eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
254 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷 🔻از حضرت آیت الله بهجت(ره) پرسیدم: آقا می‌شود یک ذکری به ما بدید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد؟؟ من فکر کردم ایشان یک دعاهای خیلی طویل و طولانی را می‌فرمایند.! 🌺آیت الله بهجت فرمودند: 💎در قبال این ذکری که من دارم به شما می‌دهم اگر تمام گنج‌های عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوه‌ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما می‌دهم برابری نمی‌کند!! 🔻گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری هست که این‌قدر با همه جواهرات دنیا برابری نمی‌کند؟ 🌺ایشان فرمودند: ☀️استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه هست این استغفار! چه در این نهفته هست! باید بیابید که این استغفار چیست!! 🌺ایشان فرمودند: ☀️زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می‌شود، در حقیقت همه بر طرف می‌شود و هم می‌شود. ✅اصلاً استغفار است، شما را نزدیک می‌کند به خدا! 🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟 « استغفرالله ربی و اتوب الیه @BOYE_PELAK
🖊 🌺 بله میتونید لینک کانالتون برای ماهم ارسال کنید😍
🖊 🌺 ممنون از شما بله به شرط دعا برای فدج و خادمین و صلوات میتونید
🖊 🌺 ممنون😍 ان شاءالله به هرچی میخواید برسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●یک بلوک تا شهادت روزی با حاج قاسم به منطقه رفتیم، ســردار لب بالکن دوربین گذاشته و در حال شناسایی منطقه بود... . یک بلوک سیمانی دیدم که پایین افتاده بود. رفتم و بلوک را آوردم و آن را جلوی حاج قاسم گذاشتم و با خودم فکر کردم اگر تکتیرانداز تیری زد، به حاجی نخورد. تا بلوک را گذاشتم، تیری به بلوک خورد و تکه تکه شد.خوشبختانه برای حاجی اتفاقی نیفتاد. 🗣شهید حسین پورجعفری ●دکمۀ کت قاجار یعضی وقت ها به شهدا توجه میکنیم؛ ولی به خانوادۀ شهدا کمتر توجه میکنیم. امروز در جامعۀ ما اگر یک دکمه از کت یک حاکم قاجار پیدا کنند، میگویند این دکمۀ کت ناصرالدین شاه است. همه میروند بخرندش تا در ویترین خودشان داشته باشند.این پدر شهید اســت، این مــادر شهید اســت، این فرزند شهید است، سلول های بدن آن شهید در وجود اینهاست، اینها را باید دریابیم، به اینها باید توجه کنیم. 🗣شهید سردار سلیمانی
●حسین پسر غالم حسین این را میگوید در شلمچه بودیم و می خواستیم آنجا عملیات بکنیم. برای اینکه دشمن متوجه ما نشود، نیروهای اطلاعات عملیاتمان را مستقر کرده بودیم. مقابل ما آب بود. آن روز دو نفر از بچههای ما به نام حسین صادقی و اکبر موسایی پور رفتند شناسایی؛ اما برنگشتند. یــک بــــرادری داشــتــیــم کــه خیلی عـــارف بـــود. نــوجــوان بــود، دانش آموز بود؛ اما خیلی عارف بود؛ یعنی شاید در عرفان عملی ای رسیده بود که بعضی از اولیا مثل او کم پیدا میشد. به درجه ای رسیده بود که بعضی از اولیاو بزرگان عرفان، بعد از مدت طولانی، مثالا هفتاد هشتاد سال به آن درجه میرسیدند. من در اهواز بودم که این برادر نوجوان ما با بیسیم راکال با من تماس گرفت و گفت: 《بیا اینجا.》رفتم آنجا. گفت: 《اکبر موسایی پور و صادقی برنگشتند.》 خیلی ناراحت شدم و گفتم: 《ما هنوز شروع نکردیم، دشمن از ما اسیر گرفت و این عملیات لو رفت!》 با عصبانیت هم این حرف را بیان کردم. یک روز آنجا ماندم و بعد برگشتم؛ چراکه جبهه های متعددی داشتیم. دو روز بعد، دوباره آن برادر با من تماس گرفت و گفت: 《بیا.》 من هم رفتم. آن برادر ما که اسمش حسین بود، به من گفت: 《فردا اکبر موسایی پور بر میگردد.》 گفتم: 《حسین! چه میگویی؟》خندۀ خیلی ظریفی گوشۀ لبش را باز کرد و گفت: 《حسین پسر غلام حسین این را میگوید.》 اسم پدرش غلام حسین بود. او هم دبیر خیلی ارزشمندی بود. مادرش هم دبیر بود. حسین معلم زاده از پدر و مادر. اصلا واقعاً به سن نوجوانی، معلم بود. وقتی اسم حسین آقا را می برند یک حسین آقا بیشتر نداشتیم.شاید صدها دارد
حسین در آنجا بودند؛ اما فقط یک حسین آقا بود. گفتم: 《حسین! چه شــده؟》گفت: 《فــردا اکبر موسایی پور بــرمــیگــردد و بــعــدش صــادقــی بــرمــیگــردد.》 گــفــتــم: 《از کجا میگویی؟》گفت: 《شما فقط بمانید اینجا.》 من ماندم. یک دوربین خرگوشی داشتیم که دورش را گونی چیده بودیم و دژ درســت کــرده بودیم. برادرهای اطلاعات پشت دوربین بودند. نزدیک ساعت یک بعدازظهر بود که گفتند: 《یک سیاهی روی آب است.》 من آمدم بالا. دیدم درست است: یک سیاهی روی آب خوابیده بود. بچه ها رفتند داخل آب و دیدند که اکبر موسایی پور است. روز بعدش هم حسین صادقی آمد. عجیب این بود که آن آب با همۀ تلاطماتی که داشته است، اینها را به همان نقطۀ عزیمتشان برگردانده بود. هردو در آب شهید شده بودند. خیلی عجیب بود. من به حسین گفتم: 《از کجا این را فهمیدی؟》 گفت: »دیشب اکبر موسایی پور را در خواب دیدم که به من گفت: ’حسین! ما اسیر نشدیم. ما شهید شدیم. من فردا این ساعت برمیگردم و صادقی روز بعدش بر مـی گــردد.‘》بعد حسین به من جمله ای گفت که خیلی مهم است. گفت: 《میدانی چرا اکبر موسایی پور با من حرف زد؟》 گفتم: 《نــه.》 گفت: 《اکبر موسایی پور دو تا فضیلت داشت: یکی اینکه ازدواج کرده بود؛ دوم اینکه نماز شب او در آب هم قطع نشد. این فضیلت او بود که او آمد من را مطلع کرد.》حسین بعدها شهید شد. 🗣شهید سردار سلیمانی