بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ غـــربــــــــــــــــــ ●❣ ※◽◆🔘◆◽※ قسمت ⏪ 〖22〗 ❇
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖23〗
✨ آنها [مقرّبان] بر تختهای به هم پیوسته نشستهاند، در حالی که بر آن تکیه زده و رو به روی یکدیگرند، و نوجوانان جاودانه [در طراوت]با قدحها و کوزهها و جامهایی از نهرهای جاری بهشتی پیوسته گرداگرد آنان میگردند که از آن نه سردرد میگیرند و نه مست میشوند و هرگونه میوه که انتخاب کنند و از گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند و نیز حورالعین در گرد آنان میگردند، که همچون مروارید در صدف پنهان هستند.
☜ اینها همگی پاداشی است در برابر اعمالی که انجام میدادند. آنان در بهشت نه سخن بیهودهای میشنوند و نه سخنان گناهآلود، تنها چیزی که میشنوند، سلام است و سلام.
🔖 جواز عبور
بعد از صرف غذا و شرابهای طاهر و میوه، به روی تختها مستریحاً (به حالت استراحت) لمیدیم.
ساعتی نگذشت که زیر و بم سازها بلند شد، صورتهای خوش با الحان و مقامات موسیقی، که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبههای روحی دیوانه میساخت، به گوش میرسید. ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز، که سوره هل أتی (سوره انسان) را تلاوت مینمود، بلند شد که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند.
🔹من همانطور که لمیده بودم، چشم روی هم گذارده بودم که هادی خیال کند خوابم و حرف نزند و نیز مبادا مرثیّات مرا از استماع غافل کند، ولکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نمودم و شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود، تا آنکه سوره تمام و آن صوت نیز خاموش گردید. من نشستم و هادی نیز نشست.
◁◈ پرسیدم: این شهر را چه نام است؟ گفت: یکی از دهات دار السرور است.
گفتم: قربان مملکتی که ده او این است. پس شهر و عاصمه (مملکت) و پایتخت او چگونه خواهد بود؟!
پرسیدم: صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود؟ چون این سوره را در جهان مادّی بسیار دوست داشتم، به ویژه در این عالم روحانی و با این لحن دلنواز، مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
🔸گفت: نمیدانم! ولیّ بزرگ (فرمانروای) این مملکت، گاهی برای سرکشی از مسافرین میآید و لازم است که برای امضای تذکره خود به خدمت او برسیم، گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید او را هم در آنجا ببینیم.
گفتم: هادی! ممکن است تذکره را امضا نکند؟ و اگر نکرد بر ما چه خواهد گذشت؟ گفت: امکان عقلی دارد و در صورت امضا نکردن، معلوم است که کار، زار خواهد بود، ولی بعید است که امضا نکند. تو این سؤال را از باطن خود بکن.
✨ «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»؛
⇦ بلکه انسان بر نفس خود اشراف داشته و به آن آگاهی دارد.
🔺پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد، وجود خود را که مطالعه نمودم، دیدم که در بین بیم و امید متردّدم.
✨ لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه؛
⇦ هیچ تغییر و تحوّل و نیرویی نیست مگر به خواست خدا.
گفتم: هادی! عجب اینجا دار السرور است، تو که بیت الاحزان کردی. برخیز برویم که اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده میشود. عاقل از خطر امری که ترسان است، باید هر چه زودتر اقدام کند.
✨ «إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»
◁◈ رفتیم، یک میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان، جوانان خوشصورت به یک سن و سال، در دو طرف صف کشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساکت و بیحرکت ایستادهاند.
هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، و از میان آنها عبور نمودیم. بسیار بر خود خائف بودیم، که این تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟
🔹به در قصر که رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلّح و عبوس از قصر بیرون آمدند و صدای با هیبتی به «العجل! العجل!؛ بشتابید! بشتابید!» از قصر بلند بود و این سواران به تاخت رفتند و از آن صدا اندام همه میلرزید.
◁◁
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
____________________________
@Rahee_saadat
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ غـــربــــــــــــــــــ ●❣ ※◽◆🔘◆◽※ قسمت ⏪ 〖 25〗
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 26〗
💠 حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: وقتی در منبر، پس از عنوان آیه «یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ»؛ ای کشیده ردای شب بر سر، برخیز و بیم ده و بیان شأن نزول آن، آن را تطبیق نمود بر حال من در حالی که پدرم تنها در میدان کربلا، صدایِ «هل من ناصر» بلند نمود و من در میان خیمه گریان شدم، این تطبیق مرا خشنود نمود، بلکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نیز خوشش آمد برای این تطبیق، آن را دادم، این ولو درخور او نیست، ولی درخور این عالم هست، چه آنچه در این عالم است از حسن و بها و زیبایی، رقیقه آن حقیقت و سایه آن شاخه گل است و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صرف رسید، به او چیزهایی خواهد رسید:
✨ ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و ما خطر علی قلب بشر؛
⇦ نه چشمی آنها را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده.
🌀 ناگهان برخاستند و بر اسبهای خود سوار شدند و اسبها پرواز نموده و از آن شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند. دست هادی را گرفتم و با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر کردیم آن نمایشی که اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.
🔸گفتم: خوب است فردا حرکت کنیم. گفت: ممکن است تا ده روز در اینجا استراحت کنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشکل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینکه به او برسم و یا نزدیک او باشم.
🔻گفت: چه پر طمعی تو! مگر ممکن است در این عالم تعدّی از حدود خود. اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست که حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا کند.
بلی! ایشان از تفضّلاتی که دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان کنند. امّا جریان یافتن هوسناکیهای بی ملاک، فحاشا و کلّا (هرگز و به هیچ وجه) آنها در اوج عزّت وتو در حضیض (پستی) تراب مذلّت.
✨ وما للتراب وربّ الأرباب؛
⇦ خاک پست کجا و پروردگار جهانیان کجا!
☑️ اگرچه لوعه (ترس و وحشت) دل فرو ننشست ولی چارهای جز سکوت نداشتم. چون شرح حال من به قیاسات منطقی قالب نمیخورد و هادی هم به غیر آن منطق منطقی نداشت، پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد...
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
________________________
@Rahee_saadat
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ غـــربــــــــــــــــــ ●❣ ※◽◆🔘◆◽※ قسمت ⏪ 〖27〗
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖پایانی〗
♦️ دلم به درد آمد و با خود گفتم: چه خوب بود که آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش داشت، میبود و همه اوقات خود را صرف هوسها و خواهشهای زن و بچّه نمیکرد. عجب دنیا دار غفلت و جهالت است! چقدر ننگآور است، احتیاج مرد به زن و بچه خود، که همیشه چشم طمع به سوی مرد باز داشتهاند! و چقدر بیوفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده، به یاد من نمیافتند.
◽️ پیغمبر صلی الله علیه و آله خوب آدم را بیدار و هوشیار ساخت که فرمود:
✨ هلاک الرجل فی آخر الزّمان بِیَد زوجته، و إن لم تکن له زوجة، فبِیَد أقربآئه وأولاده؛
⇦ در آخرالزمان مرد به دست همسر خود تباه و گمراه میگردد و اگر همسر نداشت، به دست خویشان و فرزندان خود به هلاکت میرسد.
☑️ ولی چه فایده! بیدار و هوشیار نشدیم و به فکر عاقبت خود نیفتادیم. ناگهان دیدم در بالای خانه رو به رو، پسر و دختری تازه داماد از نبیره های من نشسته و میوه میخورند و صحبت میکنند، تا آنکه یکی گفت: همین میوهها را حاج آقا کاشت و الآن در زیر خاکها متلاشی شده است و ما میوه او را میخوریم.
🔹دیگری گفت: بدبخت! او الآن در بهشت بهتر از این انگورها را میخورد، خدا رحمتش کند! در بچّگی چقدر با ما شوخی میکرد.
🔸دیگری گفت: راستی راستی، ما را دوست داشت. گاهی پول میداد و ما را خوشحال میکرد، خدا خوشحالش کند.
🔹دیگری گفت: ما هر وقت کتاب و کاغذ و قلم میخواستیم برای ما میخرید، پدر و مادرمان که اعتنایی نداشتند.
🔸دیگری گفت: ما را، در واقع او ملّا کرد، چون خودش ملّا بود، از ملّایی خوشش میآمد. حالا شب جمعه است خوب است هر کدام یک سوره قرآن برایش بخوانیم. من هل أتی (سوره انسان) میخوانم، تو هم سوره دخان را بخوان.
🔺من در همانجا ایستادم تا سورهها را تمام نمودند و چقدر مسرور شدم و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم و آمدم و دیدم که هادی اسب را آورده و خورجینی نیز روی اسب بسته و مهیّای حرکت است.
☜ گفتم: این خورجین از کجاست؟ گفت: مَلَکی آورد و گفت: در یک پلّه آن (کفه ترازو) هدیهای است از حضرت زهرا علیها السلام که در اثر تلاوت سوره دخان که منسوب به او است، فرستاده است و در پلّه دیگر، هدیهای است از علی بن ابی طالب علیهما السلام که در اثر سوره هل أتی که منسوب به او است و سفارش کردهاند که از راه دورتر از برهوت، حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
★ گفتم: هادی! ما نباید سر خورجین را باز کنیم، ببینیم هدیه آنها چه چیز است؟
گفت: اجمالاً از مایحتاج این راه است و هر وقت احتیاج افتاد، باز خواهد شد؛ اگر میخواهی حرکت کنیم.
⚡️گفتم: زهی سعادت!
گفت باید برویم وتا روز رستاخیز و برپائی دادگاه الهی منتظر بمانیم
پایان........💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
________________________
@Rahee_saadat
◽️ #سیاحت_غرب #آقانجفی_قوچانی
#قسمت_اول
📛😳📃😢📛
... و من مُردم.
😢 گویا مرا نمیبینند و صدای مرا نمیشنوند و دانستم که آنها از من دورند و من نظر آشنایی و دوستی به آن جنازه دارم، خصوص بشره (پوست بدن) پهلوی چپ او را که برهنه بود و چشمهای خود را به آنجا دوخته بودم.
جنازه را بعد از غسل و دیگر کارها به طرف قبرستان بردند. من هم جزء مشایعین (تشییع کنندگان) رفتم و در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل میدیدم که از آنها وحشت داشتم ولی دیگران وحشت نداشتند و آنها نیز اذیتی نداشتند. گویا اهلی و به آنها مأنوس بودند.
و جنازه را سرازیر گور نمودند و من در گور ایستاده و تماشا میکردم.
و در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود بویژه هنگامی که دیدم در گور🦎 جانورهایی پیدا شدند🦂و به جنازه حملهور گردیدند و آن مردی که در گور جنازه را خوابانید، متعرّض آن جانورها نشد. گویا آنها را نمیدید و از گور بیرون شد.
و من از جهت علاقمندی به آن جنازه داخل گور شدم، برای بیرون نمودن آن جانوران؛ ولی آنها زیاد بودند و بر من غلبه داشتند
و دیگر آنکه مرا چنان ترس گرفته بود که تمام اعضای بدن میلرزید و از مردم دادرسی خواستم، کسی به دادم نرسید و مشغول کار خود بودند. گویا هنگامه میان گور را نمیدیدند.😵
ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند که آنها کمک نموده آن جانوران فرار نمودند. خواستم از آنها بپرسم که آنها کیانند؟ گفتند: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ؛ همانا حسنات و اعمال نیک، سیّئات و بدکاریها را از بین میبرد / سوره هود، 114» و ناپدید شدند.
پس از فراغت از این هنگامه، ملتفت شدم که مردم سرِ گور را پوشانیدهاند و من را در میان گور تنگ و تاریک ترک کردهاند.😞
و میبینم آنها را که رو به خانههایشان میروند، حتی خویشان و دوستان و زن و بچه خودم که شب و روز در صدد آسایش آنها بودم.
از بیوفایی آنان بسی اندوهناک شدم و از خوف و وحشت گور و تنهایی، نزدیک بود دلم بترکد.😖
ادامه داردـــــ
@Rahee_saadat
📕 #سیاحت_غرب
📝 آقانجفی #قوچانی
#قسمت_سوم
📛😳📃😢📛
...
ولی آن دیگری گفت چون مناط (معیار) رفتار ما با این شخص، جواب سؤال آخری است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده، وظایف خود را انجام دهیم و این هرکه باشد عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد.
پس سؤال نمودند: «مَن نَبیُّک؟» یعنی پیغمبر تو کیست؟
و در این هنگام طپش قلب من کمتر و زبانم بازتر و صدایم کلفتتر گردیده بود، جواب دادم:
نَبيّي رسولُ الله الی الناسِ کافّة محمدُ بن عبدالله خاتمُ النبیین و سیدُ المُرسَلین صَلّی الله علیه و آله (پیغمبرم، فرستادهی خدا به سوی همه مردم محمد بن عبدالله خاتم پیامبران و سروَر رسولان است درود خدا بر او و برخاندان او)
در این هنگام غیظ و غضبشان بالکلیة (بهطور کامل) رفت و صورتشان روشن گردید و از من هم آن ترس و وحشت رفت.☺️
پس سؤال نمودند از کتاب و قبله و امام و خلیفه رسول الله. جواب دادم:
کِتابي قرآنٌ کریمٌ و قَد نزّل مِن رَبٍّ رَحیمٍ عَلَی نَبيّ حَکیمٍ. (کتاب من قرآن کریم است که از سوی پروردگار مهرگستر بر پیامبر حکیم نازل شده)
و قِبلَتِي کَعبة وَالمَسجدُ الحَرام (و قبلهام کعبه و مسجدالحرام است)
«وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ؛ و هر کجا بودید، روی بدان جانب کنید. /بقره،150»
اَلمَسجدُ الحَرام ظاهراً، و باطناً الحقّ المتعال. (مسجد الحرام قبله ظاهری من است و قبلهی باطنیام، حق متعال است)
«إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ من با ایمان خالص روی به سوی خدایی آوردم که آفرینندهی آسمانها و زمین است و من هرگز از مشرکان نیستم. /انعام،79»
و اَئمّتي وخُلفاءِ نَبيّي اِثنَی عَشَر اِمَاماً اَوّلُهُم عَلي ابن اَبیطالب َو آخَرُهُم حُجَّة ابن الحَسَن صَاحِبِ العَصرِ وَ الزَّمان مُفتَرِضُوا الطّاعَة وَ مَعصُومُون مِنَ الخَطَأ وَ الزَّلَل، شُهَداءُ دَارِالفَنَاء و شُفَعَاءُ دَارالبَقَاء. (و امامان من و جانشینان پیغمبر من، دوازده امامند، اول آنها علی بن ابیطالب و آخرشان حجت بن الحسن صاحب العصر و الزمان است که اطاعت همگیشان واجب بوده و از گناه و خطا پاک و منزّه هستند، آنها در دنیا گواه اعمال ما و در آخرت شفیع و واسطهی مغفرت و بخشایش پروردگارند.)
و یک یک اسامی و نسب و حسب آن بزرگواران را برای آنها شرح دادم.👌
گفتند: این همه طول و تفصیل لازم نبود، جواب هر کلمه، یک کلمه است.
گفتم برای شما از این مفصلتر لازم است، زیرا که درباره ما از اول بدگمان بودید و بر خلقت ما اعتراض نمودید، با اینکه بر فعل حکیم (کار خدای دارای حکمت) نمیبایست اعتراض نمود. و از آن روزی که اعتراض شما را فهمیدم، از شما دقّ دلی پیدا کردم. حتی آنکه متعهد شدم که اگر مجالی بیابم، از شما سؤالاتی بنمایم و چون و چرایی دراندازم، ولی حیف که با این گرفتاری و مضیقه (تنگنا) مجالی برایم نمانده.
با لب دمساز خود گر جفتمی - همچو نی من گفتنیها گفتمی
🤔و سکوت نمودم و منتظر بودم که چه سؤالی بعد از این میکنند.
دیدم سؤالی نکردند فقط پرسیدند: این جوابها را از کجا میگویی و از که آموختی؟
و از این سؤال به فکر فرو رفتم که ادّله و براهینی که در دارِ (سرای) غفلت و جهالت و خطا و سهو مرتّب نموده بودم، از کجا سهو و خطایی در مادّه (اصل) و یا در صورت (نوع) و یا در شرایط اِنتاج (نتیجه گرفتن) آن روی نداده باشد؟ و از کجا که [قیاس] عَقیم (بیثمر و بینتیجه) را مُنتِج (نتیجهبخش) خیال نکرده باشیم و از کجا که آنها به موازین منطقی درست دربیاید و از کجا که آن موازین، موازین واقعی باشد و خود ارسطو که مُقَنّن(قانونگذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟
ادامه دارد...
@Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
📄 #سیاحت_غرب
📙 #آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهارم
چه بسا که در همان عالم ملتفت به بعضی لغزشها شویم.
علاوه بر این، بر فرض صحت و درستی، آن براهین فقط و فقط در آن عالم که خانه کورقی و نادانی است محل حاجت هستند چه آنها حکم عصا را دارند و شخص کور در مواضع تاریک و ظلمتکده ها محتاج به این عصا است ولی در این عالم که واقعیات به درجه ای روشن و چشمها تیزتر، جای عصا نخواهد بو د،
پس اینها چه از من میخواهند؟ 🤔
خدایا من تازه مولود این جهانم و اصطلاح اهل آن نیاموخته ام به حق علی بن ابیطالب مددی کن!🙏
من در این فکر و مناجات بودم که ناگهان نعره آنها همچون صاعقه بلند شد که بگو آنچه گفتی از کجا گفتی؟😵
نظر کردم که چشمی نبیند، چنان صورت خشمگین، چشمها برگشته و سرخ شده همچون شعله آتش، و صورت سیاه شده و دهان باز همچون دهان شتر و دندانهای بلند زرد، 👹
گرزها را بلند نموده مهیای زدن هستند و من از شدت وحشت و اضطراب از هوش بیگانه شدم و در آن حال کانه ملهم شدم و به صورت ضعیفی جواب دادم در حالی که از ترس چشمم را خوابانده بودم ذلک امر هدانی الله الیه (آنچه خداوند مرا به ان هدایت فرمود)😦
و از آنها شنیدم که گفتند نم نومه العروس( بخواب به آن خوابی که نعمتش پایانی ندارد ) و رفتند و من با همان حال گویا به خواب رفتم و یا بیهوش بودم ولی حس کردم که از آن اضطراب راحت شدم.
پس از مدتی که به حال آمدم و چشم باز نمودم خود را در حجره مفروش دیدم و جوان خوش رو و خوش مو و خوشبویی را که سر مرا به زانو نهاده و منتظر به حال آمدن من است و من برای تأدب و تواضع برخاستم به آن سلام نمودم او هم تبسمی نموده برخاسته و جواب سلام داده و با من معانقه(دست درگردنم انداخت) و مهربانی نموده و گفت بنشین که من نه پیغمبرم و نه امام و نه ملک بلکه حبیب و رفیق تو هستم.😍
پرسیدم شما که هستید و اسم توچیست؟....
@Rahee_saadat
~📛😳📃😢📛
📙 #سیاحت_غرب
📝 نوشته: #آقانجفی_قوچانی
#قسمت_پنجم
گفت بنشین که من نه پیغمبرم و نه امام و نه مَلَک (فرشته) بلکه حبیب و رفیق تو هستم. پرسیدم شما کی هستید و اسم تو چیست؟ و حسب و نسب خود را به من بگو و زهی توفیق که تو رفیق من باشی و من همیشه با تو باشم. گفت اسمم هادی است یعنی راهنما و یک کنیهام ابوالوفاء و دیگری ابوتراب است. من بودم که آن جواب آخری را به دل تو انداختم و تو گفتی و خلاصی یافتی و اگر آن جواب را نگفته بودی، با آن عمود (گُرز) میزدند که جای تو پرآتش میشد.
گفتم از مَراحِم حضرت عالی ممنونم که حقیقتاً آزاد کرده شما هستم، ولی آن سؤال آخر آنها به نظر من بیفایده و بهانهگیری بود؛ زیرا که عقاید اسلامی را به درستی جواب دادم و امور واقعی را که شخص اظهار میکند، چون و چرایی ندارد. مثلاً اگر آتش به دست آدم بگذارند و اظهار کند که دستم سوخت، نباید پرسید که چرا اظهار میکنی دستم سوخت؛ و اگر کسی هم جاهلانه بپرسد، جوابش این است که مگر کوری نمیبینی آتش روی دستم هست؟ و این سؤال آخری از این قبیل است. گفت چنین نیست زیرا که مجرّد (صِرف) مطابقت کلام با واقع، به حال انسان مفید نیست بلکه انصاف و عقیده قلبی لازم است که او را به سوی عمل حرکت دهد؛ چنانکه گفته شده « قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا .. وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِکُمْ؛ بگو ایمانتان (از زبان) به قلب وارد نشده و به حقیقت هنوز ایمان نیاوردهاید. / سوره حجرات،14»
مگر در روز اول در جواب «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟» همه بلی نگفتند؟ و اقرار به ربوبیت و معبودیت حق کما هو الواقع (همچنان که حقیقتاً هست) نکردند؟
گفتم: چرا.
