eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
محمدحسین آن زمانی که کوچک بود, برادرش(محمد قاسم) که 6 سال از محمد حسین بزرگتر بود به او می‌گفت تو هیئت نیا بچه هستی!. برادرش می‌گفت ما رفتیم خانه فلانی هیئت می‌دیدیم محمدحسین از آنجا سردرآورده و آنجاست، می گفتم چه اشکالی دارد؟ می‌گفت من خجالت می‌کشم بچه من که نیست او را ببرم، می‌گفتم اشکالی ندارد برادرت است دیگر. با این حال محمدحسین خودش در هیئت‌ها حضور داشت.اما محرم‌ها همیشه در هیئت‌ها حضور داشت و همیشه روی زبانش نام حضرت ابوالفضل(ع) بود.یک بار هیات منزل ما بود و  محمد حسین یک تی‌شرت مشکی داشت و رفته بود کنج آشپزخانه و برای خودش عزاداری می‌کرد و سینه می‌زد, انگار در این محیط نبود. بعد از مراسم دیدم محمدقاسم برادرش دارد با او دعوا می کند گفتم محمدقاسم چه شده ؟ گفت هر چه صدایش می کنم جواب نمی‌دهد انگار اینجا نیست!  برادرش گفت همه دارند با ریتم سینه می‌زنند، او دارد برای خودش سینه می‌زند، گفتم چه کارش داری حالا بچه‌ام دارد برای خودش سینه می‌زند، گفت چرا با ریتم نمی‌زند؟!. *وقتی که محمدحسین شهید شد، محمدقاسم می‌گفت آن کسی که با ریتم می‌زد ما بودیم، ما دنبال ریتم بودیم و حسینی نبودیم, او واقعاً حسینی بود و حسین‌وار رفت و ما همچنان ماندیم!*😭💔🥀😓 https://eitaa.com/BandeParvaz
*علاقه خاصی به اهل‌بیت خصوصاً حضرت ابوالفضل(ع) داشت و همیشه نام حضرت ابوالفضل(ع) وِردِ زبانش بود💓 * مادر با چشمانی اشک آلود و بُغضی درگلو صحبت‌های خود را ادامه می‌دهد:محمدحسین واقعاً مظلوم بود. 2 ساله بود که از روی رختخواب افتاد و دندان,زبانش را سوراخ کرد. وقتی من او را به بیمارستان رساندم,او اصلاً گریه نمی‌کرد و صدایش درنمی‌آمد، در اتاق عمل,زبان محمدحسین را بخیه زدند و دوختند اما صدای محمدحسین اصلا در نیامد! خیلی مظلوم بود و در درد کشیدن خیلی طاقت داشت.علاقه خاصی به ائمه و امامان و اهل‌بیت بخصوص *حضرت ابوالفضل(ع)* داشت، برای من جالب بود وقتی عکس‌ها و فیلم‌های مُحرمش را نگاه می‌کردم، محرم سال‌های قبل تیشرت با اسم *«یا ابوالفضل(ع)»* داشت و همین محرمی که در سوریه بود تی‌شرت و سربندی که به همه آنها داده بودند, روی همه تیشرت‌ها و سربندها نوشته بود «یا حسین(ع)» ولی به طور اتفاقی تیشرت و سربند *«یا ابوالفضل(ع)»* به محمدحسین افتاده بود.💓 https://eitaa.com/BandeParvaz
*علاقه بسیار زیادی به پسرش«محمدیاسا» داشت 💓وقتی از سربازی آمد با دخترعمویش نامزد کرد، بعد از 2 سال ازدواج کردند و ثمره ازدواج‌شان هم یک پسر به نام «محمدیاسا» بود، گفتم چرا محمدیاسا، نام خودت محمدحسین است؟ گفت «مامان اگر 10 پسر دیگر هم خدا به من بدهد، ابتدای نامش را *محمد* می‌گذارم، چون عاشق نام محمد هستم».خیلی به نام و جدش حساس بود، می‌گفت «همیشه من را صدا بزنید *سیدمحمدحسین* ، محمد تنها نگویید، سیدش را هم بگویید» حتی به بچه اش می گفت بگویید سیدمحمدیاسا، خیلی علاقه شدیدی به خانمش و پسرش داشت. به خواهر, برادرهایش و به خانواده اش واقعا علاقه خاصی داشت.شب‌ها گاهی اوقات پدرش سرفه می‌کرد و محمدحسین بلافاصله با یک لیوان آب بالای سر پدرش حاضر می‌شد و می‌گفت «بابا آب بخور گلویت گرفته است». یک شب هم من رفتم آشپزخانه تا آب بیاورم و محمدحسین جلوتر از من رفت تا برایم آب بیاورد. من گفتم خودم آمدم آب بیاورم، *محمد حسین گفت«بچه که نباید از دست پدر و مادر آب بگیرد، عمرش کوتاه می‌شود بچه باید به دست پدر و مادرش آب بدهد»* ، گفتم یعنی عمرت طولانی می‌شود؟ می‌گفت من عمر طولانی نمی‌خواهم, من می‌خواهم خودم به دست شما آب بدهم. او به جزئیات هم توجه داشت و شاید من توجه نداشتم و غفلت کردم ولی محمد حسین به همه چیز توجه می‌کرد. ✨🕊️https://eitaa.com/BandeParvaz
*داوطلبانه رفت؟* 🍃ماموریت‌های خارج از کشور داوطلبانه بود و اجباری نبود، در ماموریت های که جزو برنامه های کاری‌اش بود, قبل از اینکه به او بگویند, محمدحسین آماده بود و هر جا ماموریت بود محمدحسین با عجله می‌رفت .وقتی بحث سوریه شد خودش خیلی با ذوق و شوق دوست داشت برود. من به او گفتم تو تازه از ماموریت آمده‌ای، خسته هستی و حالت هم خوب نیست گفته «نه مامان اینجا جایی است که باید بروم».تولد پسرش هم 12 مهر بود، ولی او تولدش را زودتر گرفت و به پدرش گفت «می‌خواهم تولد محمدیاسا را زودتر بگیرم»، پدرش گفت چرا زودتر؟ گفت «می‌خوام بروم سوریه و می‌خواهم اولین تولید پسرم را ببینم, شاید اولین و آخرین تولد محمد یاسا باشد که من هستم.🥀🍃🥀🍃🥀 https://eitaa.com/BandeParvaz
ماموریت‌های مختلفی می‌رفت، زمانی که می خواست به ماموریت برود یا از ماموریت برمی‌گشت همسرش از دوری‌اش دلخور و ناراحت بود و محمدحسین سعی می‌کرد به طریقی از دل او دربیاورد و نبودنش را جبران کند. بلند می‌شد غذا درست می‌کرد، لباس می‌شست، همه خانواده را جمع می‌کرد و به تفریح می‌برد و سعی می‌کرد روزهایی که حضور نداشته را جبران کند.یک بار ناهار خانه ما بود، تلویزیون بمباران یمن را نشان می‌داد ، محمدحسین با دین صحنه ها با  عصبانیت بلند شد و گفت «ببینید بچه‌های مردم را چطور می‌کشند، مردم را ببینید چگونه اذیت می‌کنند! چرا اینها این کارها را می‌کنند؟!» ظرفیتش تمام شده بود و واقعاً نمی توانست این وضع را ببیند و به هر طریقی می‌خواست برود و از مردم مظلوم دفاع کند. تازه از ماموریت شمال غرب آمده بود وقتی که بحث سوریه شد، همسرش به او گفت نمی‌خواهد بروی، گفت *«نه من باید بروم》 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 https://eitaa.com/BandeParvaz
*حال و هوایی که محمدحسین در شب تاسوعا و قبل از شهادتش داشت را دوستان و همرزمانش برای شما بازگو کرده‌اند؟* 🍃🌹🍃بله!دوستانش می‌گفتند یک روز قبل از شهادتش و قبل از عملیات، یعنی یک روز قبل از *تاسوعا* بود، آنها قرار بود روز تاسوعا عملیات کنند، بچه‌ها روی تپه بلندی نشسته بودند، محمدحسین با چند نفر دیگر به سمت تپه می‌رود که پیش بچه‌ها بنشیند، بچه‌ها به شوخی می‌گویند نیا اینجا جا نداریم. محمدحسین به شوخی می‌گویند « *یعنی به شهید فردایتان هم جا نمی‌دهید؟»* بچه‌ها جا باز می‌کنند و از بین همراهان محمدحسین، محمدحسین می‌نشیند آنجا و فردا هم درست از بین آن جمع محمدحسین شهید می‌شود.🌹 یکی از دوستانش می‌گوید که به محمدحسین گفتیم ما فردا می‌خواهیم برویم عملیات، او گفته بود «من که فردا بیایم شهید می‌شوم»، بعد من به او گفتم بیا برو خودت را لوس نکن، او هم گفت «من که گفتم من فردا شهید می‌شوم». دوستش می گوید وقتی این حرف را زد من توجه نکردم, سه بار خندید و گفت «من بیام شهید می‌شوم حالا شما باورتان نشود». در آن شب,مراسم سینه‌زنی و مداحی داشتند و حال و هوای محمدحسین طور دیگری بود و ما احساس می‌کردیم اصلا محمدحسین بین ما نیست و چنان غرق شده بود فکر می‌کردیم محمدحسین رفته است، من خودم بارها این موضوع را دیده بودم. مثلا همانطور که می‌گویند تیر را از پای حضرت علی هنگام نماز از پای او بیرون می کشیدند، او متوجه نمی شد، باورتان نمی شود من از کنار محمدحسین در هیئت عبور می‌کردم اصلا توجهی نمی‌کرد و من را نمی‌دید.