eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 ◎تاحالابہ‌این‌فڪرڪردے ، ◎شایـدیــاران‌امام‌زمان ‹عج› ◎ درحال‌حاضر ۳۱۲نفـر باشہ ◎ و بابرگشتن ↬ ◎ باخوب‌شدن‌توبشہ ۳۱۳تا 🥺 ◎و اونوقتہ‌ڪہ‌امام‌زمــاݩ‌بیاد ...♥️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز نمیخونی چون رفیقات بفهمن (مسخرت) میکنن؟! از بعضی کلمات مودبانه استفاده نمیکنی چون بهت میگن (امل)؟! همه رو مسخره میکنی و تن به هرکاری میدی تا بهت بگن (پایه)؟! میبینی دنیای هممون شده این:👇🏼 اینکارو انجام میدم چون مردم قضاوت بد نکنن!! اینکارو انجام نمیدم چون مردم مسخرم میکنن!! این لباسُ میپوشم چون همه مردم میپوشن!! این لباسُ نمیپوشم چون بقیه شاید خوششون نیاد!! سواله⁉️ چرا یبار نگیم اینکارو نمیکنم چون خدا میبینه ناراحت میشه؟! فلان کارو میکنم چون خدا دوسش داره!
‏به دخترا حق بدید از اولویت‌های انتخاب همسرشون شغل سپاهی باشه! فک کن همسرت جلو مشکلات همچین ژستی بگیره و تکیه کنی بهش 😂🖐🏽 🇮🇷 ツ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹جهت حاجت روایی🌹 امام على علیه‌السلام در هنگام شهادت به فرزندش امام حسن علیه‌السلام فرمودند: دعایى به تو مى‌آموزم که اصلش در کتاب خداست. آن را پیامبر به من آموخت. وقتى خواستى به درگاه خدا دعا کنى، پس ازنماز ظهر یا عصر آن را بخوان، بعد حاجت‌هایت را بخواه. اگر این دعا را بخوانى، هزار فرشته را خدا مى‌گمارد برایت استغفار کنند. به هر فرشته توان هزار فرشته مى‌دهد تا به تندى طلب آمرزش برایت بکنند. هزار قصر در بهشت براى تو ساخته مى شود  و تا وقتى در دنیا زنده اى، داراى نعمت بوده، فقر و ندارى به تو نمى رسد. از کسى در دنیا چیزى نخواه (هر چه و هر کسى باشد) که توسط خدا برآورده مى شود. سبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَ اللهُ أَکْبَرُ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللهِ فَسُبْحَانَ اللهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حِینَ تُظْهِرُونَ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ یُحْیِ الاْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ. سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. سبْحَانَ اللهِ ذِی الْمُلْکِ وَ الْمَلَکُوتِ سُبْحَانَ اللهِ ذِی الْعِزَّهِ وَ الْعَظَمَهِ وَ الْجَبَرُوتِ سُبْحَانَ اللهِ الْمَلِکِ الْحَیِّ الَّذِی لاَ یَمُوتُ سُبْحَانَ الْعَلِیِّ الاْعْلَى سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى سُبْحَانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ رَبِّ الْمَلاَئِکَهِ وَ الرُّوحِ.اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْداً یَصْعَدُ وَ لاَ یَنْفَدُ وَ لَکَ الْحَمْدُ عَلَیَّ وَ مَعِی وَ قُدَّامِی وَ خَلْفِی ❣یا اللهُ ده مرتبه  ❣یا رَحْمَانُ ده مرتبه ❣یا رَحِیمُ ده مرتبه  ❣یا رَبِّ ده مرتبه ❣یا حَیُّ یَا قَیُّومُ ده مرتبه ❣یا بَدِیعَ السَّمَاوَاتِ وَ الاْرْضِ ده مرتبه ❣ یا ذَاالْجَلاَلِ وَ الاْکْرَامِ ده مرتبه  یا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ ده مرتبه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد ده مرتبه بعد حاجتت را بخواه. بحارالانوار / ج ۹۲ / ص ۱۷۹
سلام بزرگواران راس ساعت ۴ دو پارت داریم همراهمون باشید
✨ گفتم: بـذار هـرۅقـت بھ‌ سـن حبیب رسیـدۍ، الاݩ بـراۍ شهـادٺ زۅده بمـۅن ۅ خـدمـت ڪن📿 جـۅاب داد: امـا لذتـۍ ڪه ؏ـلی‌اڪبر❤️ بـرد، هیچـۅقـت حبیب‌بن‌مظـاهـر نبـرد "شهیـد محمـد‌حسیـݩ‌محمـد‌خانۍ🌿" ┅─••❀🌸❀••─┅ @Banoyi_dameshgh ┅─••❀🌸❀••─┅