[هادی] گفت: در جهان مادی که [انسانها] به تکالیف امتحان شدند، چون آن اقرار روز اول، زبانیِ صِرف بود، از بعضی از این تکالیف سر برتافتند و از بوتهی امتحان، خالص عیار بیرون نیامدند. حالا در منزل اولِ این جهان نیز همه ـ از مؤمن و منافق ـ سؤالات اینها را به درستی و موافق با واقع جواب میدهند. و این پرسش آخری امتحان است که اگر عقیده قلبی باشد، همان جواب داده میشود و خلاصی حاصل است و الا جواب خواهد داد که به تقلید مردم گفتم «سَمِعْتُ النَّاسَ یَقُولُونَ فَقُلْتُ؛ از مردم شنیدم که چنین میگفتند پس من هم آن را گفتم. / در حدیث از امام کاظم علیهالسلام، بحارالأنوار، ج۶، ص۲۶۳» ...
ادامه دارد ...
@Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
#آقانجفی_قوچانی
#سیاحت_غرب
#قسمت_ششم
....و تقلید در گفتار بدون اعتقاد قلبی، مفید فایده نخواهد بود، چنانچه تو خود میدانی که در اخبار (احادیث) معصومین(ع) همین تفضیل وارد شده است.
گفتم: حالا یادم آمد که همین تفصیل را در اخبار وارد است، ولی دِهشت (حیرت) و وحشت هنگام سؤال، آن را از یادم برده بود و تو به یادم آوردی. خدا مرا بیتو نگذارد.
حالا بگو تو از کجا با من آشنا شدی؟ و حال آنکه من با تو سابقهای ندارم و با این همه عشق مُفرطی که به تو دارم، فِراق تو را مساوی با هلاک خود میدانم.
گفت: من از اول با تو بودهام و مهربانی داشتهام و لیکن برای تو محسوس نبودهام، چون دیدهی تو در جهان مادّی چندان بینایی نداشته. من همان رشتهی محبت و ارتباط تو به علی بن ابیطالب و اهل بیت پیغمبر (علیهم السلام) و سورهی «هُدی» تو هستم که از او به قدر قابلیت تو، در تو ظهور دارد، و از این رو اسم من «هادی» است، ولی نسبت به تو؛ و او (امیرالمؤمنین علیهالسلام) هادیِ همهی پرهیزگاران است؛ «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ؛ این کتاب که هیچ شک در آن نیست، راهنمای پرهیزگاران است. / سوره بقره،2». و من همان تمسّک و وابستگیِ تو به آن عروة الوثقی هستم که «فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ وَ یُؤمِن بِاللهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لَا انفِصامَ لَها؛ هر که از راه کفر و سرکشی برگردد و به راه ایمان به خدا گراید، بیگمان به رشته محکم و استواری چنگ زده که هرگز نخواهد گسستن و تَرکی در آن نیست. / سوره بقره، 256» و از تو هیچ جدایی ندارم مگر اینکه تو خود را به هوسهایی از من دور داری. و وجه اینکه کُنیهی من ابوالوفا و ابوتراب شده، آن است که تو غالباً و حتی الامکان بر طبق اقوال و وعدههایت رفتار میکنی، و نسبت به مؤمنین تواضع داری.
و سخن کوتاه، من متولّد از علی(ع) هستم در گهوارهی دل تو، به اندازه قوه و استعداد تو. و سازگاری و ناسازگاری بود و نبود من با تو، به دست و اختیار تو بوده؛ در صورت معصیت از تو گریختهام و پس از توبه با تو همنشین بودهام. از این جهت گفتم در مسافرتِ این جهان از تو جدایی ندارم، مگر هنگام تقصیر و یا قصوری که از ناحیهی روزنامه بوده، «وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ؛ همانا خدا هرگز کمترین ستم در حق بندگان نخواهد کرد. / سوره حج،10»، «وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛ لیکن آنها خود بر نفس خویش ستم میکردند. سوره نحل، 118»
و من الآن میروم و تو باید فی الجمله (قدری) استراحت کنی و من همان امانت الهیام که به تو سپرده شده است، قرآن پر است از قصههای من.
هر حدیثی که بوی درد کند - شرح احوال تو به تویِ من است
ولی افسوس که این همه قرآن خواندید و با من اظهار ناشناسایی مینمایید، خداحافظ!
تنها که ماندم، به فکر احوال خود و بیانات هادی فرو رفتم، دیدم حقیقتاً حالات و رفتارهای آدمی در جهانِ مادی، خوابی است که دیده شده و حالا که بیدار و هوشیار شدهایم، تعبیر آن خواب است که ظاهر و مرئی (قابل دیدن) میشود (اشاره به حدیثی است که: مردم در خوابند، وقتی میمیرند از خواب بیدار میشوند)، و کلام ذوالقرنین در ظلمات که هر که از این ریگ بردارد، به روشنایی که رسید پشیمان است و هر کس که برنداشت نیز پشیمان خواهد بود، کنایه از همین دو حال انسان در دنیا و آخرت خواهد بود که هر کس به اندازهای افسوس دارد. «يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ؛ ای وای بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم. / سوره زمر، 56» و لکن پشیمانی حالا سودی ندارد. درِ توبه بسته شده ..
و در این اندیشه و غم و اندوه، خُمارِ خواب مرا گرفت.
@Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
#آقانجفی_قوچانی
#سیاحت_غرب
#قسمت_هفتم
چیزی نگذشت که احساس نمودم دو نفر یکی خوش صورت و دیگری کریه المنظر (زشت چهره) در راست و چپ سرِ من نشستهاند. 😧
😩اعضای مرا از پا تا به سر، هر یک جداگانه بو میکشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند مینویسند و نیز قوطیهایی کوچک و بزرگ آوردهاند و در آنها هم چیزهایی داخل میکنند و سر آنها را لاک میکنند و مهر میزنند.
و بعضی از اعضا را از قبیل دل و قوهی خیال و واهمه و چشم و زبان و گوش را مکرّر بو میکشند و با هم نجوا میکنند و به دقت و با تأمّل دوباره و سه باره بو میکشند، پس از آن مینویسند و در آن قوطیها مضبوط میسازند.
🤕و من حرکتی به خود نمیدادم که نفهمند من بیدارم؛ ولی در نهایتِ وحشت بودم از جدّیت آنها در تفتیش و کنجکاوی در صادرات (اعمالی که از دست و پا و سایر اعضای انسان صادر میشود) و واردات (کارهایی که تحت تأثیر محیز، جامعه، دوستان و .. از ناحیه گوش و چشم و بینی و دهان بر انسان وارد میشود) من.
اجمالاً فهمیدم که زشتیها و زیباییهای مرا ثبت و ضبط مینمایند.
و آن خوش صورت، خیرخواه من بود چون در آن نجوا و گفتگویی که با هم داشتند، معلوم بود که آن خوش صورت نمیگذاشت بعضی از زشتیها ثبت شود به عذر آنکه توبه نموده و یا آنکه فلان عمل نیک، آن بدی را از بین برده و یا آن زشت را ـ همچون اکسیر که مس را طلا نماید ـ زیبا و نیکو کرده؛ و من از این جهت او را دوست داشتم.
😰پس از [نوشتن و ثبت] تمامی کارهای من، دیدم آن طومار نوشته شده را لوله کرده و طوق گردنم ساختند و آن قوطیهای سربسته را در میان توبره پشتی نمودند و به روی سرم گذاردند.
پس از آن قفسه آهنینی که گویا از هفت جوش و اندازه بدن من بود، آوردند و مرا میان آن جا دادند و پیچ و مهره و فنری که داشت پیچیدند.
کم کم آن قفسه تنگ میشد و به حدّی مرا در فشار انداخت که نفسم قطع شد و نتوانستم دادی بزنم و آنها به عجله تمام پیچ و مهرهها را میپیچیدند تا آن قفسه که گنجایش بدن مرا از اول داشت به قدر تنوره سماور کوچکی، باریک شد و استخوانهایم همگی خرد شد و در هم شکست و روغن من که به صورت نفت سیاه بود، از من گرفته شد و هوش از من رفت و نفهمیدم.😪
پس از هنگامی به هوش آمدم دیدم سرِ مرا «هادی» به زانو گرفته، گفتم هادی ببخش!
حالی ندارم که برخیزم و در این بیادبی معذورم! تمام اعضایم شکسته و هنوز نفسم به روانی بیرون نمیشود و سخنم بریده بریده بیرون میشود و صورتم ضعیف شده و اشکم نیز جاری بود، کأنّه از جدایی هادی گلهمند بودم که در نبود او اولین فشار را دیدم.
🤔هادی برای دلداری و تسلیت من گفت: این خطرات از لوازم منزل اول این عالم است و همه کس را گردنگیر است و اختصاص به تو ندارد و گفتهاند «البَلیّةُ اِذا عَمَّت طابَت؛ بلا وقتی فراگیر شود (و همه به آن مبتلا شوند)، تحمّل آن گوارا میشود» و هرچه بود گذشت، و امید است که بعد از این چنین پیش آمدی تو را نباشد.
👌دیگر آنکه خطرات این عالم از ناحیه خود شماست ...
🆔 @Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
#آقانجفی_قوچانی
#سیاحت_غرب
#قسمت_هشتم
...
👈دیگر آنکه خطرات این عالم از ناحیه خود شماست.
چون این قفس که خیال کردی از هفت جوش است، ترکیب او از اخلاق زشت انسان است که با نیش غضب به یکدیگر جوش خورده که روح انسان را در جهان مادی فرا گرفته و در این جهان به صورت قفس درآمده است.
و ممکن است که هزار جوش باشد چه ریشهی خویهای زشت سه تاست:
آز(افزون طلبی)،
منائی(کبر و غرور)
و رشک(حسد داشتن) بردن؛
که اولی آدم را از بهشت بیرون نمود و دومی شیطان را مردود ساخت و سومی قابیل را به جهنم برد.
❗️ ولی این سه تا هزاران شاخ و برگ پیدا میکند و در زیادی و کمی نسبت به اشخاص تفاوت کلی دارد.👌
هادی در بین این گفتار شیرین خود، دست به پشت و پهلو و اعضای من میکشید که خُردشدهها درست و دردها رفع میشد، و از مهربانیهای او قوّت و حیات تازهای در من بوجود آمد.