از بچگی همینطور بود و هر وقت در مراسم عزاداری, اسم امام حسین(ع) و اسم حضرت ابوالفضل(ع) می‌آمد محمدحسین از خود بی‌خود می‌شد.  در همان شب قبل از عملیات عهدنامه‌ای داشتند و صحبت کردند، محمد حسین گفته *«من شهید می‌شوم و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین می‌رود جز صورتم، می‌خواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»* و واقعاً هم همانطور شد،😭 دست‌های محمدحسین از بدنش جدا شده بود و فقط صورتش را برایمان آورد. درست صبح روز تاسوعا مانند حضرت ابوالفضل(ع) که به سمت نهر آب می رفته، محمدحسین به همراه چند تن از دوستانش در حین عملیات برای خوردن آب به سمت تانکر آب می‌رفتند که موشکی به سمت محمدحسین و همرزمش ابوذر امجدیان می‌آید و دوستش می‌گوید من یکدفعه دویدم سمت آنها, محمدحسین را بغل کردم و او نفسی کشید و شهید شد و من چشم‌هایش را بستم . دوستش می‌گوید من فقط یاد این حرف او بودم که می‌گفت من اگر بیایم شهید می‌شوم، او می‌دانسته که می‌خواهد شهید شود. 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀 ✨https://eitaa.com/BandeParvaz
*چگونه متوجه شدید که محمدحسین به شهادت رسیده است؟* 🍃صبح تاسوعا محمدحسین به شهادت رسید. دخترم صبح عاشورا از خواب بلند شد و گفت مامان خواب دیدم، محمدحسین شهید شده،گفتم نه مامان عمرش دراز است. گفت مامان خواب دیدم شهید شده! ظهر عاشورا نشسته بودم دیدم اقوام دارند مدام با من تماس می‌گیرند، آنها از طریق تلگرام متوجه شده بودند که محمدحسین شهید شده است، همه فهمیده بودند غیر از من. به همسرم گفتم آقای میردوستی چرا همه دارند به ما زنگ می‌زنند، گفت همیشه زنگ می‌زنند، گفتم نه طبیعی نیست غیرطبیعی است، بعد از مدتی خودش هم گفت غیرطبیعی‌است چرا همه دارند زنگ می‌زنند، بعد پدر محمدحسین به پسر بزرگ خواهرم که همکار پسرم است، زنگ زد و گفت علیرضا از محمدحسین چه خبر؟ گفت عمو محمدحسین شهید شده است.  بعد از 9 روز پیکر محمدحسین را آوردند، محمد حسین  یکم آبان پارسال شهید شد و هشتم آبان پیکر او را آوردند و به خاک سپردیم. در اصل محمدحسین دوبار شهید شد وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود و انگشتری که در دستش بود و وصیت کرده بود و گفته بود این انگشتر را به پسرم بدهید، دوستش گفت وقتی رفتیم سراغ پیکرش که پیکرش را بیاوریم به یاد وصیتش افتادم و سراغ انگشترش یادم آمد اما دیدم دستی نیست که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته است.😭😭😭 https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز چهاردهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ شهید سید
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پانزدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید مصطفی کرباسی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۴۴/۰۲/۱۲ شهادت🌱 ۶۴/۱۲/۱۲ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید حمید سیاهکالی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۶۸/۰۲/۰۴ شهادت🌱 ۹۴/۰۹/۰۵ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 📌امروز توفیق داریم به نیابات از دو شهید متولد اردیبهشت زیارت عاشورا بخوانیم «شهید مصطفی کرباسی به درخواست عزیزانی است که در چله شرکت میکنند» 🖇ان شاالله زندگینامه دو عزیز در کانال باند پرواز ایتا و واتساپ و گروه چله شهدا بارگزاری می‌شود 🖇 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز به عشقت عاشورا می‌خوانم _سیاهکالی ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇پانزدهم خرداد ۱۴۰۱🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿شهید مصطفی کرباسی🌿 📌 مصطفی در اردیبهشت ماه ۱۳۴۴ در دولت آباد متولد شد . سرگرم درس خواندن بود که که در سن ۱۱ سالگی پدر را از دست داد 😔 . نتوانست درس را ادامه دهد و به کار در ساختمان و مدتی هم در کارخانه ریسندگی مشغول شد . مدتی بعد تصمیم گرفت به کمک برادران رزمنده در جبهه ها بشتابد.