~حیدࢪیون🍃
↻🚛🌿••||
ا؎ آخرین توسلِ سبزِ دعا؎ ما ...♥️
آیا نمـےرسد بہ حضورت دعا؎ ما ؟!
#یاایھاالعزیز♥️
☘⃟💚¦⇢ #منتظࢪانہ✨
☘⃟💚¦⇢ #حیدࢪیوݩ
↠@Banoyi_dameshgh
↻🎻🍊••||
#استاد_پناهیان
گیر ما وقتاییہ کہ کار خوب میکنیم، ولے نمیگوییم خدایا به خاطر تو.
نیت هامونو باید خدایی کنیم.✨🙃
مثلا واسہ تو اتاقم رو مرتب میکنم خدا
بہ خاطر تو دل بندہ ات رو شاد میکنم
واسہ خوشنودی تو میرم دنبال علم نافع،
واسہ خوشنودی تو درس میخونم کہ تو دولت امام زمانم کار کنم
و ....
🍊⃟🎻¦⇢ #تلنگࢪانہ✌️🏻
🍊⃟🎻¦⇢ #حیدࢪیوݩ
⁉️چرا ما از #عبادت لذّت نمی بریم؟!
|📌اگر انسانِ مریض، شیرینترین و
خوشمزه ترین میوه را بخورد، از آن لذّت نمیبرد..
در بعد #معنوی و #عبادت هم این گونه است..
✨کسی که "فی قلوبهم مرض" باشد ، یعنی #قلبش بیمار است،
از نماز و عبادت لذّت نمی برد
و گاهی هم خسته می شود.. 💢بیماری قلب همان #گناهان است،
تا انسان گناه را ترک نکند، علاوه بر این که از عبادت لذّت نمی برد ، بلکه خسته هم میشود..|
| #استادپناهیان🌱 |
#مستاجرخدا
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_دوازدهم #عطر_مریم #بخش_اول . آن شب نشد از محراب بپرسم چطور قاب عڪس بہ دستش رسید
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_دوازدهم
#عطر_مریم
#بخش_دوم
.
ڪاش حداقل چند ڪلمہ اے از الناز بہ زبان مے آورد ڪہ خیالم راحت شود محرابے هست ڪہ قسمت چشم هاے عسلیِ الناز بشود.
شانزدهم شهریور،حدود نہ شب توے حیاط رو بہ روے پنجرہ اتاق محراب چمبرہ زدہ بودم ڪہ حاج بابا با چشم هایے درخشان وارد خانہ شد.
از تظاهرات برگشتہ بود،هرچند بارها از رادیو و تلویزیون هرنوع تجمعے ممنوع اعلام شدہ ومسیر راهپیمایے با نیروے هاے مسلح وگاز اشڪ آور از شش صبح آرایش شدہ بود!
حاج بابا گفت همراهش بہ خانہ بروم تا برایمان تعریف ڪند چہ اتفاقے افتادہ!
ڪنجڪاو همراهش وارد خانہ شدم،من،مامان فهیم و ریحانہ با اشتیاق ڪنار حاج بابا نشستیم.
حاج بابا گفت دوبارہ مردم هر محلہ با آب و شربت و شیرینے از راهپیمایان پذیرایے ڪردند.
همچنین جمعیت یڪ ملیون نفرے دست بہ ابتڪار زیبایے زدہ بودند،این ڪہ مقابل هر بیمارستانے مے رسیدند سڪوت مے ڪردند و تنها مشت هایشان را بالا مے بردند.
نماز ظهر بہ امامت دڪتر بهشتے در پیچ شمیران برگزار شدہ بود.
حاج بابا نگاهے بہ ما انداخت و با شوق بیشترے ادامہ داد:بین راہ یہ زد و خوردے بین ما و مامورا پیش اومد ڪہ تیراندازے شد.
بعضیا با شنیدن صداے تیر و پخش شدن گاز اشڪ آور خواستن فرار ڪنن ڪہ یہ عدہ از خانمایے ڪہ جلوے صف بودن بازوهاشونو بہ هم زنجیر ڪردن و داد زدن:برادر ارتشے چرا مرا مے ڪشے؟!
