💢از شهادت صحبت میکرد؟
بله همیشه با لبخند از شهادت میگفت. به بچهها بسیار محبت میکرد تا پس از شهادت خاطرات خوبی از پدرشان در ذهن داشته باشند.🍁
💢شما چه عکس العملی در برابر این موضوع داشتید؟
پوزخند میزدم چراکه اصلا نمیخواستم باور کنم که روزی رضا نباشد. مدتی بود که تصمیم گرفتم ذکر حفاظت از خانواده را بخوانم. پس از چند روز دیگر نخواندم.🤔 گفتم حالا که رضا را داریم، همه چیز خوب است. به خواندن این ذکر احتیاجی نیست. دلم محکم است. پس از شهادت رضا بود که مجدد تصمیم گرفتم آن را بخوانم، تا بچهها تنهاتر نشوند.
💢 ذکر حفاظت از خانواده چه ذکری است؟
سورههای توحید، ناس، فلق، آیتالکرسی پس از نماز و دعا کردن برای اینکه خداوند حافظ زندگی و خانواده شما باشد.🍃
💢 حضور شهید در زندگی خود را احساس میکنید؟
بله، بسیار. زمانیکه در مدرسه برای بچهها اتفاقی میافتد، پیش از آنکه مدرسه با من تماس بگیرد، رضا من را آگاه میکند.😳
💢چگونه شما آگاه میشوید؟
هرزمانیکه ناگهان دلشوره گرفته و مضطرب شوم، اگر با خواندن قرآن و صلوات آرام نشوم، میفهمم که اتفاقی افتاده و رضا قصد دارد آنرا به من بگوید.😢
💢ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید؟
یک روز احساس کردم رضا به دور من میچرخد. ناراحت شدم. شروع به گریه و گلایه کردم، گفتم «نمیدانم چه چیزی را میخواهی به من بگویی، من آنقدر بصیرت ندارم که تو را ببینم و منظورت را متوجه شوم.»💔، به ساعت نگاه کردم. ساعت 10:30 صبح بود. آرام نمیشدم. ظهر رسید و بچهها از مدرسه بازگشتند. دیدم لباسهای محمدمهدی پاره شده است. پرسیدم «چه اتفاقی افتاده؟» 😰گفت: «زنگ تفریح دوم در حیاط مدرسه به زمین خوردم» همان ساعتی بود که رضا میخواست من را آگاه کند.
°°یک مرتبه دیگر منزل دوستم بودم و متوجه گذر زمان نشدم که احساس کردم رضا به دور من میچرخد.✨ زود به ساعت نگاه کردم. 14 بود. در صورتیکه ساعت 13:30 بچهها به منزل میرسند. کیف خود را برداشته و دویدم. زمانیکه رسیدم، دیدم بچهها از شدت گریه هلاک شدهاند.🥹 بغلشان کرده و عذرخواهی کردم که غافل شده بودم.
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
💢از شهادت صحبت میکرد؟
بله همیشه با لبخند از شهادت میگفت. به بچهها بسیار محبت میکرد تا پس از شهادت خاطرات خوبی از پدرشان در ذهن داشته باشند.🍁
💢شما چه عکس العملی در برابر این موضوع داشتید؟
پوزخند میزدم چراکه اصلا نمیخواستم باور کنم که روزی رضا نباشد. مدتی بود که تصمیم گرفتم ذکر حفاظت از خانواده را بخوانم. پس از چند روز دیگر نخواندم.🤔 گفتم حالا که رضا را داریم، همه چیز خوب است. به خواندن این ذکر احتیاجی نیست. دلم محکم است. پس از شهادت رضا بود که مجدد تصمیم گرفتم آن را بخوانم، تا بچهها تنهاتر نشوند.
💢 ذکر حفاظت از خانواده چه ذکری است؟
سورههای توحید، ناس، فلق، آیتالکرسی پس از نماز و دعا کردن برای اینکه خداوند حافظ زندگی و خانواده شما باشد.🍃
💢 حضور شهید در زندگی خود را احساس میکنید؟
بله، بسیار. زمانیکه در مدرسه برای بچهها اتفاقی میافتد، پیش از آنکه مدرسه با من تماس بگیرد، رضا من را آگاه میکند.😳
💢چگونه شما آگاه میشوید؟
هرزمانیکه ناگهان دلشوره گرفته و مضطرب شوم، اگر با خواندن قرآن و صلوات آرام نشوم، میفهمم که اتفاقی افتاده و رضا قصد دارد آنرا به من بگوید.😢
💢 در تمام مسایل زندگی همراه همسر خود بودید؟
تمام تلاش خود را میکردم که هیچگاه مانع رضا نباشم. 😔سوریه تنها یکی از این موارد است. ما در تمام سفرها، حتی برای ماه عسل پدر و مادر رضا را با خود میبردیم. سه سال در کنار آنها زندگی کردیم. آقا رضا حتی برای خریدهای کوچک خود را ملزم میکردند که پدر و مادرشان را بیاورند؛ و من هیچگاه کوچکترین ناراحتی را بروز ندادم. چراکه نمیخواستم مانع خیر باشم 🍃و رضا در پیشگاه خداوند پاسخگو باشد. خوشحال هستم که خداوند چنین صبری را به من هدیه نموده است.