صورت و اعضایم از کثافات و کدورت طهارت یافته بود و شفافیت و درخشندگی داشت. فهمیدم آن فشار، نوعی تطهیر است برای شخصی که موارد کثافت و کدورات و شرور به آن فشار گرفته میشود، چنان که به صورت نفت سیاه دیده شد.
و گرچه در تعبیر ائمه(علیهم السلام) آمده است که شیر مادر از دماغ (مغز) بیرون میشود، ولی چون اصل آن شیر، خون حیض و سیاه و از جنس نجاسات است، پس منافات ندارد که به رنگ سیاه و کثیف دیده شود.
هادی گفت:
این توبره پشتی را که بار توست باز کن ببینم چه داما کانال چ قوطیهای سربسته را دیدم روی بعضی نوشته بود «زاد و توشه فلان منزل» و روی بعضی «خطرات و عقبات فلان منزل» و بعضی پاکتها نیز متعلّق به بعضی منازل دیگر بود که در آنجا باید باز شود و معلوم گردد. 🤔😐
پرسیدم: این قوطی چیست؟
گفت: اینها ساعت لیل و نهار (شب و روز) عمر توست که در آنها عملهای زشت و زیبا از تو سرزده و پس از گذشت آن وقت بر تو، دهانش مثل صدف به هم آمده و آن عمل را همچون دانهی دُرّ (مروارید) میان خود نگاهداشته و حالا به صورت قوطی سربسته در آمده است. 👌
گفتم این قلادّه (زنجیر، گردنبند) گردنم چیست؟❗️
گفت: نامهی عمل توست که در آخر کار و روز حساب، حساب خرج و دخل تو تصفیه شود، و او در این عالم محل حاجت نیست، «وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا؛ و ما مقدّرات و نتیجه اعمال هر انسانی را طوق گردن او ساختیم (که ملازم و قرین همیشگی او باشد) و روز قیامت کتابی (که نامه اعمال اوست) بر او بیرون آریم در حالی که آن نامه چنان باز باشد که همه اوراق آن را یک مرتبه ملاحظه کند. /سوره اسراء،13»
[هادی] گفت من توشه سفر تو را کم میبینم،
باید چند جمعه اینجا معطّل باشی 😳بلکه از دارالغرور (دنیا) چیزی از دوستان برایت برسد، که پیغمبر(ص) فرموده است: «در سفر هرچه زاد و توشه بیشتر باشد، بهتر است».
من باید بروم برای تو از سلطان دنیا و دین (امیرالمؤمنین علیهالسلام) تذکره و جواز عبور بگیرم. و چنانچه در بین هفته خبری نرسید، در شب جمعه به نزد اهل بیت خود برو، شاید به طلب رحمت و مغفرت یادی از تو بنمایند.
هادی رفت و من به انتظار نشستم ولی جایم خوب بود. حجره ای بود مفروش به فرشهای الوان (رنگارنگ) و دارای نقشهای زیبا.😍
تا شب جمعه رسید و خبری نیامد.😒
طبق سفارش هادی رفتم در منزلم به صورت پرندهای به روی شاخه درختی نشستم ...
@Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
#سیاحت_غرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_نهم
✔️شب جمعه رسید و خبری [از هادی] نیامد.
طبق سفارش هادی رفتم در منزلم به صورت پرندهای به روی شاخه درختی نشستم.
و به کردار و گفتارهای زن و اولاد و خویشان و آشنایان که جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات میکردند و آش و پلو ساخته و روضهخوانی داشتند و فاتحه میخواندند، نظر داشتم. 👀
دیدم کارهایشان مفید به حال من نیست چه روح اعمال ودرود هدف اصلیشان آبرومندی خودشان است و از این جهت یک فقیر گرسنه را به طعام خود دعوت نکرده بودند،😔 مدعوین (دعوت شدهها) هم هدفشان فقط خوردن غذا و دیگر کارهای شخصی بود، نه طلب رحمتی برای من و نه گریهای برای حسین بن علی (علیهماالسلام).
اگر نقصی در خدمات آنها پیدا میشد،به مرده و زنده بد میگفتند و اگر اهل بیت و خویشان هم گریهای داشتند و اندوهگین بودند، فقط برای خودشان بود که چرا که بیپرستار ماندهاند و [اینکه] بعد از این برای آنها چه کسی تهیه معاش زندگانی میکند.😒
چنان به شخصیت دنیایی خود غرقند که نه یادی از من و نه یادی از مردن و آخرت خود میکنند. کأنّه این کاسه به سر منِ تنها شکسته و برای آنها نیست و کأنّه در مُردن من خدا بر آنها ـ العیاذ بالله ـ ظلمی نموده که این همه چون و چرا میکنند.😞
من با حال یأس و سرشکستگی به قبرستان و منزل خود مراجعت نمودم.
?😢نزدیک بود که آنها بس است و قوز بالای قوز نباشد. (یعنی حتما نخواستم گرفتاری دیگری بر گرفتاری آنان بیفزایم)
🌪از سوراخ قبر وارد شدم، دیدم هادی آمده و یک قاب (ظرف) پر از سیب در وسط حجره گذاشته شده است. پرسیدم: این از کجاست؟
هادی گفت: از رعایای بیرون کسی از اینجا عبوری میگذشت، آمد به روی قبر و فاتحهای خواند،
👌 این خاصیت نقدی اوست. خدا رحمت کند او را که به موقع آورد.
خودهادی مشغول زینت حجره شد و میز و صندلیهای طلا و نقره میچید و قندیلی هم از سقف حجره آویخته که مثل خورشید میدرخشید.🌟
گفتم: مگر چه خبر است که این قدر در زینت این حجره دقت داری و حال آن که ما مسافریم؟
گفت: شنیدم امام زادگانی که به زیارت قبور آنها و قبورپدران آنها رفته، و علمایی که در نماز شب اسم آنها را برده، به روی قبر آنها رفته و فاتحه خواندهای، شنیدهاند که سفر آخرت پیش گرفتهای، محض ادای حقِ تو میخواهند به دیدنت بیایند.
[با خودم] گفتم: زهی توفیق و سعادت!
هرچه از طرف اهل و خویشان اندوه و تیرگی رخ داده بود، هزاران دلخوشی و فرحناکی از این خبر به من عاید گردید. من و این قابلیت! من و این سعادت!😍
@Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
#آقانجفی_قوچانی
#سیاحت_غرب
#قسمت_دهم
گفتم: هادی حجره کوچک است. گفت برای تو کوچک است، به آمدن بزرگان بزرگ میشود.
ناگهان وارد شدند با چه صورتهای نورانی 🌟و چه جلال و بزرگواری، و هر یک در مرتبه خود نشستند و مقدم بر همه اباالفضل علیه السلام و علی اکبر علیه السلام بودند و هر دو بر روی یک تخت بزرگی نشستند،
ولی هر دو نفر با لباس جنگ بودند و من تعجب داشتم از این لباس در این عالمی که ذره ای تزاحم و تعاندی(عناد و دشمنی) در او نیست.🤔
من و هادی و بعضی از همراهان آنان سرپا ایستاده و محو جمال و جلال آنان بودیم و نگاهمان را منحصر کرده بودیم به صدرنشینان بارگاه جلال.😍
ابوالفضل علیه السلام از هادی پرسید که تذکره عبور از پدرم گرفته ای؟
عرض نمود: بلی و این آیه شریفه را تلاوت فرمودند: «يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ؛ ای گروه جنّ و انس، اگر میتوانید از اطراف آسمانها و زمین (و از قبضه قدرت الهی) بیرون شوید، بیرون شوید (ولی این خیال محالی است زیرا) هرگز خارج از ملک و سلطنت خدا نتوانید شد /سوره الرحمن، » و توجهی به من فرموده و فرمودند: سلطان ولایت پدرم و همین تذکره، نجات توست، «ابشرّک بالفلاح؛ تو را به رستگاری بشارت میدهم.» و من از باب شکر و امتنان زمین را بوسیدم و ایستادم و از شوق حاصلشدن ملاقات و خوشحالی، اشکهایم جاری بود.
😍حبیب بن مظاهر که پهلوی من ایستاده بود، به طور نجوی میگفت: تو از خطرات این راه که در پیش داری، از رستگاری خود مأیوس نشو؛ زیرا که این بزرگواران و پدران معصومشان تو را فراموش نخواهند کرد و آمدن اینها نیز به اشاره پدرانشان بوده و دادرسی آنها از شیعیان و محبین، فقط در آن آخر کار است و این دیدن، محض اطمینان و قدلگرمی تو بود.
😍حضرت زینب علیه السلام نیز به تو سلام میرساند و فرمودند که ما پیادهرویهای تو را در راه زیارت برادرم و آن صدمات و گرسنگی و تشنگی و گریههای تو را در بین راه ها، فراموش نمیکنیم.
گفتم: علیک و علیها السلام منی و من الله و رحمة الله و برکاته؛ سلام بر تو و بر ایشان از جانب من و از جانب خداوند، و رحمت و برکات خداوند بر شما باد.
پرسیدم: چرا از میان این جمع، آن دو آقازاده لباس جنگ پوشیده اند و حال آنکه در اینجا جنگی نیست؟
😳دیدم رنگ حبیب تغییر یافت و چشمها پر اشک گردید و گفت: آن عزم و ارادهای که این دو نفر در کربلا داشتند که به تنهایی آن دریای لشگر را تار و مار و به دارالبوار رهسپار نماید، اسباب و تقدیر الهی طوری پیش آمد که نشد آن اراده آهنین خود را به منصهی ظهور برسانند و همان در سینههایشان گره شده و عقده کرده و تا به حال ثابت مانده و انتظار زمان «رجعت» را دارند که عقده دلهایشان گشوده شود و همان عقده است که به صورت لباس جنگ در آمده و محسوس تو شده است.
دیدم که رفتند و من و هادی تنها ماندیم و حجره مثل اول کوچک و بیدستگاه سلطنتی شد. 😔
به هادی گفتم: من دوباره به نزد اولاد و اهل بیت خود نمیروم زیرا که از خیرخواهی آنها مأیوسم و اگر چه به اسم، کارهایی میکنند ولی فقط همان اسم است و روح کارهایشان برای دنیای خودشان است و غیر از آنکه بر غصه و اندوه من بیفزاید، حاصلی ندارد😞
. به آنچه خود دارم قناعت میکنم و به هر خطری که برسم پس به امیدواری مراحم این بزرگواران صبر میکنم و بر خود سهل و آسان میگیرم.
@Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
#سیاحت_غرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_شانزدهم
👌در اینجا با چند نفر از طلاب علوم دینی که سابقه آشنایی با آنان داشتم، ملاقات کردم. شب استراحت نموده صبح قدم زنان در خارج این شهر ـ که هوای او از شکوفه نارنج معطّر شده بود ـ با هم بودیم و سرگذشت روز خود را برای هم نقل مینمودیم؛ چه مسافرین این راه فقط در همان منازل، جویای حال یکدیگر میشوند و الا در حال حرکت کمتر اتفاق میافتد که به حال یکدیگر برسند.
«لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ؛ در آن روز هر کس چنان گرفتار شأن و کار خود است که به هیچ کس نتواند پرداخت. /سوره عبس،37» از خلاصی از دست سیاهان شکرگزار بودیم « وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمينَ؛ و آخرین سخن آنان (بهشتیان) این است که: 🙏حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است. /سوره یونس،10»
سخن کوتاه، تمام مُدرکات (حواس ظاهری و قوای باطنی) ما در این شهر به لذایذ خود رسیدند، ذائقه (چشایی) به خوراکیهای لذیذ، بویایی به بوهای خوش، بینایی به شمایل نیکو و شنوایی به آهنگهای خوشایند و صداهای محبتآمیز، خیال ایمن از تصاویر زشت و قلب پر از شادی و همینطور الی آخر. ««و لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ؛ برای مثل اين نعمتها بايد عملكنندگان عمل كنند. / سوره صافّات،61»
زنگ حركت زده شد.
به مضمون «حَيَّ علَی خَيرِ العَمَل؛ بشتاب برای انجام بهترين عمل» توبره پشتيها به پشت بستيم و رفتيم تا رسيديم به جمع الطّريقين (سر دو راهی) كه راه آن ده كوره به اين متّصل میشد و سياهان چون دود سياه از دور نمايان شدند.
از مُوكّل (نگهبان) آنجا پرسيدم: «ممكن است اين سياهان با ما نباشند؟»
گفت: «اينها صورتهای نفوس حيوانی شماست كه دارای دو قوّه شهوت و غضب هستند و ممكن نيست از شما جدا شوند؛😳 ولی اينها صاحب تلوّن (رنگارنگ) هستند: سياه خالص، سفيد و سياه، و سفيد خالص؛ و اسمهایشان نيز مختلف میشود: «اَمّاره، لَوّامه، مطمئنّه». 😢
اگر سفيد و مطمئنّه شدند، برای شما بسيار مفيد است و درجات عاليه را ادراك میكنيد؛ بلكه گاهی سروَر ملائكه میشويد و اين در حقيقت، نعمتی است كه حقّ متعال به شما داده؛ ولی شما كفران نموده او را به صورت نقمت درآوردهايد. هر كاری كردهايد،
در جهان مادّی كردهايد و هر تخمی كاشتهايد، در آنجا كاشتهايد و روئيدن در اين فصل بهار به اختيار شما نيست. 🤔
از مکافات عمل غافل مشو ـ گندم از گندم بروید جو ز جو. «ءَاَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛ آيا شما آن را میرويانيد يا ما میرويانيم. سوره واقعه،64» و هر كه مینالد، از خود مینالد نه از غير. عرب میگويد: «فِي الصَّيفِ ضَيَّعْتِ اللَّبَنَ؛ در فصل تابستان، شير را فاسد كردی و از دست دادی.»
🆔 @Rahee_saadat
📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_پنجاهودو
🤔گفتم: حتماً در صفحهی دنیا تأثیر نموده ..
▫️چون نظر نمودیم، دیدیم حضرت حجّت نیز با خواصّ اصحابش، در سر کوهی، دست به دعا بلند نموده اند و درشهرها و بلاد اسلام، در مساجد و غیره، مجامع مؤمنین کم یا زیاد منعقد شده، مشغول دعا و ختم «أَمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ ..»اند. 🙏🙏
در صحراها؛ جوخه جوخه، از حیوانات درنده و چرنده و پرنده اجتماعاتی دارند و هریک به زبان خود از طول انتظار فرج، ناله میکنند.
پس از دیدن این مناظر، اُمیدواریِ کلّی به رسیدن مقصود و حصول فرج حاصل شد.
به تلفنچی سفارش شد چنانچه بشارتی رسید، اطّلاع دهد.
برگشتیم به نزد صفوف دعا. دیدیم حال انقلابی بر این بیچارهها رُخ داده، بعضی به حال گریه، با لبهای خشکیده، دست به دعا برداشته، حیرتزده ایستاده، بعضی جامه بر تن چاک زده و بیخود افتاده.😞
گفتم: برخیزید و هوشیار شوید که اُمیدواری حاصل شد.
سپس ما را به تلفنخانه خواستند.
رفتیم گوشی را گرفته، که از طرف دنیا و خانهی کعبه صدای جانفزا و دلخراش امام زمان بلند است:
🌟«أَلا یا اَهلَ العَالَم! أنَا الإمَام المُنتَظَر! ألا وَ اِنّ جَدّیَ الحُسین قُتلَ عَطشَاناً؛
🌟 ای مردم عالم! من امام منتظر هستم! ای مردم عالم! جدّم حسین (ع) تشنه و عطشان به قتل رساندند.»
برگشتیم به اردوگاه و شنیدم که رسول خدا (ص) فرمود:
🌟 «هر کس دوست دارد در رکاب فرزندم، از دشمنان انتقام بگیرد، با همان شمشیرهای برهنه که در دست دارند رجعت کنند (برگردند) و سر از قبور خود برآرند.»
🌟«وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ و بگو: حقّ آمد و باطل نابود شد. بدرستی که باطل نابود شدنی است. / سوره اسراء،81»
🍃به گوش هوش ز هاتف نگر چه مژده رسید😍
🍃شب فراق گذشت و نسیم وصل دمید
🍃به بوتراب خبر آمد، ای غبارآلود
🍃ظهور جان جهان شد، جهانی همی آسود
🌟«وَ قَد مَضَت جَوْلَةُ الْبَاطِلِ وَ طَلَعَت دَوْلَةُ الْحَقّ؛ به تحقیق دوره جولانِ باطل، تمام شد و دولت حقّ، طلوع کردید.»👌
📒 پایان کتاب #سیاحت_غرب ، تألیف مرحوم آیت الله آقانجفی_قوچانی
📝 همانطور که در آغاز درج کتاب در کانال گفته شد،
🔻رهبر معظم انقلاب فرموده بودند:
«مرحوم مطهری معتقد بودند، مرحوم آقا نجفی #سیاحت_غرب را از روی خیالات ننوشته بلکه از روی مکاشفه نوشته .. »
منبع این نقل: مصاحبه با دکتر حداد عادل (کتاب خاطرات و حکایتها از رهبر معظم انقلاب، جلد دوم، موسسه فرهنگی قدر و ولایت)
▫️مکاشفه به حالی گفته میشود که برای اولیا و عرفای راستین پیش میآید که از بدن مادی خود جدا شده و و خود مطلبی را تجربه میکنند.
.....................پایان............................
🆔 @Rahee_saadat
💀🔥🔥👹🔥🔥💀
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖9〗
💠 جدایی از «هادی»
⬅️هادي گفت:
فعلا تو احتياج به چيزي نداري
اين سه منزل اول كه مربوط به گزارشات سه سال اول تكليف است خطراتي ندارد
🔸و به خاطر همين سه منزل اول مسافرت اين جهان به خاطرمسامحه (سهل انگاری)تو در اويل تكليف بر اراضي(زمين هاي) مسامحه(سهل انگاری) خواهد بود كه خطرات چنداي ندارد و اگر هم باشد به زودي تمام مي شود
🔹و من قبل از تو بايد به منزل چهارم بروم تو فردا كوله پشتي خود را به پشت ببند و از اين شاهراه كه رو به قبله است حركت كن تا انشا الله به من برسي
🔸گفتم اي هادي،اگر هزار بار اين شاهراه راست و وسيع باشد دوري از تو بر من سخت تر است
🔹اما هادي گفت
از تنها بودن تو در اين سه منزل چاره اي نيست چون در دنيا هم من در اين سه سال با تونبودم
و بعد از آن در تو متولد شدم و وجود گرفتم
و اين كوتاهي در خود توست پس خودت را سرزنش كن و مرا ملامت نكن و اين را گفت و رفت...
🔸برخاستم و كوله پشتي را به پشتم بستم و مصمم به راه افتادم
راه صاف و بدون سنگلاخ بود و هوا هم بهاري و من هم با سرعت مي رفتم
🔹كم كم هوا گرم شده و تشنگي و خستگي بر من چيره گشت
راه باريك و پر از خار و خاشاك بود
🔸از دامنه ي كوهي بالا رفتم و از اينكه تنها بودم دچار وحشت شدم
به پشت سرم نگاه كردم ديدم كسي به طرفم مي آيد
🔹خوشحال شدم كه الحمدلله تنها نماندم، تا اينكه به من رسيد...
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ """13""
💢 گوشهای از کیفر کردار
✨ «ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؟!» ؛
⇦ آیا آنچه را کشت میکنید شما میرویانید، یا ما میرویانیم؟!
و هرکه مینالد، از خود مینالد نه از غیر.
عرب گوید: «فی الصیف ضیّعتِ اللّبن؛ در فصل تابستان شیر را فاسد کردی و از دست دادی».
🔸سیاهان به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم متفرّق شدیم. یکی دو نفر با سیاهان خود عقب ماندند و یکی دو نفر جلو افتادند. من نیز با سیاه خود میرفتم. به دامنه کوهی رسیدیم، راه باریک و پر سنگلاخ و در پایین کوه درّه عمیقی بود؛ ولی ته درّه هموار بود و من دلم میخواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه حبس (گرفته) بود. سیاه به من رسید و خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی، در ته درّه درّنده و خزنده نیز هست و در بلندی اطراف را نیز میشود تماشا نمود.
🔹چون در اوایل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلند آوازگی و تفوّق بر اَقْران (برتری گرفتن بر هم دوشان) بودیم، رو به بالای کوه رفتیم، ولی چون از قلّه کوه راه نبود، از بغل کوه میرفتیم، ولی آنجا هم راه درستی نبود. دو سه مرتبه ریگها از زیر پاها خزید و افتادیم، دو سه زرعی رو به پایین غلتیدیم و نزدیک بود به ته درّه بیفتیم، ولی به خارها و سنگها چنگ میزدیم و خود را نگاه میداشتیم، و دست و پا و پهلو همه مجروح گردید؛ خصوصاً بینی به سنگی خورد و شکست.
★ به سیاهک گفتم: عجب تماشا و سیاحتی نمودیم در بلندی! کاش از ته درّه رفته بودیم! سیاه به من خندید و گفت:
✨ من استکبر وضعه اللَّه، ومن استعلی أرغم اللَّه أنفه؛
⇦ هر کس تکبّر کند، خداوند او را خوار و پست میکند؛ و هر کس برتری جوید خداوند دماغ او را به خاک میمالد.
