#سلام_امام_زمانم💕
🌾السَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللّه وَ ناصِرحقّه🌾
سلام بر تو ای نماینده پروردگار بر روی زمین که آینه وجودت نمایانگر اوست.
سلام بر تو ای مولایی که حق خدا به دست تو احیا خواهد شد و همه خلایق را زیر پرچم توحید جمع خواهی کرد...
🍂 #اللهمعجللولیکالفرج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بنام جنت مطلق بنام شش گوشه
بنام حضرت والامقام شش گوشه
دلم حوالی هرصبح باسلام وادب
شده ست حاجی بیت الحرام شش گوشه
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
صبحتون حسینی💚🌤
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #پیشنهاد_دانلود
🪴 دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان یادمان شهید حسن باقری🪴
التماس دعا🤲
#ماه_رمضان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
4_6035360259919316676.mp3
3.94M
📖 تندخوانی کلام الله مجید
📢 قاری : استاد معتز آقائی
🔵 جزء بیست و چهارم
#ماه_رمضان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#تلنگر🍂
بچهها!
پای آدم جایی میره
که دلش رفته.
دلها رو مواظب باشیم
تا پاها جای بد نره.❤️
🎙حاج حسین یکتا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
⚘🤍 #شهید_مهدی_باکری
بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امرالله با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمیشناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آنها را تماشا میکند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستادهای و ما را نگاه میکنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمدهای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم»😇 و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکیهای ظهر بود که حاج امرالله متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امرالله من یک بسیجی ام 🍃
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⸢💛| #سالگرد_ولادت
تولدت مبارک عزیز برادر 💕
🎙صحبت های دلنشین مادر شهید محمد رضا دهقان امیری
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
[✍🏻| #میدونستی_شهید_دهقان]
یه روز میون قبور بهشت زهرا دل داد به
مزار شیشهی رسول ؛ اسم مزار رو خوند
و برگشت سمتم و پرسید : شبیه منه !
: اره خیلی 🦋
عجیب محبت شهید خلیلی به دلش بود
یادم نمیره روزی که پدر شهید رو سر مزار
شهید دید ؛ غروب ماه مبارک رمضان بود ✨ از
آقای خلیلی دعای شهادت میخواست به
عاقبت بخیر بشی پدر شهید راضی نشد و
میخواست فقط دعای شهادت براش کنند؛
دست آخر پدر شهید گفت :
ان شاالله عاقبتت ختمِ شهادت باشه .
و تویی که رزق اون سال رمضان رو گرفتی
عزیزِ ارباب حسینم ♥️
🖇#روایتازخواهرشهید
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصتم پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته
💛||•#رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_یکم
برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و این قدر تقلا وجنب و جوش!
با گوشی فیلم می گرفت .
یکی از پرستارها می گفت : « کاش میشد از این صحنه ها فیلم بگیری ، به بقیه نشون بدی تا یاد بگیرن ! »😂
قبل از اینکه بچه را بشویند ، در گوشش اذان و اقامه گفت .
همان جا برایش روضه خواند ، وسط اتاق زایمان ، جلوی دکتر و پرستارها ..
روضه حضرت علی اصغر ..
آنجایی که لالایی می خوانند .
بعدهم کام بچه را با تربت امام حسین برداشت 🙃
اصرار می کرد شب به جای همراه بماند کنارم .
مدیر بخش می گفت : « شما متوجه نیستین اینجا بخش زنانه؟!»
دکتر را راضی کرده بود با مادرم بماند ، اما کادر بیمارستان اجازه ندادند .
تا یازده دوازده شب بالای سرم ایستاد . به زور بیرونش کردند.
باز صبح زود سروکله اش پیدا شد .😂
چند بار بهش گفتم :
« روز هفتم مستحبه موهای سربچه رو بتراشیم!» راضی نشد ..
بهش گفتم : « نکنه چون خودت درد بی مویی کشیدی ، دلت نمیاد؟! »
می گفت : « حیفم میاد!»😕
امیر حسین سیزده روزه بود که بردیمش هیئت ، تولد حضرت زینب (ع) بود و هوا هم خیلی سرد و هیئت شلوغ ، مدام به من میگفت :
« بچه رو بمال به درودیوار هیئت!» 😁
خودش هم آمد بردش قسمت آقایان و مالیده بودش به درودیوار هیئت
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz