eitaa logo
⸤♥️̶̶ⷮ ⷩ ̶ⷷ𖡬𝀗𝄄بـاوان⸣
36.7هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
577 ویدیو
89 فایل
⬪ مگرمی‌شودازکسی‌گذشت‌کہ تمام‌شعرهایت‌رامدیونِ‌چشم‌هایش‌هستی: )𖨥🎻𖥷 باوان˼جگرگوشـ˒˒♥️˓˓ـھ˹ - - تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3400269970Ccc320fc010 ‌‌‌‌‌‌ کپی‌حرام!تابع‌فوروارد استفاده‌شخصی‌مانعی‌ندارھ‌‌رفیق☁️.
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌ بعضی‌ ها باید گفت : رفتن‌ِ تو پایانِ‌ من‌ نیست آغاز بی‌لیاقتی‌ توست!( :🌵"
☽︎نتوان‌ وصف‌ تو گفتن کہ‌ تو در فهم‌ نگنجــــــے🌙☾︎
به نام آفریننده ی حضرت مولا و افزاینده ی عشقش به قلوب...
_دست‌هایم‌برای‌نوشتن‌اقدام‌می کنند!
کلماتم،‌آن‌واژگان‌متصل‌به‌هم،‌ به‌قدری‌با‌مهر‌و‌محبت‌پدرانهـ‍ شما‌آشنایی‌دارد‌که‌مے تواند‌شعری‌شود‌ به‌وسعت‌لطافت‌و‌مهربانی‌وجود‌عظیمتانـ
وقتی‌قرار‌است‌ در‌برابر‌'محضر‌والای‌مقام‌پدر‌امامت' چند‌خطےسخن‌گفت، به‌ناچار‌دستانم‌را‌ به‌سمت‌اشعار‌شهریار‌دراز‌می کنم، می‌خواهم‌متنم‌را‌به‌مقداری‌از‌کلمات‌به‌نظم‌کشیده اَش‌مزین‌کنم:
(... مٌتَحیِرَم نَدانَم شَه مٌلْکِ لا فَتے را)
⸤♥️̶̶ⷮ ⷩ ̶ⷷ𖡬𝀗𝄄بـاوان⸣
(... مٌتَحیِرَم نَدانَم شَه مٌلْکِ لا فَتے را)
آری!‌من‌نیز‌عاجزانه‌به‌قلمی‌چشم‌دوخته ام‌که برای‌توصیف‌هر‌شخصیتی‌ در‌دستانم‌می رقصید؛اما‌به نام‌علے‌ابن‌ابےطالب‌که‌رسید،‌سکوت‌اختیار‌کرد؛ من‌در میان‌سکوتش‌ناتوانی‌وصف‌وجود‌شما‌را‌به‌چشم‌دیدم!
⸤♥️̶̶ⷮ ⷩ ̶ⷷ𖡬𝀗𝄄بـاوان⸣
آری!‌من‌نیز‌عاجزانه‌به‌قلمی‌چشم‌دوخته ام‌که برای‌توصیف‌هر‌شخصیتی‌ در‌دستانم‌می رقصید؛اما‌به نام‌علے‌
شما‌را‌شیر‌خدا‌نامیدند،‌آن‌زمان‌که‌در‌برابر‌ دیدگان‌نا امید‌اهریمن‌به‌پیکار‌می پرداختید. شما‌را‌شیر‌خدا‌نامیدند،در‌زمانی‌که‌در‌میان‌مردم‌امام‌که‌نه! عضوی‌از‌آنها‌بودید‌و‌تلاشتان‌برقراری‌عدالت در‌جامعه‌بود. شما‌را شیر‌خدا‌نامیدند،‌چرا‌که‌میزان‌عشق‌خداوندی‌در‌ وجود‌شما‌مشخص‌و‌قابل‌بیان‌نبود.
⸤♥️̶̶ⷮ ⷩ ̶ⷷ𖡬𝀗𝄄بـاوان⸣
شما‌را‌شیر‌خدا‌نامیدند،‌آن‌زمان‌که‌در‌برابر‌ دیدگان‌نا امید‌اهریمن‌به‌پیکار‌می پرداختید. شما‌را‌شیر‌
من‌شما‌را‌با‌کربلا‌می شناسم!‌ دستانم؛ این‌دست ها‌نمی گذارند‌از‌کربلا‌ننگارم؛‌از چشمان‌علمدار‌کربلا، از‌صبر‌و‌قدرت‌وفداکارےام المصائب، از‌خرابه‌ےشام،‌از‌احلےمن‌العسل...!! شجاعتتان‌را‌اگر‌چه‌به‌چشم‌ندیده‌ام‌اما‌ شجاعت‌شاگردانتان،فرزندانتان‌و‌‌آنها‌که‌عمرے در‌مکتب‌با‌شکوه شما‌رشد‌کرده اند، همه‌شان‌را، در‌چشمان‌ترسیده‌ی‌دشمن‌بارها‌نظاره‌کرده ام؛
⸤♥️̶̶ⷮ ⷩ ̶ⷷ𖡬𝀗𝄄بـاوان⸣
من‌شما‌را‌با‌کربلا‌می شناسم!‌ دستانم؛ این‌دست ها‌نمی گذارند‌از‌کربلا‌ننگارم؛‌از چشمان‌علمدار‌کربلا،
من‌نوشته‌هایم‌را‌در‌لاےصفحات‌نهج‌البلاغه‌جا‌ می گذارم تا‌خداوند‌دگرباره‌اےدیگر‌به‌زندگانےام‌بیافزاید،‌ تا‌بیشتر‌از‌شما‌بنویسم، تا‌دستانم‌ در‌تلاطم‌امواج‌عواطف‌کودکانه‌ام‌غرق‌شوند‌‌ ومرابخوانید، شایدکه‌من‌ بیشترازیتیمان‌کوفه‌‌ نیازمندحمایت‌وکمک‌شما‌باشم...