اینها را خواندید و عمل نکردید، اینک:
✨ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ العَزِیزُ الکَرِیمُ؛
⇦ بچش، با اینکه (پیش خودت) سرافراز و گرامی هستی!
🔆 به هر سختی که بود، با بدنی مجروح و دل پردرد، خود را از آن دامنه و بیراهه خلاص نمودم، ولی بیچارهای که در جلوی ما میرفت، از آن دامنه پرت شد و به پایین درّه افتاد و صدای ناله اش بلند بود، سیاهش پهلویش نشسته بود و بر او میخندید. او همانجا ماند.
⚜ سخن کوتاه! بعد از مشقّات و سختیهای زیاد به همواری رسیدیم و دیگر سختی و مشقّتی روی نداد، مگر خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحتها و سیاهک چند مرتبه خواست مرا به مرجّحاتی (دلیلهایی) از راه بیرون کند، گوش نکردم ولو دلم میخواست و چون دید از او اطاعت نمیکنم، عقب ماند.
◁◁
ادامه دارد...
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 15〗
🔰 در شهر «محبّت»
رسیدیم به منزلگاه و هر کدام در حجرهای از قصور عالیه (کاخهای بلند) که از خشتهای طلا و نقره ساخته بودند، منزل نمودیم. اثاث هر منزل از هر حیث مکمّل بود و نظافت و نقوش و ظرافت آنها چشمها را خیره و عقلها را حیران میساخت و خدمه اش بسیار خوشصورت و خوشاندام و خوشلباس و در اطراف برای خدمتگزاری در گردش و طواف بودند، که:
✨ وَیَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ، إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً، وَإِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَمُلْکاً کَبِیراً؛
⇦ و بر گِرد بهشتیان برای پذیرایی نوجوانانی که زیبایی شان جاودانه است، میگردند که هرگاه آنان را ببینی، گمان میکنی مروارید پراکندهاند و هنگامی که به آنجا بنگری [سرزمینی از] نعمت و کشوری پهناور میبینی.
⚡️ من از کسانی که خدمت مرا میکردند، خجالت میکشیدم. نظرم به آیینه بزرگی افتاد، خود را به مراتب اجمل و ابهی و اجلّ (زیباتر و پر فروغتر و باعظمت تر) از آنها دیدم. در آن هنگام سکینه و وقار و بزرگواری مرا فرا گرفت و به جلال خود متّکی شدم.
گویا شب شد، چراغ برق های هزار شمعی از سر شاخههای درختان روشن شد و از میان برگهای درختان به قدری چراغ برق روشن گردید که حدّ و حصر نداشت و تمام باغات قصور عالیه را از روز روشنتر کرده بود.
از روی تعجّب با خود گفتم: خدایا! این چه کارخانهای است که این همه چراغ روشن نموده است!
شنیدم کسی تلاوت نمود:
✨ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةٍ فِیها مِصْباحٌ، المِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ، الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلا غَرْبِیَّةٍ، یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلی نُورٍ؛
⇦ مَثَل نور خداوند، همانند چراغدانی است که چراغی در آن نهاده باشند و آن چراغ در بلوری است و آن بلور مانند ستاره درخشان باشد که از درخت پربرکت زیتون افروخته شود، نه شرقی است و نه غربی [و در کمال اعتدال است]به گونهای که نزدیک است روغن آن بدون تماس با آتش [و بدینسان] روشنی بر روشنی است.
🔺فهمیدم که این انوار از شجره آل محمّدعلیهم السلام است و این شهر و منزلگاه مسافرین را «شهر محبّت» میگفتند و محبّین اهل بیتعلیهم السلام، آنهایی که محبّتشان به سر حدّ عشق رسیده، اینجا منزل میکنند و سَکَنه (ساکنان) و مسافرین در این شهر و قصور عالیه «ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» ؛ خندان و خوشحال. بودند و به ذکر حمد حقّ و درود و مدح ولیّ مطلق (امیر المؤمنین علیعلیه السلام) اشتغال داشتند، و اصوات آنها بسیار جاذب و دلربا بود، و ما با حال امنیت وکمال مسرّت بودیم و در سر درِ این شهر به خطّ جلی نوشته بودند:
💫حبّ علیّ حسنة لا یضرّ معه سیّئة💫
🍁 دوستی علیعلیه السلام حسنهای است که با وجود آن هیچ گناهی به انسان ضرر نمیرساند.
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 16〗
♦ پیمودن راه باریک و پرسنگلاخ
صبح حرکت نمودیم و رفتیم، شاهراه واضح و در دو طرف راه، همه سبزه و گل و ریاحین و آبهای جاری بود و هوا چنان معطّر و مفرّح بود که به وصف نمیآمد. تمام راه به همین اوصاف بود تا اینکه از حدود حومه شهر خارج شدیم؛ کأنّه خوبیهای شهر، ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند.
🔺پس از آن، راه باریک و پر سنگلاخ بود و از میان درّه میگذشت و درّه به طرف یمین (راست) و یسار (چپ) پیچ میخورد، اگر از مسافرین در جلو ما نمیبودند، راه را گم میکردیم زیرا راههایی به طرف دست چپ از این راه جدا میشد. در یکی از پیچهای درّه، رو به طرف چپ سیاهان وارد راه ما شدند، چشم من که به سیاه افتاد بس که دیدارش شُوم بود، پایم به سنگی خورد و مجروح شد و من با لنگی پا به سختی راه میرفتم.
مسافرینی که در راه بودند جلو افتادند و دور شدند و من عقب ماندم و سیاه در طرف چپ راه حرکت میکرد، تا رسیدیم به سر دو راهی که یک راه به دست چپ جدا میشد و من متحیّر ماندم که از کدام راه بروم که سیاهک خود را به من رسانید و گفت: چرا ایستادهای؟ به دست چپ اشاره کرد و گفت: راه این است و خودش چند قدمی در آن راه رفت و به من گفت: بیا! من نرفتم، بلکه از راهِ دیگر رفتم و خواندم: «فإنّ الرّشد فی خلافهم هدایت و راه یابی در مخالفت با آنان است».
🔻سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا تجربهها کرده بودم. «من جرّب المجرّب حلّت به النّدامة؛ ⇦هر کس آزموده شده را دوباره بیازماید، پشیمان میگردد».
چیزی نگذشت که آن درّه تمام شد، و زمین مسطّح و چمنزار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد.
🔹وعده وصل چون شود نزدیک
آتش شوق شعلهور گردد
حسب الوعده (بر اساس وعدهای که داده بود) هادی باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم، آقای جهالت هم از من مأیوس شد و به من نرسید.
دیدار با هادی و سفارش او
چیزی نگذشت که به در دروازه شهر رسیدم. هادی را که فی الحقیقه روح من بود در آنجا ملاقات نمودم، سلام کردم و مصافحه و معانقه نمودیم (دست دادیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم). حیات تازهای به من روی داد، به قصری که برای من مهیّا شده بود داخل شدیم. تمام اسباب تجمّلات در آن جمع بود.
پس از استراحت و اکل و شرب، هادی پرسید: در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟ گفتم: «الحمد للَّه علی کل حال»
⚡️ خطراتی که بود از طرف جهالت بود، آن هم بالاخره از ناحیه خودم بود که بی تو بودم. اگر تو با من بودی، او این طور ها گردن کلفتی نمیکرد و هرچه بود بالاخره به سلامت گذشت، تو را دیدم همه دردها دوا شد و غمها زایل گردید.
⇦ هادی گفت: تا به حال چون من با تو نبودم، او به مکر و دروغ تو را از راه بیرون کرد، ولی بعد از اینکه من راه مکر و حیله او را به تو وانمود میکنم، او به اسباب و آلات قویّه دیگری تو را از راه بیرون خواهد نمود. بعد از این در خارج راه عذابهای شدیدی خواهد بود که غالباً به هلاکت میکشد، چون به واسطه وجود من حجّت بر تو تمام است و معذور نخواهی بود و اسباب دفاعیه تو دراین منزل فقط عصایی و سپری است و این نیز کم است، امشب که شب جمعه است نزد اهل بیت خود برو، شاید که به یاد تو خیراتی از آنها صادر شود و اسباب امنیت تو در این مسافرت بیشتر گردد.
↯↯ گفتم: من از آنها مأیوسم، چون اندیشه آنها از شخصیات خودشان تجاوز نمیکند، علی الخصوص که زندهها مردههای خود را به زودی فراموش میکنند و دل سرد میشوند. آن هفته اوّل که فراموش نکرده بودند و کارهایی به اسم من میکردند، در واقع همان اسم بود و روح عملشان برای خودشان بود، حالا همان اسم نیز از یادشان رفته و من هیچ امیدی به آنها ندارم.
🔹گفت: علی ایّ حال (در هر صورت) تو الساعه برخیز! چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به آنها سفارش فرموده است: «أذکروا أمواتکم بالخیر؛ مردگان خود را به نیکی یاد کنید». و به رفتن تو غالباً از تو یادآوری میشود، امید است که خداوند همین رفتن تو را سبب قرار دهد برای یاد از تو، و اگر از آنها مأیوسی از خدا نباید مأیوس شد.
🔹گفت: پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری «من لجّ ولج؛ هر کس پایداری و استقامت کند، عاقبت پیروز و موفّق میشود».
«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»؛ از رحمت خداوند نومید نگردید.
«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ المُحْسِنِینَ»؛ رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است.
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 19〗
📍در سرزمین «شکمپرستی و تنپروری»
داخل اراضی دیگری از اراضی شهوت شدیم که در آنجا اهالی شکمپرستان و تنپروران بودند، آنهایی که در دست راست به صورت خر و گاو و اغنام (گوسفندان) بودند، شکم پرستیشان از مال حلال خودشان بود و عذاب چندانی نداشتند.
🚫 ولی آنهایی که در دست چپ و به صورت خوک و خرس بودند، کسانی بودند که در شکل شکمپرستی و تنپروری خود بیباک بوده و فرقی میان حلال و حرام، مال خود و مال غیر نمیگذاشتند و شکم هایشان بسیار بزرگ و سایر اعضایشان لاغر و باریک بود و طایفه دست چپ، علاوه بر تغییر شکل در اذیت و آزار نیز بودند که:
✨ «أُوْلئِکَ کَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»؛ ⇦ آنان همچون چهارپایان بلکه گمراه تر هستند!
📍وادی زشتیها و زیباییها
رسیدیم به منزلگاه مسافرین که در بیابان قَفْری (خشک) واقع بود و چیزی در این منزل پیدا نمیشد و مسافرین فقط از زاد و توشه خود که در میان توبره پشتی خود داشتند، اعاشه (گذران زندگی) مینمودند و چون اعضای من، به واسطه زمین خوردن از اسب دردمندی داشت، هادی از میان قوطی که توبره پشتی بود، دوایی بیرون آورد و به بدن من مالید، دردها رفع گردید و تندرست شدم.
🔹از هادی پرسیدم: این چه دوایی بود؟ گفت: «باطنِ حمدی (سپاسی) بود که در دنیا، در مقابل نعمتهای الهی به جا آورده بودی، زیرا چنانکه قرائت حمد در دنیا دوای هر دردی بود اِلّا مرگ، در آخرت نیز باطن حمد - که نعمتها را از جانب مُنْعِم حقیقی دانستن و از او امتنان داشتن است - دوای هر درد اُخروی است، که:
✨ قال اللَّه تعالی: حمدنی عبدی، وعلم أنّ النّعم الّتی له من عندی، وأنّ البلایا الّتی اندفعت عنه فبطولی أُشهدکم فإنّی أُضیف له إلی نعم الدنیا نعم الآخرة وأدفع عنه بلایا الآخرة کما دفعتُ عنه بلایا الدنیا؛
▣▷ خداوند تبارک و تعالی میفرماید: بنده من، مرا ستایش نمود و فهمید نعمتهایی که دارد از جانب من و بلاهایی که از او برطرف شد، به بخشش من بود [ای فرشتگان!] شما را گواه میگیرم که نعمتهای آخرت را به نعمتهای دنیای وی میافزایم و گرفتاریهای آخرت را از او برطرف خواهم کرد، همانگونه که بلاهای دنیا را از او برطرف نمودم.
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖20〗
📛 در سرزمین «شهوتِ زبان»
صبح حرکت نمودیم. هادی گفت: آخرِ امروز از زمین شهوت خارج میشویم، ولیکن شهوات امروزی متعلّق به زبان است و بلیّات (سختیها) و وحشت امروز کمتر نیست از روز اوّل که شهوت متعلّق به فروج بود و این اراضی بیآب است و باید با اسب، آب حمل کنیم و خودت حتّی الامکان باید پیاده بروی و سپر را بردار که امروز اهمّیت دارد.
🔹پرسیدم: این سپر چیست؟ گفت: از روزه گرفتن و گرسنه بودن تو بود که از شهوات فروجی تو را محفوظ داشت.
✨ فإنّ الصوم جُنّة من النّارِ، کما أنّه وجآءٌ؛
⇦ زیرا روزه سپری از آتش جهنّم میباشد، چنانکه شهوت جنسی را نیز فرو مینشاند.
🎐حرکت نمودیم و رفتیم. دیدم آقای جهالت نیز پیدا شد، گفتم: ملعون! از من دور شو!
گفت: تو از من دور شو!
من چند قدمی از او دور شدم. با هادی میرفتیم و آقای جهالت از طرف دست چپ راه میآمد و در دو طرف راه جانوران مختلفی به صورت سگ و روباه و میمون، به رنگهای زرد و کبود و بعضی به صورت عقرب و زنبور و مار و موش بودند که غالباً هم در جنگ بودند و یکدیگر را دریده و میگزیدند و از دهان و گوش بعضی از آنها آتش خارج میشد.
🔁 در بعضی نقاط، سراب، نمایش آب میکرد و همگی به آن سوی میدویدند، ولی مأیوسانه مراجعت میکردند و بعضی مشغول خوردن مردار بودند. بعضی در چاههای عمیق که از آن چاه ها دوده کبریت (گوگرد) و شعلههای آتش بیرون میآمد، افتاده بودند.
🔹از هادی پرسیدم: این چاهها، جای چه اشخاصی است؟
گفت: کسانی که به مؤمنین تمسخر میکردند و لب و دهن کجی مینمودند و چشم و ابرو بالا میزدند.
✨ «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»؛
⇦ وای بر هر بدگوی عیب جو.
و کسانی که مردار میخورند، غیبتکنندگانند و کسانی که از گوشهایشان آتش بیرون میشود، مستمعین (گوش دهندگان به) غیبت هستند و کسانی که یکدیگر را مثل سگ و گربه و گرگ میجوند، به یکدیگر فحّاشی و ناسزا گفته و تهمت زدهاند و کسانی که زرد چهره و دو زبان دارند، نمّام و سخن چینان و دروغگویانند.
◁◁
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖21〗
🌀 هوای آن زمین به غایت گرم و عطشآور بود و ساعتی یک مرتبه از هادی آب طلب میکردم، او هم گاهی کم و گاهی اصلاً آب نمیداد و میگفت: راهِ بیآب در جلو زیاد داریم و آب کم حمل شده است.
گفتم: چرا آب کم حمل کردی؟ گفت: ظرفیت و استعداد تو بیش از این نبود.
🔻گفتم: چرا ظرفیت من باید کوچک باشد؟ گفت: خود کوچک نگه داشتی و کمتر آبِ تقوا به آن رساندی و او را خشک نمودی و رستگاری مطلق حاصل نشد و حق تعالی فرمود:
✨ «قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ، الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»؛
⇦ به راستی که مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان خشوع دارند و از لغو و بیهودگی روی گردانند.
و تو چندان از لغویات اعراض و پرهیز نداشتی و در نماز خاشع نبودی.
✨ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ»؛
⇦ پس هر کس هم وزن ذرّهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند! و هر کس هم وزن ذرّهای کار بد کند آن را میبیند.
و در این جهان ذرّهای حیف و میل نیست.
🔸گفت: به جلوی راه نگاه کن، چه میبینی؟ نگاه کردم، دیدم در نزدیکی افق دود سیاهی مخلوط با شعلههای آتش رو به آسمان میرود و نیز دیدم بوستانهای پُر از اشجار میوه، آتش گرفته است.
🔻به هادی گفتم: آن چیست؟ گفت: آب بوستانها، از اذکار و تسبیح و تهلیل مؤمنی ساخته شده و حالا از زبان مؤمن دروغ و تهمت و لغویاتی سر زده و آن به صورت آتشی درآمده و حسنات و باغهای او را دارد معدوم میکند.
و صاحب آن اشجار اگر ایمان مستقرّی داشت، البته به آنها اهمّیت میداد و چنین آتشی نمیفرستاد. وقتی که به اینجا برسد، میفهمد و دود حسرت از نهادش بیرون میآید، ولی سودی نخواهد داشت.
🌟 از این جهت حضرت حقّ، به ایمان داشتن به نتایج و ملکوت اعمال که انبیاء علیهم السلام به ما خبر دادهاند و در جهان مادّی از نظرها غائب است، اهمّیت داده و در اوّل کتابش «تقوا» را به «ایمان غیب» تفسیر میکند و میفرماید:
✨ «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلوةَ»؛
⇦ [این قرآن]مایه هدایت تقوا پیشگان است، هم آنان که به غیب ایمان آورده و نماز را به پا میدارند.
🔹وقتی به آن باغهای آتش گرفته و خاکستر شده رسیدیم، باد تندی وزیدن گرفت و خاکسترها را بلند نمود و پراکنده و نابود ساخت. در این حال هادی قرائت نمود:
✨«أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ»؛
⇦ اعمال آنان [کافران]همچون خاکستری است که در یک روز طوفانی، تند بادی سخت بر آن بوزد.
◁◁
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖22〗
❇️ ورود به سرزمین رحمت
پس از آن باغهای سوخته، باغهای سبز و خرّم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و بلبلان خوش نوا بود. با خود گفتم: حتماً آن باغهای سوخته هم مثل اینها بوده و اگر صاحبش به این قصّه آگاه بود، از غصّه و حیرت میمرد.
هادی گفت: اینجا اوّل سرزمین وادی السلام است که امنیت و سلامتی سراسر آن را فراگرفته. عصا و سپر را به اسب عِلاقه کن (بیاویز) و اسب را در چمنها رها کن تا وقت حرکت از این منزل، چرا کند.
🌀 پس از این کارها، رفتیم و به در قصری رسیدیم. در خارج دروازه قصر، حوضی از بلور و پر از آب دیدم که از صفای آب و لطافت حوض کأنّه آبی بود بی ظرف و حوضی بود بی آب.
(هم ظرف بلورین شفّاف بود و هم شراب، لذا شبیه همدیگر شدند، به گونهای که تشخیص آنها از دیگری دشوار بود، چنانکه گویی تنها شراب در میانه است و ظرفی در بین نیست، و یا ظرف است و شرابی در میان نیست).
🔺در اطراف حوض، میز و صندلیهای مرغوب و لُنگ و حولههای حریر ابریشمی نهاده بودند. لخت شدیم و در آن حوض غوطه خوردیم و ظاهر و باطن خود را از کدورات و غلّ و غشّ صفا دادیم، یعنی موهای ظاهر بشره (پوست بدن)، حتّی ریش و سبیل و سایر عیب و نقص های دیگر رفع شد. فقط موی سر و مژگان و چشم و ابروهای مشکین که مزیدِ بر حُسْن است (بر زیبایی میافزاید) باقی مانده و محاسن بشره یک پرده افزوده شده (زیبایی پوست زیباتر شد) و کدورات و رذایل باطن نیز پاک گردید.
✨ «وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ»؛
⇦ هرگونه کینه [و شائبه های نفسانی]که در سینههای آنان است، بر کَنیم، برادرانه بر تخت هایی رو به روی یکدیگر نشستهاند.
▣▷ پرسیدم: اسم این چشمه چیست؟
هادی گفت: «ص * وَالقُرْآنِ الحَکِیمِ».
پس از صفای بدن، لباسهای فاخری را که در آنجا بود، پوشیدیم. لباسهای من از حریر سبز و لباسهای هادی سفید بود. به آینه نظر کردم، به قدری خود را با بها و جلال و کمال دیدم که به خود عاشق شدم و من با این همه خوبی، به هادی که نظر کردم در حسن و بهای او فرو ماندم و غبطه میخوردم.
□▷ برخاستیم، هادی حلقه در را گرفت و دقّ الباب نمود (در را کوبید). جوان خوشرویی در را گشود و گفت: تذکره عبور خود را بدهید. تذکره را دادم، امضای آن را بوسید و با تبسّم گفت:
✨ «أُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»؛
⇦ [به اهل تقوا گفته میشود با سلامت و ایمنی در آنجا (باغها و چشمهسار ها) داخل شوید.
✨ «أَنْ تِلْکُمُ الجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛
⇦ این بهشت را در برابر اعمالی که انجام میدادید، به ارث بردید.
داخل شدیم و در آن هنگام به زبان جاری نمودیم:
✨ «اَلحَمْدُ للَّهِِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ [الَّذِی نَراهُ عَیاناً] »؛
⇦ ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این [همه نعمت]رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود راه نمییافتیم. مسلّماً فرستادگان پروردگار ما حقّ را آوردهاند. [همان حقی که ما آن را آشکار مشاهده میکنیم].
🔹هادی از جلو و من از عقب، داخل غرفهای شدیم که یکپارچه بلور بود. تختهای طلا در آن گذارده و تشکهای مخمل قرمز بر روی آنها انداخته و پشتیها و متکاهای ظریف و نظیف روی آن چیده بودند. عکس ما در سقف و دیوار غرفه افتاد، با آن حسن و جمال که داشتیم از دیدن خودمان لذّت میبردیم.
در وسط غرفه، میز غذاخوری نهاده بودند و در روی آن، اغذیه و اشربه (غذاها و نوشیدنی ها) چیده شده بود، و دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند، ما بر روی آن تختها نشستیم.
◁◁
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖23〗
✨ آنها [مقرّبان] بر تختهای به هم پیوسته نشستهاند، در حالی که بر آن تکیه زده و رو به روی یکدیگرند، و نوجوانان جاودانه [در طراوت]با قدحها و کوزهها و جامهایی از نهرهای جاری بهشتی پیوسته گرداگرد آنان میگردند که از آن نه سردرد میگیرند و نه مست میشوند و هرگونه میوه که انتخاب کنند و از گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند و نیز حورالعین در گرد آنان میگردند، که همچون مروارید در صدف پنهان هستند.
☜ اینها همگی پاداشی است در برابر اعمالی که انجام میدادند. آنان در بهشت نه سخن بیهودهای میشنوند و نه سخنان گناهآلود، تنها چیزی که میشنوند، سلام است و سلام.
🔖 جواز عبور
بعد از صرف غذا و شرابهای طاهر و میوه، به روی تختها مستریحاً (به حالت استراحت) لمیدیم.
ساعتی نگذشت که زیر و بم سازها بلند شد، صورتهای خوش با الحان و مقامات موسیقی، که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبههای روحی دیوانه میساخت، به گوش میرسید. ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز، که سوره هل أتی (سوره انسان) را تلاوت مینمود، بلند شد که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند.
🔹من همانطور که لمیده بودم، چشم روی هم گذارده بودم که هادی خیال کند خوابم و حرف نزند و نیز مبادا مرثیّات مرا از استماع غافل کند، ولکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نمودم و شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود، تا آنکه سوره تمام و آن صوت نیز خاموش گردید. من نشستم و هادی نیز نشست.
◁◈ پرسیدم: این شهر را چه نام است؟ گفت: یکی از دهات دار السرور است.
گفتم: قربان مملکتی که ده او این است. پس شهر و عاصمه (مملکت) و پایتخت او چگونه خواهد بود؟!
پرسیدم: صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود؟ چون این سوره را در جهان مادّی بسیار دوست داشتم، به ویژه در این عالم روحانی و با این لحن دلنواز، مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
🔸گفت: نمیدانم! ولیّ بزرگ (فرمانروای) این مملکت، گاهی برای سرکشی از مسافرین میآید و لازم است که برای امضای تذکره خود به خدمت او برسیم، گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید او را هم در آنجا ببینیم.
گفتم: هادی! ممکن است تذکره را امضا نکند؟ و اگر نکرد بر ما چه خواهد گذشت؟ گفت: امکان عقلی دارد و در صورت امضا نکردن، معلوم است که کار، زار خواهد بود، ولی بعید است که امضا نکند. تو این سؤال را از باطن خود بکن.
✨ «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»؛
⇦ بلکه انسان بر نفس خود اشراف داشته و به آن آگاهی دارد.
🔺پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد، وجود خود را که مطالعه نمودم، دیدم که در بین بیم و امید متردّدم.
✨ لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه؛
⇦ هیچ تغییر و تحوّل و نیرویی نیست مگر به خواست خدا.
گفتم: هادی! عجب اینجا دار السرور است، تو که بیت الاحزان کردی. برخیز برویم که اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده میشود. عاقل از خطر امری که ترسان است، باید هر چه زودتر اقدام کند.
✨ «إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»
◁◈ رفتیم، یک میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان، جوانان خوشصورت به یک سن و سال، در دو طرف صف کشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساکت و بیحرکت ایستادهاند.
هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، و از میان آنها عبور نمودیم. بسیار بر خود خائف بودیم، که این تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟
🔹به در قصر که رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلّح و عبوس از قصر بیرون آمدند و صدای با هیبتی به «العجل! العجل!؛ بشتابید! بشتابید!» از قصر بلند بود و این سواران به تاخت رفتند و از آن صدا اندام همه میلرزید.
◁◁
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 26〗
💠 حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: وقتی در منبر، پس از عنوان آیه «یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ»؛ ای کشیده ردای شب بر سر، برخیز و بیم ده و بیان شأن نزول آن، آن را تطبیق نمود بر حال من در حالی که پدرم تنها در میدان کربلا، صدایِ «هل من ناصر» بلند نمود و من در میان خیمه گریان شدم، این تطبیق مرا خشنود نمود، بلکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نیز خوشش آمد برای این تطبیق، آن را دادم، این ولو درخور او نیست، ولی درخور این عالم هست، چه آنچه در این عالم است از حسن و بها و زیبایی، رقیقه آن حقیقت و سایه آن شاخه گل است و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صرف رسید، به او چیزهایی خواهد رسید:
✨ ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و ما خطر علی قلب بشر؛
⇦ نه چشمی آنها را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده.
🌀 ناگهان برخاستند و بر اسبهای خود سوار شدند و اسبها پرواز نموده و از آن شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند. دست هادی را گرفتم و با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر کردیم آن نمایشی که اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.
🔸گفتم: خوب است فردا حرکت کنیم. گفت: ممکن است تا ده روز در اینجا استراحت کنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشکل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینکه به او برسم و یا نزدیک او باشم.
🔻گفت: چه پر طمعی تو! مگر ممکن است در این عالم تعدّی از حدود خود. اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست که حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا کند.
بلی! ایشان از تفضّلاتی که دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان کنند. امّا جریان یافتن هوسناکیهای بی ملاک، فحاشا و کلّا (هرگز و به هیچ وجه) آنها در اوج عزّت وتو در حضیض (پستی) تراب مذلّت.
✨ وما للتراب وربّ الأرباب؛
⇦ خاک پست کجا و پروردگار جهانیان کجا!
☑️ اگرچه لوعه (ترس و وحشت) دل فرو ننشست ولی چارهای جز سکوت نداشتم. چون شرح حال من به قیاسات منطقی قالب نمیخورد و هادی هم به غیر آن منطق منطقی نداشت، پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد...
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖پایانی〗
♦️ دلم به درد آمد و با خود گفتم: چه خوب بود که آدم در حال حیات به فکر عاقبت و چنین روزی که در پیش داشت، میبود و همه اوقات خود را صرف هوسها و خواهشهای زن و بچّه نمیکرد. عجب دنیا دار غفلت و جهالت است! چقدر ننگآور است، احتیاج مرد به زن و بچه خود، که همیشه چشم طمع به سوی مرد باز داشتهاند! و چقدر بیوفایی است که مثل چنین روزی که دستم از زمین و آسمان کنده شده، به یاد من نمیافتند.
◽️ پیغمبر صلی الله علیه و آله خوب آدم را بیدار و هوشیار ساخت که فرمود:
✨ هلاک الرجل فی آخر الزّمان بِیَد زوجته، و إن لم تکن له زوجة، فبِیَد أقربآئه وأولاده؛
⇦ در آخرالزمان مرد به دست همسر خود تباه و گمراه میگردد و اگر همسر نداشت، به دست خویشان و فرزندان خود به هلاکت میرسد.
☑️ ولی چه فایده! بیدار و هوشیار نشدیم و به فکر عاقبت خود نیفتادیم. ناگهان دیدم در بالای خانه رو به رو، پسر و دختری تازه داماد از نبیره های من نشسته و میوه میخورند و صحبت میکنند، تا آنکه یکی گفت: همین میوهها را حاج آقا کاشت و الآن در زیر خاکها متلاشی شده است و ما میوه او را میخوریم.
🔹دیگری گفت: بدبخت! او الآن در بهشت بهتر از این انگورها را میخورد، خدا رحمتش کند! در بچّگی چقدر با ما شوخی میکرد.
🔸دیگری گفت: راستی راستی، ما را دوست داشت. گاهی پول میداد و ما را خوشحال میکرد، خدا خوشحالش کند.
🔹دیگری گفت: ما هر وقت کتاب و کاغذ و قلم میخواستیم برای ما میخرید، پدر و مادرمان که اعتنایی نداشتند.
🔸دیگری گفت: ما را، در واقع او ملّا کرد، چون خودش ملّا بود، از ملّایی خوشش میآمد. حالا شب جمعه است خوب است هر کدام یک سوره قرآن برایش بخوانیم. من هل أتی (سوره انسان) میخوانم، تو هم سوره دخان را بخوان.
🔺من در همانجا ایستادم تا سورهها را تمام نمودند و چقدر مسرور شدم و برایشان دعای برکت نمودم و پرواز کردم و آمدم و دیدم که هادی اسب را آورده و خورجینی نیز روی اسب بسته و مهیّای حرکت است.
☜ گفتم: این خورجین از کجاست؟ گفت: مَلَکی آورد و گفت: در یک پلّه آن (کفه ترازو) هدیهای است از حضرت زهرا علیها السلام که در اثر تلاوت سوره دخان که منسوب به او است، فرستاده است و در پلّه دیگر، هدیهای است از علی بن ابی طالب علیهما السلام که در اثر سوره هل أتی که منسوب به او است و سفارش کردهاند که از راه دورتر از برهوت، حرکت کنیم که سموم آن ما را نگیرد.
★ گفتم: هادی! ما نباید سر خورجین را باز کنیم، ببینیم هدیه آنها چه چیز است؟
گفت: اجمالاً از مایحتاج این راه است و هر وقت احتیاج افتاد، باز خواهد شد؛ اگر میخواهی حرکت کنیم.
⚡️گفتم: زهی سعادت!
گفت باید برویم وتا روز رستاخیز و برپائی دادگاه الهی منتظر بمانیم
پایان........💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
@Rahee_saadat