانشناس قطره چکانی برداشت و روی دست مرد قطره قطره آب میریخت و مدام به او میگفت: تو خون زیادی از دست دادی و به زودی خواهی مرد. مرد قاتل خیال میکرد رگ دستش زده شده و به زودی میمیرد، در صورتی که دستش خراش کوچک هم نداشت.
مدتی گذشت و دیدند که قاتل دیگر نفس نمیکشد...او مرده بود
ولی با تیغ؟؟
با دار؟؟
خیر...
او فقط و فقط با زهری به اسم #تلقین مرده بود
❣پس از این به بعد اگه یک مریضی کوچک و یا مشکلی داشتید با تلقین بزرگش نکنید، چون تلقین نداشته ها را به داشته ها تبدیل میکند؛ لازم به ذکر است که بر خلاف تلقین منفی، تلقین مثبت هم داریم.
@BDA_javanehaomid
#حدیثگرافی✨
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
إنّ أعظَمَ النّاسِ مَنزِلَةً عِندَ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ أمشاهُم في أرضِهِ بالنَّصيحَةِ لِخَلقِهِ
بامنزلت ترينِ مردم نزد خداوند در روز قيامت، كسى است كه در راه خيرخواهى براى خلق او، بيش از ديگران قدم بر دارد
الكافی ج2 ص208
@BDA_javanehaomid
"فَلَا تَعلَمُ نَفس مَا اخفِیَ لَهُم مِن قُرَّةِ اَعیُن جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعمَلُونَ"
هیچکس نمیداند که برایش چه قرةالعین هایی پنهان کردهایم.
[قرةالعین، همان اشکی است که از شدتِ شادی در چشم حلقه میزند و میچکد.]
@BDA_javanehaomid
در اگر بَر تو ببندد مَرو و صبر کن آنجا
زِ پسِ صبر، تو را او به سَرِ صَدر نشاند
و اگر بَر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کَس آن راه نداند
- مولانا
@BDA_javanehaomid
پول
از
دست
رفته
رو
هميشه
ميتونی
برگردونی،
امّا
زمان
از
دست
رفته
رو
نه ...
@BDA_javanehaomid
#حکایت
مردی چهار پسر داشت. آنها را در ۴ فصل مختلف، به سراغ یک درخت گلابی فرستاد.
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آن چه دیده بودند درخت را توصیف کنند.
پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.»
پسر دوم گفت: «نه... درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»
پسر سوم گفت: «درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین، باشکوهترین صحنه ای بود که تا به امروز دیدهام.»
پسر چهارم گفت: «نه، درخت بالغی بود پربار از میوهها... پر از زندگی و زایش!» مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیدهاید!
شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید
لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان بر میآید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست دادهاید
مبادا بگذارید درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبینید؛ در راه های سخت پایداری کنید تا لحظه های بهتر بالاخره از راه برسند
@BDA_javanehaomid
از دیگران شکایت نمیکنم...
بلکه خودم را تغییر میدهم!!
چرا که کفش پوشیدن راحتتر
از فرش کردن دنیاست....
👤کوروش
@BDA_javanehaomid
#ستاره_دار
#میدان_دار
#پویش
#جاسوس_خانه
_سلام سلام🖐... بزن بریـم🏃♂
+سلام... کجـــــــا⁉️🤨
_ یک ماجراجویی فوقالعاده 🥷
توی لانه 🕸جاسوسی🕷☠
+برای چــــی ⁉️😨
_میخوایم بریم 🚀 و رازهاش🗝 رو
کشفـــــــــــــ کنیم 🤫❌
+چطــــــــــــوری⁉️😳
_ما چهل تا سوال❓جذاب😋 داریم که:
علاقه مندا باید دقت کنن که
✓ فقط به یکی از این سوالا جواب بدن
دقت کنید⁉️👇👇👇
#فقطبهیکیازدهسوالویژهاستانخودتون جواب بدید!
شما که تا اینجا رو خوندی!....
از حالا زمان شما شروع شــــــد ⏱
تا بتونی به عنوان یک کاراگاه 🕵️♂️حرفهای، اطلاعات 💼لازم رو بدست بیاری💪😍
👈برای اینکه توی این ماجراجویی👀
تنها نباشی، میتونی با دوستانت همکاری🤝کنی....و با هم به کشف رازها🗞 بپردازید💪☺️
چیزهای شگفتانگیزی🎆 درلانهجاسوسیمنتظرتونه!🕯
منتظر شما هستیم! 💕
+چطوری میتونیم آثارمون رو براتون بفرستیم⁉️‼️🤔🤔
_ از طریق آیدی ادمین کانال استان خودتون به آدرس زیر👇👇👇🌱
@BD_yazd
باید توی شـــاد براش بفرستی 😉🥰
+سؤال های استانمون رو از کجا پیدا کنــم⁉️⁉️🧐
_از اینجـــــــا👇😍
https://shad.ir/BDA_Yazd
🗓 مهلت ارسال آثار :
⏳۲۸ مهرماه تا ۱۰ آبان ماه⌛️
💥 منتظر آثار قشنگ تون هستیم 🥰
‹💠⃟🇮🇷› بسیج دانش آموزی ‹💠⃟🇮🇷›
🆔 @parvareshi5
May 11