همسر شهید مدافع حرم حامد بافنده :
زندگی با بافنده همیشه برای من خاطره بود قبل از اینکه زن و شوهر باشیم خیلی با هم دوست بودیم خیلی با هم جور و خودمونی بودیم اما در محل کار من که می امد من برایش خانم یعقوبی بودم و ایشان برای من آقای بافنده بود.
حامد هیچوقت دکتر نمی رفت همیشه من برایش دارو تجویز و تهیه میکردم دکتر و پرستارش من بودم، جالب است بدانید حامد بافنده از آمپول می ترسید.
خاطره ای که در ذهنم باقی مانده شهید و زن شهید بازی بود من اصلا باورم نبود که حامد برود سوریه اصلا همیشه شوخی میکردم یک روز به حامد گفتم اصلا به من نمی آید زن شهید بشوم اصلا بلد نیستم حامد گفت اشکالی ندارد بیا یاد میگیرم خوابید و چادرسیاهی را بر تنش کشید و گفت حالا تمرین کن و هرچه می خواهی بگو، ان روز دو نفری خیلی خندیدیم..
#شهید_حامد_بافنده
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
همسر شهید بافنده : من راضی نبودم!
هنوز هم راضی نیستم🥺 سرقبر حامد که میروم نمی گویم حامد سلام می گویم حامد بی وفا سلام !
یعنی هنوز هم با او قهرم😭
می گویم چرا ما را تنها گذاشت دوست داشتم بیشتر هوای ما را داشت..💔
اصلا فکر نمیکردم که حامد شهید شود❤️🔥 اما دفعه اخر رفتنش با همه دفعات فرق میکرد حرکات و سکناتش خودم میبردمش ترمینال اما قهرانه ، ۱۷ روز از زمان رفتنش گذشت آخرین صحبت من با شهید شب قبل از شهادتش بود ساعت ۱۲ نیمه شب به من زنگ زد من خواب بودم به من گفت بیدار شو دلم برای صدایت تنگ شده یکم حرف بزن. با مکالمه کوتاهی حامد قطع کرد و روز بعد ساعت ۱۰ آن اتفاق افتاد.
#شهید_حامد_بافنده
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
همسر شهید بافنده:
سخت است که در جامعه ای باشی که هیچکس شکل تو نیست😭 تازه مسئولین هم با تو نباشند..
زمان جنگ تحمیلی در هر کوچه ای یکی شکل تو بود..
انا الان هیچکس شکل من نیست.😔
همه مانتوهای تنگ و روسری ها بالا همه بی حجاب و می گویند می خواست شوهرش نرود .❤️🔥😭
#شهید_حامد_بافنده
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید👌
دختر دردانه ی شهید مدافع حرم حامد بافنده در آغوش حاج قاسم 😭
#شهید_حامد_بافنده
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل پدر..
مکالمه تلفنی دختر شهید بافنده با حاج قاسم 📞
#شهید_حامد_بافنده
#حاج_قاسم
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
نوگلان حسینی
در خیمه ی گلستان شهدای اصفهان
#همایش_شیرخوارگان_حسینی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#همایش_شیرخوارگان_حسینی
یادمان باشد شیرخواره حسین (ع) یار امام زمانش بود.
نکند که با تربیت ناصحیح شیرخواره های امروز ما فردا در مقابل امام زمانشان بایستند.
شیرخواره حسینی را حسینی تربیت کنیم.
الهیعجلعلیظهورک
بحقطفلششماههحسین(ع)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔺صاحب مکیال المکارم می نویسد:
🔷 یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان سلام الله علیه را دید که فرمود:
من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند!
📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹
🔻 اولین دعای ما هنگام جاری شدن اشکها در مجالس عزا، دعای فرج منتقم است ...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#غروب_جمعه
#امام_زمان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
وادی به وادی آمدهام از درت مران!