🚶🏻‍♂️ از طرف سپاه شاهین شهر به خواسته اش رسید و در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در واحد مهندسی رزمی به عنوان راننده بولدوزر و بیسیم چی مهندسی خدمت کرد 💟 . به معنویت به معنای واقعی دست یافته بود و بر اثر ترکش خمپاره به قلبش در تاریخ ۶۴/۱۲/۱۲ روحش عروج یافت و جسمش در گلستان شهدا آرام گرفت🕊️ 🌱راهی شد ! 🌱 با پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) مورد تهدید عوامل مزدور رژیم شاه قرار گرفت . از پا ننشست و همواره مدافع دستاوردهای انقلاب اسلامی بود .🍃با شروع جنگ تحمیلی قصد عزیمت به جبهه های نبرد را داشت اما به دلیل اینکه پدرش را در کودکی از دست داده و کمک خرج خانواده شده بود 😔 و از طرفی مادرش هم سن و سالی داشت ، میان ماندن و رفتن مانده بود . تا اینکه بالاخره تصمیمش را گرفت و راهی شد .🥀
🌱بیسیم چی گردان 🌱 در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در گردان مهندسی رزمی به عنوان راننده بولدوزر و بیسیم چی گردان خدمت میکرد 📞 همیشه می‌گفت :« اگر لیاقت شهادت پیدا کردم من را در میان دو دوست شهیدم مرتضی داوری و مرتضی حدادی به خاک بسپارید .» ⚰️ هنوز شش ماه از آمدنش به جبهه نگذشته بود که عملیات والفجر ۸ به عنوان بیسیم چی شرکت کرد 📿 آن روز پا به پای فرمانده میدوید و عرق می‌ریخت تا اینکه جواز رفتنش صادر شد و بعد از پشت سر گذاشتن ماه ها انتظار برای پیوستن دوست شهیدش با ترکش خمپاره ای که بر قلبش♥️ نشست به تنها آرزویش دست یافت . ☘️شادی روح ، ارواح طیبه شهدا ، امام راحل و حق و حق داران صلوات☘️ ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›………
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پانزدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ
💎°•بسم رب الشهدا•°💎 |🌺|معرفی شهید : حمید سیاهکالی مرادی 🌱تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۰۲/۰۴ 🌱محل تولد : قزوین 🌱تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۰۵🕊 🌱محل شهادت: سوریه منطقه العیس واقع در جنوب غرب حلب در عملیات نصر ۲، ماموریت جعفر طیار✨ 🌱نحوه شهادت : همیشه میگفت: مدافع حرم خانم زینب باید مثل آقا ابوالفضل شهید شه که نحوه شهادتشون بی شباهت نبوده...دست و پای راست به حالت قطع و دست چپ و پای چپ به حالت کاملا خورد شده و احشا داخلی متلاشی و بینی هم شکسته ...تمام لحظات شهادت ذکر لبش یا صاحب الزمان و یا حسین بوده💔😭. 🌱محل دفن :گلزار شهدای استان قزوین در قطعه ۷ردیف ۱۱ 🌱وضعیت تاهل : متأهل 🌱تحصیلات :دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی  ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
🌸 *زندگی به سبک شهدا* ❤️ کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید! 🍃متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» : سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار». با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».😔 🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