☁️⃟🕊️¦⇢ https://eitaa.com/BandeParvaz
💢 شهید به مادیات توجه داشت؟
گاهی از من میپرسید «دوست داری پولدار بشویم؟»🤔 میگفتم «نه، مادیات را در سطح متعادل و متعارف میپسندم، بیشتر از آن احساس میکنم از خدا غافل میشویم. من الان به همین مقدار راضی هستم. من در کنار شما بودن را میخواهم و نه مادیات را.» و رضا میگفت: «من هم دوست داشتم همین را از شما بشنوم.»☺️
💢 شهید از آرزوی خود سخن میگفت؟
مطمئنا شهادت آرزوی رضا بود. آخرین نیمه شعبانی که کنار هم بودیم، بچهها را صدا کردم که بیایند دعا کنیم.🤲🏻 امشب هرکس هرجایی دعا کند، برآورده میشود. بچهها دعا کردند که ماشین کنترلی بزرگ داشته باشند. وقتی از رضا پرسیدم «شما چه دعایی کردید؟» خندید و چیزی نگفت. میدانست اگر از آرزوی خود بگوید، ما آرزوهای خود را از دست میدهیم. 💔وجود همه ما بسته به وجود رضا بود.
💢 از روزهای پس از شهادت شهید کارگر برزی بگویید؟
رضا دو سه روز پس از نیمه شعبان به آخرین ماموریت خود رفت. فرصتی برای وی فراهم نشد که آرزوی فرزندان خود را فراهم کند.🍂 فقط توانسته بود دو بسته چهارتایی ماشین برایشان بخرد، آن را به من سپرد و گفت: «پس از رفتن من، در برابر هر عمل خوبی که بچهها انجام دادند، یکی از این ماشینها را به آنها هدیه دهید.»✨
رضا رفت و به شهادت رسید. پس از شهادت یک شب هر سه نفرمان دلتنگ رضا بودیم. یاد ماشینهایی افتادم که فراموش کرده بودم به بچهها هدیه بدهم. آنها را آوردم و گفتم «بابا سپرده بود، هرزمانیکه من به شهادت رسیدم، این ماشینها را از طرف وی به شما هدیه بدهم.»🥺 بچهها خوشحال شدند و شروع کردند به بازی کردن. بعد از چند روز ماشینها را جمع کردم تا به عنوان آخرین هدیه از پدر یادگاری داشته باشند.
💢بنا بر این آرزوی بچهها نیز برآورده شد؟
وقتی رضا شهید شد یکی از دوستان وی برای بچهها ماشین کنترلی بزرگی آورد، از او پرسیدم «شما از خواسته بچهها از رضا مطلع بودید؟»😔 گفت: «نه من اطلاعی نداشتم، حتما رضا در دلم انداخته است که برای فرزندانش ماشین کنترلی بگیرم.»