وا کن دری به سوی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود ، این کاسه را .. فاوف لنا.. ایها العزیز
خالیتر از دودست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز ... 😭
هرکی محتاج نگاهشه بگه
یاصاحب الزمان ....
یاصاحب الزمان...
غروب شد نیامدی..آقا جان😭😭
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان 🤲
4_5926799807552163218.mp3
2.85M
جمعه های دلتنگی💔
🍃بیا آفتاب پس ابر
🍃تا تموم شه
🍃غروب های دلواپسی
🎙سید مجید بنی فاطمی
✿❥ #امام_زمان
✿❥ #اللهمعجللولیکالفرج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
سلام ونور ورحمت خدامحضر امام عصرارواحنافداء وشماهمراهانِ جان!🕊🕊✋✨💫✨✨🕊🕊 سخت مشغول درس خواندن شدم..است
🪄🪄💌💌📝✍✍✍✍
📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو!
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🤲💚🤍
سلام بر شما که دوستدار ارباب حسین علیه السلام هستید...ایام رادريابيم که فرصت از دست میرود مارا!..
امشب شب سوم حضرت رقیه سلام الله علیها ست ومن بايدبگويم منجلاب زندگی ما را جز دستان مبارک وکوچک( اما بازکننده ی گره های بزرگ) او بازیگر نبوده ونيست!آری پس ازآن همه زجر و زبری تقدیر بالاخره نرمی و لطافت و نور شان شامل حالم شد...برگردیم به ماجرای مافوق امیر!بله!اميرفکرميکردشايد گزینه خوبی برایم باشد ولی چه فایده!من دیگر میخواستم تا ابد تنها باشم یعنی حسین چیزی شبیه زخمی عمیق در وجودم نهادینه کرده بود.به اميرگفتم به فکردختردیگری برایش باشد او هم قبول کردچقدرنگرانم بود و هوای دلم راداشت!علی آقابرادربزرگم فارغ التحصیل مدیریت صنعتی شدومشغول کارشدمادرم برایش دست به کارشد..با پیشنهاد من به خواستگاری مهناز رفتیم و همدیگر را پسندیدند مهناز دختر بزرگ خانواده بودوديپلمه وباحجاب وزيبايي نسبتا خوبی داشت،البته علی آقا هم بسیار خوش چهره و خوش تیپ بودومحجوب و همه روی اوقسم ميخوردندمثل اميربااين تفاوت که تودار بود.باوصلت آنها که از همسایگان ته کوچه ی بزرگ ما بودند،خواستگار بود که می آمد ولی چه فايده!من نمی توانستم ازدواج کنم و این غم دیوانه وار پيچکي شده بود که هرچه جلوتر میرفت بیشتر گلویم راميفشرد!سه تا از دایی های مهناز در تهران امام جماعت بودند دوتاقاضي ویکی مدیرعامل شرکت بهمن(مدیران خودرو)خلاصه جوّ فامیلشان مذهبی طور بود واحساس راحتی داشتيم مادر مهناز دوست داشت من عروس خودش شوم ولی نه من ،نه پسرش هیچ علاقه ای نشان ندادیم بااین تفاوت که او یکی رادوست داشت ودر رابطه بود ولی من داغدار عشق زميني حسين!شاید مهناز دلخوری هایش از همینجا شروع شد ولی او کاملا در جریان عشق و علاقه برادرش وآن دختر بود.اما این وسط درمیان رفت وآمد پسر دایی مهناز که پدرش مدیر بود،کم کم سروکله اش بيشترپيداميشد و مدام به خانه مهنازو ماميآمدو این در روزهای اول عادی بود ولی بامرورزمان به مزاق دیگران خوش نیامد ولی من ته دلم قند آب میشد و بعدها به مهنازدر مورد ابراز علاقه خود به من صحبت کردومهناز هم کلی ذوق زده شد ولی من دلم نمی خواست نه زندگی علی آقا خدشه دار شود وهم اینکه دلم نمی خواست با مخالفت خانواده اش روبرو شود.وباآنها دچار مشکل شود نه به خاطر اینکه من دختر خوبی نبودم بخاطر گذشته تلخ واینکه نميشدبراي همه توضیح داد که چطور شکل گرفت وچطوربه هم خورد.خداروشکر این صفت های انسانی که از کودکی در وجود ما شکل گرفته بود همیشه مانع خیلی از اعمال ناشایست میشد و این را مدیون پدرومادر بسيارخوبمان بودیم.به طور مثال پدرم صبور و بسیار مهربان و متواضع بود ودر مقابل مادرم راسخ و سختگیرومبادی آداب بود وما رادر شرایط خاصی قرارمی داد اگر اشتباهي میکردیم یکی از تنبيهاتش این بود که برای مش رجب پیر ومهربان قیف کاغذی نفری25تادرست کنیم وبعد به مش رجب میداد تا اوتخمه اش را درون آن ریخته و راحت بفروشد.هم کارخيروصلواتي ميکردهم ما تنبیه میشدیم.پاکت نامه هم درست میکردیم با کاغذ a4 و چسب سیریش!من از پاکت خوشم نمی آمد به همین خاطر پاکت بیشتر مال من بود.آنها راهم رایگان ميدادبه مش رجب واو چقدر مادرم رادعاميکرد..چیز زیادی نبود اما کار خیر نزد خداعيارش با ما بنده ها فرق داشت.لذت زیادی برای مش رجب پيرداشت..من عاشق دعایش بودم که میگفت:عاقبت بخيرشي ایشالا!ایشالا خيرببيني پیرشی خانم ..و بعدبادعايش من تنبیه خودم را و سختی اش را از يادميبردم ویا مثلا یک غذاهایی درست میکرد که نمی دانستیم از کجا آمده!؟گاهی پنج روز پشت سرهم یک غذای تکراری درست میکرد وباپدرم هماهنگ ميکردبعدباذکاوت خاصی نظاره مان میکرد که رفتارمان رابسنجد؟ماهم سکوت!وضع مالی خیلی خوب بود ها!فریزر پر از گوشت و مرغ بود؛اما!اما این کارش دلیل داشت!میخواست مارابراي روزهای سخت آماده کند!مهم تر ازآن روی نفس ما کار ميکرد! بله! او کار درست بود!
و این داستان ادامه دارد..
باند پرواز 🕊
🪄🪄💌💌📝✍✍✍✍ 📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... سلام بر تو ای مولایی که
ادامه ی دلنوشته ی دوست عزیزمون از داستان زندگی شون💕
دوست عزیزمون را که زحمت می کشند و داستان جذاب زندگی شون را برامون ارسال می کنند با ارسال نظرات تون خوشحال کنید 🙏
لینک ناشناس مون
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
باند پرواز 🕊
نوگل حسینی مون آقا سید حسام موسوی🌸 ماشاءالله در پناه علی اصغر امام حسین سرباز امام زمان باشند ان
هدیه ای ناقابل از طرف کانال شهدایی باند پرواز تقدیم مادر این نوگل شیرخواره حسینی مون خواهد شد💟
اشڪم چڪید و سنگ دلم را لطیف ڪرد
نام حسین شغل مرا هم شریف ڪرد
غفلٺ زده بہ ماه عزا آمدم ولے...
زهرا رسید و ڪار مرا هم ردیف ڪرد
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🏴
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
پلڪۍ بھمـ بزن ڪہ هِدایَت شود زَمین
حُــرّ با نِگاهِ تُـو سِپرش را زمین گذاشت..
عزیززم حسین 🖤
مولایمن
🥀بی فایده ست روضه و ماتم بدون شما
بی فایده ست اشک دمادم بدون شما...
🥀ای منتقم.... جان عمو جانتان بیا
بی فایده ست ماه محرم بدون شما...
چنگی به دل نمیزند آقای غصه دار
بیرق ،علم، سیاهی و پرچم بدون شما...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