زن نگو! شیر زن بودن!
اونایے ڪہ فرار ڪردہ بودن وقتے این صحنہ رو دیدن سریع برگشتن و دور زنا حلقہ ے حفاظتے تشڪیل دادنو از بین دود و گاز اشڪ آور گذشتن!
تا میدون شهیاد رفتیم و اونجا بیانیہ ے راهپیمایے قرائت شد.
گفتیم ڪہ باید زندانیاے سیاسے آزاد بشن و ساواڪ دمشو بذارہ رو ڪولشو برہ!
گفتیم فقط سہ تا چیز میخوایم! استقلال،آزادے و جمهورے اسلامے!
مامان فهیم لبخند زد:پس خیلے زود اتفاقاے خوبے میوفتہ!
حاج بابا سر تڪان داد:ان شاء اللہ!
گلویم را صاف ڪردم و مشتاق پرسیدم:از این بہ بعد قرارہ چے ڪار ڪنین؟!
حاج بابا تسبیحے ڪہ در تمام مدتے ڪہ صحبت مے ڪرد در دست داشت را بوسید و داخل جیب شلوارش برگرداند.
_قرارہ فردا هشت صُب همہ بریم میدون ژالہ!
نگاهے بہ مامان فهیم و ریحانہ انداختم و مردد پرسیدم:حاج بابا! میشہ منم بیام؟!
نگاهِ گرد و حیرت انگیز مامان فهیم و ریحانہ روے صورتم نشست.
حاج بابا اخم ڪرد:خیر!
مامان فهیم ادامہ ے حرف حاج بابا را با حرص گرفت:معلومہ ڪہ نمیشہ! ڪم ڪلہ شق بازے دارے؟!
نگاهم را مظلوم ڪردم و لحنم را ملایم:خواهش میڪنم! حاج بابا! مامان!
شما ڪہ میخواین اوضاع تغییر ڪنہ پس چرا نمیذارین مام یہ سهم ڪوچیڪ براے تغییر اوضاع داشتہ باشیم؟!
این همہ مرد و زن دارن تقلا میڪنن براے ڪشورشون! من اندازہ ے یہ راهپیمایے ام نباید سهم داشتہ باشم؟! بچہ ڪہ نیستم هیجدہ سالمہ!
هیچڪس چیزے نگفت،آب دهانم را فرو دادم.
چند لحظہ بعد مامان فهیم بلند شد و گفت:حرف بسہ! پاشین شام حاضرہ از دهن میوفتہ!
مامان فهیم ڪہ بہ سمت آشپزخانہ حرڪت ڪرد دوبارہ پرسیدم:حاج بابا! میشہ منم باهاتون بیام؟! جانِ رایحہ!
حاج بابا نگاہ تندے حوالہ ے چشم هایم ڪرد و زیر لب لا اللہ الااللهے گفت و سر تڪان داد!
براے جانم نمے توانست اما و اگر بیاورد!
_بہ یہ شرط!
قلبم بہ تپش افتاد،با چشم هایے ڪہ داشتند از خوشحالے از حدقہ در مے آمدند پرسیدم:چہ شرطے؟
انگشت اشارہ اش را بہ سمتم گرفت و تڪان داد،نگاهش رنگ جدیت داشت.
_باید ڪنار دستم باشے. سر خود این ور اون ور نمیرے!
لبخند زدم و دستم را روے چشمم گذاشتم:بہ روے چشم!
با هیجان بلند شدم و بے اختیار پرسیدم:عمو باقر و محرابم میان؟!
ابرو بالا داد،گونہ هایم رنگ شرم گرفتتند. باز مثل شڪوفہ هاے درخت انار حیاط پشتے شان!
سرم را پایین انداختم،حاج بابا جوابے نداد و بلند شد.
چند قدم ڪہ دور شد همانطور ڪہ پشتش بہ من بود گفت:آقا محراب! هرچقدم بہ چش خواهر و برادرے بہ هم نگا ڪنین نامحرمین! دیگہ نشوم آقاے اسم ڪنار داداشت یادت برہ قیزیم! (دخترم)
لبم را گزیدم،شرم از قلبم پر ڪشید و بہ جایش ترس نشست!