💢خواب شهید را میبینید؟
بسیار زیاد. طوریکه از رضا خواستم دیگر به خواب من نیاید، چراکه دلتنگتر میشوم. آخرین خواب، چند روز پیش بود. 😢خواب دیدم به همراه یکی از دوستانم بر سر مزار رضا میرویم و من میبینم قبر رضا به بزرگی خانه کعبه شده است و بلاتشبیه همانند کعبه، چادر سیاهی روی آن کشیده شده است. منقلب شدم. شروع کرم به فریاد کشیدن و دور قبر رضا گشتن. یادم آمده بود، خودم در تماس تلفنی به وی گفتم «رضا هرزمانیکه برگردی، هفت دور دورت میگردم و طوافت میکنم.» ناراحت شد. گفت: «کفر نگو» زمانیکه بازگشت، به شهادت رسیده بود. برحسب تصادف روز تشییع، پیکر رضا را در سطحی بالاتر از زمین قرار داده بودند. همانطور که داشتم تابوت را نگاه میکردم، 😭شروع کردم به چرخیدن دور پیکر رضا. با وی نجوا میکردم و میگفتم: «رضا گفته بودم وقتی بیایی دورت میگردم، دیدی؟! الان دارم دورت میگردم»
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
16.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من کجا باران کجا؟🥺🖤
#شهید_رضا_کارگر_برزی🍂
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
⬛ انالله و انا الیه راجعون ضایعه مصیبت بار درگذشت عالم فاضل، استاد اخلاق و عارف بالله حضرت آیت الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاع_رسانی
برنامه مراسم تشییع پیکر حضرت آیت الله ناصری🖤
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
باند پرواز 🕊
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🖤🖤🖤🍃 🍃🖤🖤🍃 🍃🖤🍃 🍃🍃 🍃 #روز_نوزدهم _چله ✍ ۵ شهریور ۱۴۰۱ ۲۹ محرم ۱۴۴۴ ▪️شهید رضا کارگر برزی▪️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🍃
🍃🍃
🍃
#روز_بیستم _چله
✍
۶ شهریور ۱۴۰۱
۳۰ محرم ۱۴۴۴
▪️شهید مهدی صابری▪️
▪️شهیده فاطمه فتاحی▪️(سالگرد ولادت)
#باند_پرواز♡
🍃
🍃🍃
🍃🖤🍃
🍃🖤🖤🍃
🍃🖤🖤🖤🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🖤🕊زیارت نامه ی شهدا🕊🖤
🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
🌿شهید مهدی صابری🌿
نــام پدر✨حجت الاسلام صابری
ولادت✨۱۳۶۸/۱/۱۴(مشهد)
شهادت✨۱۳۹۳/۱۲/۱۳(سوریه)
وضعیت تاهل✨مجـــــرد
نام جهادی✨غلامحسین
آخرین مقام✨سرباز بی بی زینب(س)،فرمانده گردان حضرت علی اکبر(ع)از تیپ فاطمیون.
نحوه شهادت✨در جریان تسخیر و ایمن سازی ” تل قرین ” که درگیری شدیدی بود در اثر اصابت مستقیم سه گلوله به سر، سینه و پهلو به دوستان شهیدش ملحق شد
سن شهادت✨۲۵
علاقـــــه✨همه او را به یک دلبستگی خاص میشناختند؛ آن هم حُبّ حضرت علیاکبر (ع) بود. هر جا که به نام علیاکبر (ع) مزین بود مهدی صابری هم یکگوشه آن مشغول بود. فرقی نداشت هیئت محلیشان باشد یا گروهان مخصوص تیپ فاطمیون. برای همین وصیتش را بعد از بسمالله با «یا علیاکبر ِ لیلا» آغاز کرد.🔻
گلزار شهید✨در قطعه شهدای مدافعان حرم بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz
#درب_باغ_شهادت_همیشه_باز_است🌱
برای اول راهنمایی که میخواستم مهدی رو ثبتنام کنم، اتفاقی پیش اومد که متوجه #ارادت خاص او به حضرت زهراعلیها السلام شدم💟
در اون زمان، برای ثبتنام به منطقه سکونت دانشآموز دقت میکردن با مهدی صبح برای ثبتنام حرکت کردیم
موقع حرکت متوجه شدم مهدی #تسبیحی رو تو جیبش گذاشت📿
رفتیم مدرسه ؛ مدیر یا ناظم مدرسه که نشسته بود از مهدی سؤالاتی پرسید و کارنامه شو نگاه کرد از قاری و حافظ قرآن بودن مهدی هم تمجید کرد👌🏻
گفت «صابری برو یک پوشه بخر و بیار »
مهدی رفت، پوشه خرید و اومد به راحتی مهدی رو ثبتنام کردن بیرون که اومدیم متعجب به مهدی گفتم «چی شد که به راحتی و بدون هیچ دغدغهای ثبتنام رو انجام دادن🍁
مهدی گفت: «مامان من از خونه تا اینجا برای خشنودی #حضرت_زهرا علیها السلام صلوات فرستادم✨
اونجا متوجه شدم که مهدی پسر مقیدی هست و ارادت خاصی به حضرت زهرا علیها السلام داره
الان که فکر میکنم میبینم مهدی زهرایی بود و فدایی نوهشان، حضرت رقیه س و دخترشون حضرت زینب س شد🖤
راوی مادر
#شهید_مدافع_حرم
#مهدےصابرے🌹
☁️⃟🕊️¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz