~حیدࢪیون🍃
دلمنتنگِشهیدیستڪہ...
جایشخالےـست(:🙂🖐🏿
#روایتدلتنگی💔!'
#بر_قامت_دلربای_مهدی_صلوات
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
•••
┄┅┅┄┅<❤️>┅┄┅┅┄
⇶ @Banoyi_dameshgh
┄┅┅┄┅<☝️🏻>┅┄┅┅┄
~حیدࢪیون🍃
❤️بسم الرب العشق❤️ 👑قسمت چهارم ↯ همونطور ڪہ یڪے از بندهاے ڪولہ م رو روے شونہ م مینداختم ڪاڪائو رو د
❤️
❤️بسم االرب العشق
👑قسمت پنجم ↯
وارد مدرسہ شدم،با لبخند شیطانے ڪنار بوفہ ایستادہ بود.
روم رو ازش برگردوندم و بہ سمت سالن مدرسہ قدم برداشتم.
وارد سالن شدم ڪہ دستے از پشت روے شونہ م قرار گرفت:چہ اخمے هم ڪردہ!
بے توجہ بہ عاطفہ قدم بر مے داشتم.
نزدیڪ ڪالس رسیدم،با مشت آروم روے ڪتفم ڪوبید و گفت:خ ب توام!
وارد ڪالس شدم و ڪالفہ گفتم:عاطفہ!
همونطور ڪہ ڪنارم راہ مے اومد گفت:جونہ عاطفہ!
چادرم رو درآوردم و پشت نیمڪت نشستم.
همونطور ڪہ چادرم رو تا میڪردم گفتم:چیزے همراهت ندارے؟معدہ م دارہ خودشو میخورہ!
دستش رو برد سمت ڪش چادرش و درش آورد.
چادرش رو روے میز گذاشت و ڪولہ ش رو برداشت،زیپ ڪولہ ش رو باز ڪرد و مشغول گشتن شد.
سرش رو داخل ڪولہ ڪردہ بود:چرا اتفاقا دیشب امین ڪتلت پختہ بود سہ چهار تا لقمہ آوردم.
برام جاے تعجب نداشت،بہ آشپزے هاے گاہ و بے گاہ امین عادت داشتم!
یعنے امین آشپزے ڪنہ و عاطفہ براے من هم بیارہ!
دستپخش رو بیشتر از دستپخت مادرم دوست داشتم!
سرش رو از داخل ڪیف درآورد و دوتا لقمہ ے بزرگ ڪہ داخل نایلون بود بہ سمتم گرفت و
گفت:بفرمایید صادرہ از بهشت و حورے مخصوص!
نگاهے بهش انداختم و گفتم:هہ هہ! با نمڪ!
نایلون رو ازش گرفتم و یڪے از لقمہ ها رو برداشتم.
لبخندے زدم و گاز اول رو بہ لقمہ زدم.
آروم مے جویدم و خوب لقمہ م رو مزہ مے ڪردم.
سنگینے نگاہ ڪسے رو احساس ڪردم،سرم رو بلند ڪردم
عاطفہ و چند تا از بچہ هاے ڪالس ساڪت بهم زل زدہ بودن.
لقمہ م رو قورت دادم و گفتم:چیہ؟!
نازنین نگاهے بہ جمع انداخت،سرش روے میز گذاشت و آہ بلندے ڪشید:عاشق ندیدیم!
بچہ ها شروع ڪردن بہ خندیدن.
جدے گفتم:االن بخندم؟
محدثہ رو بہ نازنین گفت:دیدے چہ مزہ مزہ میڪرد لقمہ رو؟!
بعد رو بہ عاطفہ گفت:پس ڪے شیرینے عروسے داداشتو میارے؟! عروس ڪہ آمادہ س!
عاطفہ با خندہ گفت:داماد حاضر نیس! چند وقت دیگہ حاضر میشہ!
با "برپا" گفتن ڪسے،همہ دوییدن سمت نیمڪت هاشون.
خانم مرادے معلم فیزیڪمون وارد ڪالس شد.
من و عاطفہ همیشہ ڪنار هم بودیم.
خانم مرادے شروع ڪرد بہ درس دادن،ڪتاب و دفترم رو باز ڪردم.
عاطفہ مشغول نامہ نگارے با نازنین و محدثہ بود.
گاهے برگہ هاے نامہ مے افتاد جلوے من اما توجهے نمیڪردم.
نگاهم بہ لقمہ هایے ڪہ زیر میز گذاشتہ بودم افتاد.
صداے معدہ م رو میشنیدم،آب دهنم راہ افتاد.
خانم مرادے براے توضیح دادن مسئلہ پاے تختہ رفت.
فرصت رو غنیمت شمردم،سرم رو خم ڪردم و مشغول خوردن لقمہ م شدم.
یہ چیز نوڪ تیز از پشت وارد ڪمرم شد.
انقدر ناگهانے بود ڪہ مثل دیونہ ها جیغ ڪشیدم!
همہ ے ڪالس سرشون رو بہ سمتم برگردوند.
خانم مرادے با اخم گفت:چہ خبرہ اون پشت؟!