ترس از این همہ تاڪید بر پیوند خواهر و برادرے اجبارے اے ڪہ بہ نافمان بستہ بودند...
شاید هم فقط بہ ناف من!
محراب ڪہ مرا دوست نَ...
قلبم براے جملہ ے نیمہ تمامم دعا ڪرد:خدا نڪند!
•♡•
بعد از تظاهرات،هیئت دولت با تشڪیل جلسہ ے فوق العادہ اے شبانہ تصویب نامہ اے صادر ڪرد ڪہ در تهران،قم،مشهد،تبریز،جهرم،ڪازرون،ڪرج،اهواز،اصفهان،قزوین و آبادان شش ماہ حڪومت نظامے برقرار بشود!
ارتشبد اویسے همان شب بہ فرماندارے تهران منسوب شد.
فرماندارے نظامے تهران،شش صبح از رادیو بیانہ اش را اعلام ڪرد و تاڪید داشت اجتماع بیشتر از سہ نفر ممنوع و خروج از منازل از دہ شب تا شش صبح قدغن است.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🖤⃝⃡🖇️• #حیدࢪیوݩ
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
@Banoyi_dameshgh
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
امام على عليه السلام:
چه بسيارند دوستان به هنگام چيده شدن كاسه ها، و چه اندكند به گاه گرفتارى هاى زمانه!
ما أكثرَ الإخْوانِ عندَ الجِفانِ، و أقلَّهُم عندَ حادِثاتِ الزّمانِ!
غررالحكم حدیث 9657
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
@Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
~حیدࢪیون🍃
#یڪروایتعاشقانہ😍
سر سفره عقد💞
میخاست بهم چیزےبگه
اما جمعیت زیادبود
وخجالت مےکشید😊
تو دستمال ڪاغذےنوشت
و داد دستم🤔
باز ڪردم دیدم برام نوشته
دعاڪن شهیدبشم♥️
بهروایتهمسر
#شهید_صالح_زارع
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@Banoyi_dameshgh
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
🌷به امام زمانت هدیه بده
اگر میخواهیم ارتباطمون با امام زمان قوی بشه هدیه بدیم به امام🌹
هدیه محبت ❤️ را زیاد میکنه هدیه رابطه ی دو طرف را قوی میکنه....
سه تا قل هو الله📖 بعد از نماز بخونیم ثواب کل قرآن را داره و هدیه🎁 بدیم به امام زمان علیه السلام.
🔷 یک خانمی هست به نام شطیطه یک هدیه🎁 به امام کاظم علیه السلام میدهد امام پارچه کفنیش رو برای ایشون هدیه میفرسته و کلی تحویلش می گیره و هنگام مرگ میاد بالا سرش و نمازش رو میخونه .....
چه ارتباطی برقرار کرد این زن با امام زمانش👏
📢 تا میتونید به امام زمان علیه السلام هدیه بدید هر کار خیری که می کنید نیت کنید به نیت سلامتی امام زمان و هدیه به امام زمان این همه کارها رو انجام بدین✅
🔷 برای همه ی کارهاتون نیت داشته باشید. ریز ریز کارتون هم براش نیت داشته باشید برای نزدیکی به امام زمان علیه السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
━━━𖠇࿐❥🌹🍃
#تـلنگـࢪانہ⚠️❤️⃝⃡🍂•
❥︎𝕵𝖔𝖎𝖓༅❦︎
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
@Banoyi_dameshgh
❀࿐༅🍃❤️🍃༅࿐❀
📛 ترک نماز
☀️ پیامبر (ص):
هرگاه کسی نماز صبح را نخواند، فرشته ای از آسمان او را صدا میکند:ای زیانکار❗️
♨️و هرگاه نماز ظهرش را نخواند، فرشته ای به او میگوید: ای خیانتکار❗️
♨️و هرگاه شخص نماز عصر خود را نخواند، گوید: ای بی دین❗️
♨️و اگر نماز مغرب خود را نخواند، گوید: ای کافر❗️
♨️و اگر شخص نماز عشاء را ترک کند، گوید:وای برتو که در تو هیچ خیر و منفعتی نیست.
