‹ بابحِطّة ›
؛
مگر نگفتی علی جان فمن یمت یرنی
بیا همه کس و کارم زمان تلقین است
آدم نجف که میرود تازه میفهمد هیچچیز نیست؛
هر چه هست علیست
همهی منم منم هایش فراموش میشود، به خود واقعیاش پی میبرد که اندازه ارزن هم در دنیا جا نگرفته؛
گوینده که از غیر علی چشم بپوش
هرجا نگرم علی بود غیری نیست
خدا قسمت کند مدینه و مکه را...
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
الجزیره نوشته
قوات الاحتلال اغتصبت نساء و قتلهن
الجزیره کوتاه نوشته. توضیح نداده. خبر توضیحبردار نیست. خبر سهمگین است. نباید دنبال ترجمهاش باشی. باید همان قتلهن را که فهمیدی، ناراحت شوی که زنان به قتلرسیدهاند و بگذری. نباید روی خبر توقف کنی. الجزیره رسانه حرفهای است. میداند برای شرقیمردمان غیرتمند حزین خبر مینویسد. میداند نباید توضیح بدهد. میداند همین نیمخط را که بنویسی، دنیا بر سر شرقیها آوار میشود. حالا آوار شده. زبانمان خشک شده؛ نه از عطش رمضان که از شدت واقعه. احساس تحقیر شدگی میکنیم. ما خجالت میکشیم با هم در مورد خبر صحبت کنیم. شرم میکنیم خبر را به اهل خانه بگوییم. ما نمیتوانیم توی روی همدیگر نگاه کنیم. مردها از هم خجالت میکشند. زنها حیا میکنند. یک نیمخط ما را به هم ریخته. ما از خبرهای نیمخطی غیرقابل توضیح شرقی خاطره خوبی نداریم. ما برای نیمخط « دخلت زینب علی ابنزیاد» قرنها ضجه زدهایم. ما برای نیمخط «ضرب علی بطن فاطمه حتی القت محسن من بطنه» هزار سال خودمان را کتکزده ایم. اصلا ما خبر نیمخطی که میبینیم، قبل از اینکه بخوانیماش، تنمان میلرزد. مو به تنمان سیخ میشود. ما را به حال خودمان رها کنید حرامزادهها. ما از اینجا دستمان به شما نمیرسد. امروز وگرنه لباس جهاد بر تن، به یاد خیبر و بنیقریظه، مقابل بیمارستان شفا، باز از سرهایتان کوهی میساختیم. ما از اینجا فقط خشمگینایم. تورم رگ غیرتمان راه نفس را بسته. جبر جغرافیا، این روزها صبرمان را سرآورده. ما حالا فقط منتظر آخرین خبر نیمخطی تاریخ از کنار کعبهایم. که «الا یا اهل العالم انا الامام المنتظر»
«مهدی مولایی»
‹ بابحِطّة ›
الجزیره نوشته قوات الاحتلال اغتصبت نساء و قتلهن الجزیره کوتاه نوشته. توضیح نداده. خبر توضیحبردار ن
اللهم إنا نشکوا إلیک ... غیبة ولینا و کثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا...
در کافی شریف است، نقل میکند رسیدم خدمت امام صادق. گهوارهای خدمت حضرت بود، فرزندشان امام کاظم. حضرت به من فرمود نزدیک بیا و به مولایت سلام کن. نزدیک شدم و سلام کردم. حضرت در مهد زبان گشودند و جواب دادند. سپس فرمودند برو و اسم فرزندی که دیروز برایش نام گذاشتی را تغییر بده، چراکه آن اسمی است که خدا آن را دوست ندارد. راوی میگوید برای من فرزندی متولد شده بود و نامش را حمیراء گذاشته بودم...
‹ بابحِطّة ›
در کافی شریف است، نقل میکند رسیدم خدمت امام صادق. گهوارهای خدمت حضرت بود، فرزندشان امام کاظم. حضرت
الغرض، خدا حتی از اسم آن شترسوارِ جمل بغض دارد. همین هم هست که شب هلاکتش شیرین است...
هدایت شده از ابوتراب
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سحر از هفدهم بگذشت و امشب
دلم از غربت حيدر چه خون است
فضای شهر کوفه این سحرها
پر از انا الیه راجعون است...😭