دهنم پر بود،بہ زحمت محتواے داخل دهنم رو قورت دادم.
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
نویسنده : خانم لیلی سلطانی
~حیدࢪیون🍃
یلدایِ فراق ،طولانی نمیشد اگر نقلِ
مجالسمان، غیبتِ تو بود..💔
♥⃟⃡❄️ #توشبیلدایمنی
♥⃟⃡❄️ #امام_زمانعج
♥️➣ @Banoyi_dameshgh
رفقـا سـاعت 9:00 امشب کہ طولانےترین شب سـال هست دعـاے فـرج و قـرائت ڪنیم تـا انشاءاللّٰہ بہ آقـا بگیـم کہ در تمـامے سـاعـات زنـدگیمون با جون و دل بہ یـادشونیـم :)❤️
#روحے_لڪ_الفـدا_عزیـز_زهـرا✨
#نشر_حداڪثرے✌️🏻
↠ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
³⁰آذر¹⁴⁰⁰
فقط ¹³روز مانده
تا دومین سالگرد فرمانده
#حاج_قاسم دلتنگیم💔🍂
🖤⃟🖇¦⇢ #مناسبتی
🖤⃟🖇¦⇢ #حیدࢪیوݩ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
عالمفداےچادرخاڪےٺو،
عالم فداے نالههاےشبوروزٺو...
🖤⃟🖋¦⇢ #مناسبتی
🖤⃟🖋¦⇢ #حیدࢪیوݩ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
❤️❤️بسم االرب العشق 👑قسمت پنجم ↯ وارد مدرسہ شدم،با لبخند شیطانے ڪنار بوفہ ایستادہ بود. روم رو از
🌹ادامه قسمت پنجم🌹
نگاهے بہ محدثہ و نازنین ڪہ پشتم نشستہ بودن انداختم.
رنگشون پریدہ بود،خانم مرادے با ڪسے شوخے نداشت!
خیلے سخت گیر و ڪم حوصلہ بود،ڪافے بود بگم بچہ ها شوخے ڪردن!
خانم مرادے داشت بہ سمتمون مے اومد.
سریع از جام بلند شدم و با ترس گفتم:سوسڪ!
صدام قطع نشدہ همہ ے بچہ ها با ترس از جاشون بلند شدند و جیغ ڪشیدن.
خانم مرادے خواست چیزے بگہ ڪہ عاطفہ سریع گفت:اونا ها،دارہ میرہ زیر میزا.
چند تا از بچہ ها از ڪالس رفتن بیرون.
خندہ م گرفتہ بود،لبم را گاز میگرفتم تا نخندم!
مثل بقیہ با عجلہ دوییدم بہ سمت در،نازنین با چند تا جیغ بلند از روے میزها پرید!
دیگہ نتونستم خودم رو ڪنترل ڪنم،از ڪالس خارج شدم و گوشہ ے سالن نشستم.
عاطفہ هم با خندہ اومد ڪنارم نشست و گفت:دمت گرم! یہ آبے ام از تو آب گرم شد هین هین!
_چہ خبرہ اینجا؟!
صداے خانم فاطمے،مدیر مدرسہ بود.
سریع از جامون بلند شدیم،خانم فاطمے نگاهے بہ من و چند تا از بچہ هایے ڪہ تو سالن بودیم انداخت و
گفت:هدایتے توام؟!
لب هام رو باز ڪردم چیزے بگم ڪہ عاطفہ با لحن طلبڪار گفت:خانم این چہ وضعشہ؟! هر روز
سوسڪ و مارمولڪ و عقرب!
از پررویے عاطفہ هم تعجب ڪردم هم خندہ م گرفتہ بود سرم رو پایین انداختم!
عاطفہ ادامہ داد:این هدایتے رو ببینید! بیچارہ انقد ڪہ از سوسڪ میترسہ از داعش نمیترسہ!
با زانوش محڪم بہ پشت زانوم زد!
پام خم شد باعث شد بشینم.
عاطفہ شونہ هام رو گرفت و گفت:ببینید اسم سوسڪ اومد ڪم موندہ بود غش ڪنہ!
دیگہ نتونستم جلوے خودم رو بگیرم با دست صورتم رو پوشوندم و شروع ڪردم بہ خندیدن.
عاطفہ با نگرانے گفت:فدات شم هانیہ گریہ نڪن! سوسڪہ دیگہ!
دیگہ نمیتونستم نفس بڪشم،خندہ هام شدت گرفت،بدنم از شدت خندہ مے لرزید.
صداے خانم فاطمے رو شنیدم:هدایتے چے شد؟! چرا مے لرزے؟!
دستے روے شونہ م نشست.
_هدایتے حالت خوبہ؟!
_یڪے برہ آب بیارہ!
ر مشڪل دارہ!
سرم رو چسبوندم بہ دیوار،عاطفہ خدا ازت نگذرہ االن میگن دخت
نازنین گفت:دورشو خلوت ڪنید.
عاطفہ دستم رو گرفت و ڪنار گوشم آروم گفت:فلفل نبینہ چہ ریزہ! بشڪن ببین چہ تیزہ!
