هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
*ادامه قسمت چهل و سوم 👇 با چشم هاش بہ جایے اشارہ ڪرد،رد نگاهش رو گرفتم حمیدے نزدیڪ ما راہ مے اومد ب
☘ادامه قسمت چهل و سوم 👇
چند بار پشت سر هم سرم رو تڪون دادم و گفتم:از صبح هزار بار گفتے!
با پیچیدن صداے یاہللا مردونہ اے مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و از آشپزخونہ خارج شد.
نشستم روے صندلے و مشغول ور رفتن با انگشت هاے دستم شدم.
ڪمے استرس گرفتہ بودم،صداهاے ضعیفے از سالن مے اومد.
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و زل زدم بہ ڪترے و قورے.
آروم گفتم:اصل ڪارے منم اونوقت تنها نشستم اینجا،خب دامادو بفرستید این ور!
با گفتن این حرف خندہ م گرفت و آروم شروع ڪردم بہ خندیدن!
استرس بہ مغزم فشار آوردہ بود!
تو ذهنم سپردم وقتے خواستم اتفاقات امشب رو براے بهار تعریف ڪنم حرف خودم رو حذف ڪنم!
دستے بہ شال بنفش رنگم ڪشیدم و لبم رو بہ دندون گرفتم،حوصلہ م سر رفتہ بود.
بلند شدم ایستادم و چادرم رو انداختم روے شونہ هام.
_هانیہ جان،عزیزم چایے بیار!
ابروم رو دادم باال و گفتم:چہ عجب! فڪر ڪردم منو یادتون رفتہ.
خواستم فنجون بردارم ڪہ لبم رو ڪج ڪردم و آروم گفتم:چند نفرن؟
نمیدونم چقدر ڪار سختے بود مادرم بیاد آشپزخونہ و حداقل بگہ چندتا چاے بریزم!
یڪ دست فنجون برداشتم،شیش تا میریزم،عقد ڪہ نیست لشڪرے اومدہ باشن!
مشغول چایے ریختن شدم،لبم رو بہ دندون گرفتہ بودم و با دقت چاے رو میرختم
چادرم رو روے سرم انداختم و سینے رو برداشتم،ڪمے دستم مے لرزید نفسے ڪشیدم و با گفتن بسم ہللا
الرحمن الرحیم از آشپزخونہ خارج شدم.
آروم قدم برمے داشتم و نگاهم بہ فنجون هاے چاے بود،هنوز بہ سالن نرسیدہ بودم فاصلہ ے آشپزخونہ تا
سالن ڪمے زیاد بود.
تو دیدم بودن اما حواسشون بہ من نبود دیوارے هم ڪہ سالن رو از راہ پلہ و آشپزخونہ جدا مے ڪرد
باعث مے شد زیاد تو دید نباشم، پدر و مادرم پشت شون بہ من بود و نیم رخ خانوادہ حمیدے رو مے
دیدم،مرد خوش چهرہ اے با موها و ریش هاے سفید ڪہ ڪت و شلوار مرتب قهوہ اے رنگ پوشیدہ بود
ڪنار زنے ڪہ براے اجازہ خواستگارے اومدہ بود نشستہ بود،حمیدے روے مبل تڪ نفرہ نشستہ
بود،ڪت و شلوار مشڪے با پیرهن سادہ سفید پوشیدہ بود سرش ڪمے پایین بود
و دستہ گل رز سفیدے ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سالم بدم ڪہ با شنیدن
صدایے خشڪم زد:ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟!
صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد!
مرد خندید و گفت:خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ندادے منتظر عروسے!
گونہ هاے سهیلے سرخ شد چیزے نگفت،هاج و واج بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم!
سهیلے،اینجا،خواستگارے!
مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟!
پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟!
مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم!
شاید حمیدے واسطہ بود!
پس چرا چیزے نگفت؟
مغزم داشت منفجر مے شد؟!
اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب!
آرہ داشتم خواب میدیدم!
یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد:دانشگاہ،من،بهار،زن
ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ!
لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم!
خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد!
سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم!
چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام!
صداے پدرم اومد:هانیہ جان!
محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم،هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟!
آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!
واے بهار گفت شنیدہ!
پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
نویسنده: خانم لیلی سلطانی
@Banoyi_dameshgh
بسـمربالفاطمةالزهرا. . .♡
⇦گـروھ🔥{ʀᴀғɪᴅɪs | رافِـضیون}🔥⇨
تجمعدخترانوپسرانعلو؎!⇩
https://eitaa.com/joinchat/943849613C986312ba4c
پاسـخبہسـوالاتشـما🗯
برنامہومباحثمختلف!☑️
مختصبرادرانوخواهرانشیعہ📿
مجموعہجوانانرافضـے💢
هدیہدرپرداخٺایـتابهمـناسبت
ولادتحضرتزهراازطرفمدیر👀❕
لینکتایڪساعتدیگرباطلمیشود.❗️
https://eitaa.com/joinchat/943849613C986312ba4c
بـدوجانمونےسـید🏃🏻♂
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
•| #آقا_مجتبی_طهرانی
حضور قلب در نماز یعنی بدانیم در
برابر چه کسیبه مدح و ثنا میپردازیم!
همینکه بدانیم در برابر که ایستادهایم،
مرحله اول حضور قلب در نماز است...
•| #حضور_قلب_در_نماز 👌
#نماز_اول_وقت🌹🌺🍃
*یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن آشپزخانـھ*
*و بہ او گفت :*
بپر بغـل بابا و فاطمہ بـھ آغـوش او پرید 🌱
بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛
اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود .
تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست❤️'
*(به روایتهمسرشھید)*
*#کلام_شهید*
*#شهید_مصطفی_صدر_زاده*
*❤️شهید مصطفے صدرزاده*❤️
#حیدریون
#صرفاجھتاطلاع . .
حــاج قاسم میگفت من از خدا خواستم انقدر بہ من مشغله بده ڪھ حتۍ وقت فڪر بہ گناه رو هم نداشتہ باشم
حتۍ فڪر بہ گناه هم دل را از دست میده💔
بہچیز هاۍ خوب فڪر ڪن رفیق (:🌸
‹🧡 ⃟←••| #چادرانہ
چادرترابرسرتبیانداز
بیرونبیابگذارکوچہوخیابان
زیرگامهاینجیبتواحساسغرورکنند
بگذارببیندبرگهاۍدرختبیعفتی
چگونھزیرپایتخشخشمیکند🌱'!
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
┄┄━•❥🌸•❥━┅┄┄