📝وصیت نامه شهید حمید سیاهکالی مرادی🦋 ✨✨✨🍃🌺🍃✨✨✨ 🍀با سلام و صلوات بر محد و آل محمد(صلی الله علیه و آله) اینجانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چند جمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب نمایم. 🌟ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) را بر خود واجب می‌دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند میخواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد. 🌺آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی‌ها و بی بصیرتی‌های برخی از انسانها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا درکنارشان بوده اند ولی در صحنه‌های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر. 🌻وای از آن روزی که آنان ولایت دارند ولی قدر آن را ندانسته و به بی راهه رفته اند زیرا مادامی که پشت سر ولی فقیه باشیم و مطیع ولایت باشیم و در راه و مسیر همیشه سرافراز حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیریم پیروز خواهیم بود چرا که نقطه قوت ما ولایت است. 💟اما من می‌نویسم تا هر آن کس که میخواند یا می‌شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه‌ای (مدظله العالی) فدا کنم. 💎اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند. 💫به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم. ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگو که اینجوࢪے باید قصه ما تموم بشه . . . یھ کارے کن دل منم مثل دلت آࢪوم بشه . . . 📹| کلیپ زیبا درخصوص شهید حمید سیاهکالی مرادی🌱🌹 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💌 🌹 ‌شهـــید حمید سیاهکالی مرادی: ⚠️ خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن 👀به نامحرم برایتان عادی شود. 💢 پناه می برم به خدا❤ از روزی که گناه، فرهنگ و عادت مردم شود. ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
اونقدر سینه میزد بهش میگفتن کم خودتو اذیت کن. گفت: این سینه نمیسوزه... موقع شهادت همه جاش ترکش بود جز سینه اش... شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷 یادش با ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
عاشقانه های شهید سیاهکالی🌷 پیام داد:« از هواپیما به برج مراقبت. توی قلب شما جا هست فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردیم؟!» منم جواب دادم:« فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه!» دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم. بلافاصله بعدش نوشتم:« تشریف بیارید، قلب ما مال شماست!» ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
«یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار»‌ معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.» ‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی❤️ ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز پانزدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز شانزدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ شهید جواد محمدی ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱 ۶۲/۰۵/۲۹«سالرروز شهادت 🕊» شهادت🌱 ۹۶/۰۳/۱۶ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 📌  ازهمان روز اول زندگی با همسرش قرار گذاشتند که بر می ‌دارند .✨ همین هم شد که از اولین روزِ زندگی مشترک حسن های اخلاقی آقا جواد بیشتر از پیش خود را نشان داد، این حسن‌ های اخلاقی دست به دست هم تا جایی که جواد دیگر نتوانست در قفس دنیا بماند و کارش به پرواز کشید🕊، به آسمان.جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه است که ۱۶ خرداد ماه ۹۶ همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید💔 و پیکر مطهرش بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد.🥺 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز برایت عاشورا می‌خوانم ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇 شانزدهم خرداد ۱۴۰۱🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز ۱۶ خرداد ماه سالروز شهادت شهید بزرگوار آقا جواد محمدی هست 🌷🍃🌷هدیه به روح مطهرشون فاتحه و صلوات را فراموش نکنید.🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/BandeParvaz
18.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز ۱۶ خردادماه ۱۴۰۱ در بین الحرمین اسم شهید محمدی طنین انداز شد 🥺💔 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
💞معرفی شهید💞 🍃🧡دلتنگی های زهرااحمدی درنبودشهیدمالامیری🦋🌟 میگوید«ازمشاهده کلیپی تأثیرگذارازرهبری حال دیگری پیداکردم درهمان لحظه باتماس همسرم وبیان دل‌تنگی‌ بایکدیگر نیتی درخصوص پذیرفتن تمدید مأموریتش، تاباهدیه جهادش به رهبردراین راه خدایی گام برداردومن نیزباتقدیم دل‌تنگی‌ وصبرم به آقاوحضرت زینب به معامله‌ای پرسودتن دادیم،درهمین فاصله دوروزپس ازتمدیدمأموریتش به مقام شهادت رسید.💚 🌸🍃یاددارم زمانی که مسئله اعزام ایشان مطرح شدخطاب به همسرم گفتم:خدااز۷۰میلیون ایرانی تورابرای جهادومرابرای صبرانتخاب کرده ✅ آری جایی که خانواده پشت مردقرارگیرد،اومی‌تواندبدرستی به وظایف دینی اش عمل کند ومن ازابتدای ازدواج بااعتقادبه اینکه ایشان رازودازدست خواهم داد،ازخداوندبرایش بهترین مرگ راطلب می‌کردم.🍃🌸⭐️ 💥پیکرشهیدبعداز۶سال درمرداد۱۴۰۰ شناسایی وبه وطن آمد.🕊🌷 🌺یادشهداباصلوات🌺 ولادت: ۱۳۶۴/۳/۲۶ شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳۱ مزار:گلزارشهدای علی بن جعفرقم کتاب مربوط به شهید:بی آشیان https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
امروز ۱۶ خردادماه ۱۴۰۱ در بین الحرمین اسم شهید محمدی طنین انداز شد 🥺💔 #پیشنهاد_دانلود ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢ht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باب القبله آقامون😔♥️ چکیده ای از وصیتنامه شهید جواد محمدی در پنجمین سالگرد شهادت ایشون در سرزمین عشاق 🖇🌿 💔 ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz ………‹🌹🍃࿐›……
هدیه ی ناقابل به عزیزمون تقدیم شد✨💞
باند پرواز 🕊
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز شانزدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
• ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 💛』روز هفدهم『💛 ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ شهید سید احمد پلارک ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ولادت🌱۴۴/۰۲/۰۷ شهادت🌱 ۶۶/۰۱/۲۲ ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ از ۱۳ سالگی تا به هنگام شهادت، ۲۳ سالگی نماز شبش ترک نشده بود.😳 📿 شب های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا میکرد و اشک میریخت...😔 🌸 شهید احمد پلارک را میگویم! 🌺 همان شهید معروف قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران! 🌸 بعضی به "شهید عطری" میشناسندش! 💬 مادرش اینگونه نقل کرد که پسرش در مدت عمرش چهار عمل را هرگز ترک نکرد : 1⃣ نماز شب 2⃣ غسل روز جمعه 3⃣ زیارت عاشورای و ذکر 100 صلوات هر صبح ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ امروز برایت عاشورا می‌خوانم ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️ 🖇هفدهم خرداد ۱۴۰۱🖇