۳۰ تیر ۱۴۰۲
۳۰ تیر ۱۴۰۲
وقتی سر بابا رو توی بغل گرفت
دیگه بلند گریه نمیکرد
آخه باباش اومده بود پیشش
با سر اومده بود پیشش:)))
دیگه فقط با سرِ بابا نجوا میکرد...
۳۰ تیر ۱۴۰۲
۳۰ تیر ۱۴۰۲
حتما میگفته:
دورِت بگردم بابا چرا سرِت بوی نون میده؟😭
مگه کنارِ تنور بودی؟....
۳۰ تیر ۱۴۰۲
۳۰ تیر ۱۴۰۲
بابا
معجرم را سر کسی دیدم
چادرم را سر یکی دیگر
با عبایت نماز می خواند
مشرکی پشت مشرکی دیگر
۳۰ تیر ۱۴۰۲
بابا چرا انگشترت تو دستِ ایناست؟💔
بابا
وقتی که از رو نیزه افتادی پیشت بودم
وقتی که از رو ناقه افتادم کجا بودی؟💔
۳۰ تیر ۱۴۰۲
اشکالی نداره بابا جون
اینهمه تو منو بغل کردی
روی دوشت گذاشتی،
حالا امشب من تو رو بغل میکنم
سرت رو توی دامنم میزارم:)
۳۰ تیر ۱۴۰۲
میگم بابا
مَنِالذی اَیتَمَنی؟
اینا میگن من بابا ندارم
هی پز باباهاشونو به من میدن
حالا که اومدی
بیا بریم به دخترای شامی نشونت بدم
ببینن چه بابایی دارم
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دختر حرمله چه مغرور است
بر سر بام دف تکان می داد
او خبر داشت که یتیم شدم
پدرش را به من نشان می داد....
۳۰ تیر ۱۴۰۲
۳۰ تیر ۱۴۰۲