eitaa logo
baghdad0120
1.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
30 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
: هر یک روز ماه ، یک نعمت خداست. در هر ساعتی از این ساعات، یک اگر هوشمند و و آگاه باشد، میتواند چیزی را به دست بیاورد که در مقابل آن، همه‌ی نعمتهای پوچ است؛ یعنی میتواند و لطف و و توجه الهی را به دست آورد. ۶۹/۱۱/۱۹ @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من سرم گرم گناه است، سرم داد بزن سینه ات سخت به تنگ آمده، فریاد بزن جمعه هایی که نبودید به تفریح زدیم ما فقط در غم هجران تو تسبیح زدیم خشکسالیم، کویریم، تو ای رود بیا شیعه مظلوم تر از قبل شده زود بیا 💙 @baghdad0120
ای قافله سالار کجایی ؟ مولا جانم @baghdad0120
امام حسین (علیه ‌السلام):إنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إلَیْکُم مِنْ نِعَمِ اللهِ عَلَیْکُمْ، فَلا تَمِلُّوا النِّعَمَ. در خواست‌های مردم از شما از نعمت‌های خدا بر شماست، پس از این نعمت‌ها خسته و ملول نشوید. بحار الأنوار، ج 74، ص 318  The fact that people need you is one of the blessings of Allah upon you. Therefore, do not feel any grievance about it. @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_حجت_اسدی #شهید_مدافع_حرم_حجت_اسدی حجت اسدی، سی ام شهریور ماه ۱۳
🕊 سفارش شهید به فرزندانش فرصت ها آمدنی نیستند باید دنبالشان برویم. نباید منتظر باشید که بیاید. باید از وقت طوری استفاده کنیم که بهترین نتایج را به دست آوریم. اگر می خواهید در زندگی توفیق نصیبتان شود حرمت پدر ومادرتان را داشته باشید و دعای آنها را دنبال داشته باشید.» یک موقعی درستان وبالتان نشود. درس را طوری بخوان و فارغ التحصیل شو که برای این مردم رحمت باشد و دست مردم بیچاره را بگیری به فکر درآمد و غرور از امتیازات تحصیل نباشید ایشان کسی بود که درد را حس می کرد و قشر ضعیف را خوب می فهمید. با قشر ضعیف و پایین بیشتر ارتباط برقرار می کرد. 🌷 @baghdad0120
✨ زیباترین تصویر شد لبخند چشمانش @baghdad0120
پرواز کردن سخت نیست 🕊 که باشی بالت می‌دهند و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم @baghdad0120
❤️ گر هزاران دام باشد هر قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم @baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎 📝 منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال کرج شد. زیاد می آمد تهران و می ماند. وقتی تهران بود، صبح ها پادگان بود و شب ها خانه می آمد. نگاهش کردم. آستین هایش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد. این روزها بیشتر عادت کرده بودم به بودنش. وقتی می خواست برود منظقه، دلم پر از غم می شد. انگار تحملم کم شده باشد. منوچهر سجاده اش را پهن کرد. دلم می خواست در نمازها به او اقتدا کنم، ولی منوچهر راضی نبود. یک بار که فهمیده بود یواشکی پشتش ایستاده ام و به او اقتدا کردم، ناراحت شده بود. از آن به بعد گوشه ی می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد. چشم هاش را بسته بود و اذان می گفت. به "حی علی خیر العمل" که رسید، از گردنش آویزان شدم و بوسیدمش. منوچهر "لا اله الا الله" گفت و مکث کرد. گردنش را کج کرد و بهم نگاه کرد «عزیز من این چه کاری است؟ می گویند بشتابید به سوی بهترین عمل، آن وقت تو می آیی شیطان می شوی؟» چند تار موی منوچهر را که روی پیشانیِ خیسش چسبیده بود، کنار زدم و گفتم به نظر خودم که بهترین کار را می کنم.
شاید شش ماه اول بعد از ازدواجمان که منوچهر رفت جبهه، برایم راحت تر گذشت، ولی از سال شصت و شش دیگر طاقت نداشتم. هر روز که می گذشت، وابسته تر می شدم. دلم می خواست هر روز جمعه باشد و بماند خانه. جنگ که تمام شد، گاهی برای پاک سازی و مرزداری می رفت منطقه. هر بار که می آمد، لاغرتر و ضعیف تر شده بود. غذا نمی توانست بخورد. می گفت:«دل و روده ام را می سوزاند» همه ی غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمی دانستیم شیمیایی چیست و چه عوارضی دارد. دکترها هم تشخیص نمی دادند و هر دفعه می بردیمش بیمارستان، یک سرم می زدند، دو روز استراحت می دادند و می آمدیم خانه....