دست هام رو از روے صورتم برداشتم،عاطفہ و نازنین زیر بغلم رو گرفتن.
نازنین گفت:بریم یہ آبے بہ صورتت بزن حالت جا بیاد!
خانم فاطمے و مرادے با نگرانے نگاهم میڪردن.
خانم فاطمے بہ صورتم زل زد:زنگ بزنم اولیات بیان؟!
با بے حالے ساختگے گفتم:نہ! نہ! یڪم ترسیدم!
دیگہ نایستادیم،عاطفہ و نازنین آروم بہ سمت حیاط مے بردنم.
بہ حیاط ڪہ رسیدیم عاطفہ نگاهے بہ پشت سرش انداخت و دستش رو برداشت.
با حرص گفت:چہ خوششم اومدہ!
نازنین شروع ڪرد بہ خندیدن،عاطفہ خودش رو انداخت زمین و گفت:هانیہ وقتے مرد!
نشستم روے زمین و راحت زدم زیر خندہ از تہ دل!
■□■□■□■□■□■□■□■□■□
نویسنده : خانم لیلی سلطانی
@Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸تو دهنی جالب یک جوان شیعه به اراجیف و شبهه افکنی مجری شبکه کلمه..
یک دلیل بیاورید که فاطمه سلام الله شهید شده!!
تا ایفون جایزه بگیرید♦️!
این جوان شیعه در چند ثانیه هم از کتب شیعه هم اهل سنت اسنادی رو با ذکر منبع و کتاب و صفحه ارائه میکنه و میگه ایفون رو هم نمیخوام جاش پولشو بدید کتاب بخرید کمی مطالعه کنید😂👍...
#اثبات_شهادت_حضرت_زهرا🖤"
#حیدࢪیوݩ
امامزمانداغشونجگرسوزه..
داغمادرجگرسوزه😭
داغمادرپیرتمیکنہ..
داغمادرداغونتمیکنه
مخصوصااگراینمادر
#زهراسلاماللهعلیها
باشہ💔
بمیرمبراتمولا
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
✍حاج قاسم سلیمانی:
خدا را قسم میدهم به محمد و آل محمد؛
کشور ما را
و رهبر ما را
و ملت ما را
و سرزمین ما را
در کنف عنایت خود حفظ بفرماید.
#شبتون_شهدایی 🌙
#مدیر
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
شبتونحسینۍ✨
دعاۍفرجآقاجانمونفراموشنشھ🌼🧡
- مابچہهاۍمادر
پھلوشڪستہایم...'
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
شهادت فقط تویِ حلب و دمشق و غزه نیست!
میشه لابهلایِ کتاب و دفتر و ماشینحساب
هم جهاد کرد و شهید شد!
«مرگ آگاهانه در راه هدف مقدس»
یعنی «شهادت »
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
امامسجاد(؏)فرمودند :🍂
هرکسسهصلوات
برایمادرمحضرتفاطمه(س) بفرستد:)
تمامیگناههانشبخشیدهمیشود⛓
اللّهُمَّصَلِّعَلیفاطِمَةَوَاَبیهاوَبَعْلِهاوَبنیها
وَالسِّرِّالْمُسْتَوْدَعِفیهابِعَدَدِمااَحاطَبِهعِلْمُكَ...🖤
#سلام روزتون متبرکبنامحضرتفاطمه(ص)⛓🖤
🖤⃟🎧¦⇢ #قرار_روزانه
🖤⃟🎧¦⇢ #حیدࢪیوݩ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
🔆 #پندانه
✍ هرچه داریم امانتهای خدا هستند
🔺چوپانی که بسیار مؤمن بود، در روستای دوری زندگی میکرد. روزی تنها پسر نوجوانِ خویش را بر اثر بیماری از دست داد، اما صبوری کرد. مدتی بعد همسرش بیمار شد و از دنیا رفت ولی چوپان باز هم ناشکری نکرد و از عبادتِ خدا سست و ناامید نشد.
🔸مردم از او درباره این همه صبرش سؤال کردند. او گفت:
من صبر و تسلیم را از گوسفندانم آموختم. گوسفندانِ مرا گرگ هم میخورد و من هم میخورم. اما گوسفندانم از دیدنِ گرگ، فراری میشوند ولی از دیدنِ من فرار نمیکنند چون میدانند من برای بزرگ شدن و زندگی آنها زحمت کشیدهام. با آنها برای سیر شدنِ شکمشان آواره کوه و بیابان شدهام برای اینکه آنان در امان باشند. شبها با آنها بیدار ماندهام و سرما و گرما کشیدهام ولی گرگ هیچ زحمتی برای آنها نکشیده است.
🔸وقتی پسرم و همسرم را خدا داده بود و او بیشتر از من، آنها را دوست داشت و برایشان زحمت کشیده بود، پس بعد از گرفتن آنها من هرگز از خدایِ خود روی برنگردانم و طلبکارش نشوم.
🔸مهم گرفتنِ فرزند و همسرم، از دستِ من نیست، مهم آن است که چه کسی آنها را از من گرفته باشد
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
→→ @Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