✨رسول خدا (ص):
🔥 در جهنم یک وادی است که از شدت عذاب آن، جهنمیان هر روز هفتاد مرتبه از آن مینالند و در وادی، خانه ای از
آتش و در آن خانه چاهی قرار دارد که در آن چاه تابوتی است و در
آن تابوت ماری است که هزار سر دارد و در هر سری هزار دهان و در هر دهان هزار نیش است و این جایگاه کسانی است که نماز نمیخوانند و شراب مینوشند❗️🔥
📕وسائل الشیعه،ج 3ص 31
📘 لئالی الاخبار، ص 395 💐
#عطر_نماز
🌿💗
خدایا
تو تنها امید منی..♥️
تو تموم سختیا..'
بالا و پایین زندگی..'
غما و شادیا..'
من دلم قرصِ به بودنت..✋🏻
تو به من نزدیکی
و حس بودنت کنارم
غما رو از یادم میبره..💥
تو کنارمی
و لحظه به لحظه
آرامش به قلبم سرازیر میشه..♥️🖇
#شکرکههستیخدایِمهربونم💕
⟬ #حاج_قاسم 🌹 ⟭
#حیدࢪیوݩ
شهید مهدی باکری به سال ۱۳۳۳ ه. ش. در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و با ایمان متولد شد. در دوران کودکی، مادرش را که بانویی باایمان بود از دست داد. این فرمانده نظامی ایرانی در عملیات بدر در تاریخ ۲۵/۱۱/۶۳، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش میکرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت کند، که براثر اصابت تیر مستقیم دشمن، ندای حق را لبیک گفت.

تحصیلات
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند و در دوره دبیرستان همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست ساواک وارد جریانات سیاسی شد.
فعالیتهای سیاسی- مذهبی
پس از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.
شهید باکری در طول فعالیتهای سیاسی خود طبق اسناد محرمانه به دست آمده از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی ساواک تحت کنترل و مراقبت بود. پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل کشور فعال شود. شهید مهدی باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی ره -در حالی که در تهران افسر وظیفه بود- از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا کرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت ۹ ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزندهای را از خود به یادگار گذاشت.
ازدواج شهید مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
شهید باکری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به رغم فعالیتهای شبان هروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبهه ها شد.
نقش شهید باکری در دفاع مقدس
شهید باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یکی از گردا نها در محاصره قرار گرفته بود، که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر ب. ینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیت المقدس) با همان عنوان شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.
در مرحله دوم عملیات بیت المقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت، در مرحله سوم عملیات به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی سیم هدایت کند. در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی امان در داخل خاک عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانه روز تلاش میکرد.
~حیدࢪیون🍃
👈 انگشت اشاره!
مالک را گفتند:
چگونه است که تو هیچوقت،
حتی در مه آلودترین ایام هم،
راه را گم نمی کنی؟!!
مالک پاسخ داد:
در غبار فتنه ها،
چشم به "انگشت اشاره علی" دارم...
↻❤️🍓•
🍓⃟❤️¦⇢ #رهبرانه
🍓⃟❤️¦⇢ #حیدࢪیوݩ
↠ @Banoyi_dameshgh
سلام رفقا وقتتون بخیر 🌹
یکی از دوستان همین تازه بهم پیام داد و گفت این چه بازیه هی میان تو هی میرن بیرون والا ما نمیدونیم از دست اینا چیکار کنیم هی لف میدن
منم فقط بهش گفتم ما برای اینا نیومدیم ما برای وظیفه مون اومدیم اینجا خونه ی مجازیه امام علی هر کی دوست داشت میمونه هرکی نداشت نه هم یه تلنگری که بهم این و گفت هم برای خودم تا بدونم خودمم حالیم شه تو کجا پا گذاشتم و اینجا خونه ی پدر اربابه هم اینکه شما هم چه بیای چه نیای من و تمام اون ادمین ها خدمت گذار شماییم
تلنگری بود واسه تو حاجی که میگی چرا لف میدن 😉