شهید سیاهکالی دستمو گرفت تا ابد مدیون ایشونم🌱 🌙 پارسال بود. شب بود. دبیرمون گفته بود یه پی‌دی‌اف در مورد هر شهیدی که میخواید درست کنید. 🌷 من عکس شهید سیاهکالی رو ندیده بودم ولی اسمشونو شنیده بودم... همون موقع به ذهنم رسید، گفتم بزار پی‌دی‌اف رو در مورد شهید سیاهکالی درست کنم. رفتم زدم گوگل و رفتم قسمت عکسا. همین که اولین عکسشون رو دیدم،،،انگار یه جوری شدم... اصن خیلی حس عجیبی بود. 🌱 تا چند دقیقه همینجوری پشت سر هم عکسای ایشون رو میدیدم. از همون دقیقه‌ای که عکس شهید رو دیدم [هرچی باید میشد] شد تا الان. همون دقیقه کلا طوفان شد تو دلم و عوض شدم. 👒 چند وقت بعد از اون شب، رفتم به مامانم یهو گفتم مامان من چادر می‌خوام... 💛 این برای من بهترین اتفاق زندگیم بود و بهتر از این اتفاق به نظرم برای من وجود نداشت و نداره... در اصل پارسال تولد منه😅 دوست دارم هر کسی میخواد بهم بگه "تولدت مبارک" تو این تاریخ بگه. 😄 کاشکی همه‌ی ما بتونیم این هدیه حضرت زهرا رو با جون و دل ازش مراقبت کنیم و امانت‌دار خوبی باشیم. همه‌ی ما تا ابد مدیون شهداییم☺️
سه دقیقه در قیامت.pdf
2.15M
سلام عزیزان شهدا🌹 اینمpdfکتاب (سه‌دقیقه‌در‌قیامت) این کتاب از انتشارات( شهید ابراهیم هادی) خدمتتون 🌹 با شهدا محشور بشید🤲🏻😊
~حیدࢪیون🍃
سلام عزیزان شهدا🌹 اینمpdfکتاب (سه‌دقیقه‌در‌قیامت) این کتاب از انتشارات( شهید ابراهیم هادی) خدمتتو
این pdfکتاب (سه دقیقه در قیامت) متعلق به شهید ابراهیم هادی☺️🌹 پیشنهاد میکنم بخونید خیلی خوبه عالیه🌹👆🏻
سلام رفیق جان 😊 ناشناس آوردیم تا بشنویم صداتونو و جوابتونو بدیم حرف ها و سوالاتتو بگو جواب میدیم : https://harfeto.timefriend.net/16362886025008 جوابتون و از اینجا بگیرید😊👇👇 @HEYDARIYON3134
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•----------------«🎻🔗»----------------• امیࢪالمومنین (؏): نیڪۍ ڪࢪدن گنج است" وبزࢪگواࢪڪسۍاست ڪہ صاحب این گنج است.. 🌿 🍃.
~حیدࢪیون🍃
#هر_روز_یک_آیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ولـی‌رفتـاروحـرف‌زدنمـون‌بایـد درشـأنِ‌پوششمـون‌باشـه مـانماینـده‌ی‌اون‌لباسیـم🍁 :) ‌
سلام بزرگواران تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات امام زمان بفرست 😉 @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part197 خدایا ببخشید یادم رفته خودم این خطرها رو خودم ان
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> بعد از شام ساعت نزدیک به ده می شد که قرار شد بابا بره دنبال مامان و ساره ام پیش من بمونه و مجتبی بر هیئت و برگرده سرم درد میکرد یه قرص استامینوفن خوردم که آروم شدم... داشتیم فیلم میدیدم که موبایلم زنگ خورد رفتم براش داشتم که مریم بود. +الو سلام مریم جان حالت خوبه؟ - سلام آجی حال شما خوبه کجایی + چیزی شده گرفته‌ای - نه چیزی نیست یکم برای درسهام سرم‌شلوغه حالم خوش نیست + الهی انشالله موفق باشی عزیزم💜 - ممنونم میگم مصطفی زنگ زد برات؟ دوباره یاد مصطفی افتادم و با تمام وجودم آهی کشیدم و گفتم: نه یکمی که با هم حرف زدیم و بعد خداحافظی کردیم وقطع کردم و مطمئن بودم یک زنگ مصطفی حالم رو خوب میکنه باباخیلی دیر کرده بود برای همین زنگ به مامانش زدم که درجا برداشت... -سلام جانم بابا صداش گرفته بود ولی داشت میرفت که خوب بود + سلام باباجون کجایین چرا دیر کردید اتفاقی افتاده؟ - نه عزیزم مامانت سرش شلوغه تا تحویل بده منتظرشم، مجتبی خونست؟ + نه بابا جون هنوز که نیومده بابا خداحافظی کردم و تماس رو قطع کردم نمیدونم چرا که ناراحت بود دلم گرفت از ناراحتیش به خونه که اومدن از مامانم پرسیدم که گفت یکی از همکارانش فوت کرده برای همین بابا ناراحت شده نمیدونم چرا فقط چند روز دل آشوبه داشتم و همش منتظر خبر بد بودم صلوات شماره مو برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن..... به شماره مصطفی زنگ زدم که خاموش بود اصلا امکان نداره مصطفی شماره منو ببینه و پاسخ نده یکی به اینترنت سر زدم که دیدم آخرین بازدیدش دیروز تو همون ساعت بود یعنی چیزی شده ؟ -زهره بیا فیلم‌ببینیم شروع شد جوابی به ساره ندادم که همین باعث شد به اتاقم بیاد و دل داریم بده بهم گفت که امکان داره موبایلش ضربه ایی خورده شارژی تموم کرد و نتونسته شارژ کنه ولی هیچ کدوم از این حرفا قانعم نمی کرد••••••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part198 بعد از شام ساعت نزدیک به ده می شد که قرار شد بابا
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> از زبان مصطفی💓 چشمام رو باز کردم که سقفی بالای سرم دیدم که سفید بود تازه چیزی درون مغزم گذر کرد که اینجا کجاست و من اینجا چیکار می کنم؟ نگاهی به دور و اطرافم کردم که بغل دستم یه پرستار محجبه دیدم نگاهی بهش کردم من تو بیمارستانم حلبم یا ایران قاطی کرده مغزم ته کشیده بود دستم رو نگاه میکردم که گچ گرفته بود اومدم که تکون بخورم که کتفم تیر کشید و وقتی که گفتم آخ پرستار اومد بالای سرم و به سرمم نگاهی کرد و بهم گفت: تکون نخورید آقا پس ایرانم کی من و به ایران انتقال داد تا این حرف و زدم یاد رضا افتادم نگاهی به رفتن پرستار کردم که از در بیرون رفت و با باز و بسته شدن در متوجه شدم بیرون چند نفر منتظرند بعد از رفتن پرستار سر پنج دقیقه حمید و احمدرضا آمدن داخل اولین سوالی که ازشون پرسیدم حال رضا بود که گفتند پاش تیر خورده بود همراه من انتقالش دادن به تهران نفس راحتی کشیدم از اتفاقی که افتاد گفتن و گفتن که سازمان برای خانواده‌ها قراره که زنگ بزنه و الان هاست که باید بیان بهشون گفتم که برای منطقه چه اتفاقی افتاد وقتی بچه ها این حرف وزدن خیلی خوشحال شدم از اینکه اون قسمت با نیروهای حاج عمار آزاد شد باز هم با اینکه حاج قاسم نیست ولی مطمئنم خودش فتح کرده و به حرف حاج قاسم توجه کردم و گفتم پس شهدا زنده ما مرده ایم و شهدا فتح می‌کنند ، بر اثر بی حسی ها و داروهایی که بهم دادند دوباره خوابم گرفت و خوابیدم در عالم رویا صحن وسرایی دیدم که محشر بود همه جا طلا بود آفتابی که بهش می خورد براقش کرده بود قدمی برداشتم و اومدم که دستی به ضریح بزنم که از خواب بیدار شدم و چشمام رو باز کردم با چشمای خرمایی زهره روبرو شدم + مامان مصطفی بیدار شد چشماش اشک داشت تا سلام کردم اشک جاری شد + مصطفی خیلی بدی من داشتم دق میکردم😭 لبخند بهش زدم اومدم که بگم گریه نکن دل ندارم ولی با آمدن و مامان و بابا آقا مرتضی و مادر ساکت شدم و به همون یه لبخند راضی شدم زهره اومد کنارم ایستاد و همه با هم حرف زدیم شب مامان اصرار کرد که بمونه ولی من بهش گفتم نمی خواد و مامان راضی شد ولی نمیدونستم چطور می تونستم زهره رو راضی کنم ..... + زهره بانو برو خونه باور کن بچه ها هستند با شما صبح بیا - تلاش نکن مصطفی من نمیرم••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10