eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷یادی_از_شهدا 🌷🌷🌷شهید حجت‌الله رحیمی، نسل سومی بود و مثل بسیاری از افراد، دفاع مقدس را ندیده بود. وی لحظه شهادتش گفته بود: به دوستانم بگویید اگر رفتند کربلا و خواستند انگشتر یا کفن سوغات بیاورند، یک وقت به حرم آقا نبرند تا تبرک کنند. چطور می‌خواهند ببرند پیش آقایی که خودش نه کفن داشته، نه انگشتر...🌷🌷🌷 🌷شهیدحجت لله رحیمی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دم افطاری ... دلت کربلا نمیخواهد ، ای نوکر💔 در اینجا ما شرمنده یک بچه شهیدیم که فکر میکنه بابا رضاش اونجاست😞 شرمندتیم آقا کیان😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اتفاق جالب مراسم تشییع ✨ کبوترے کہ از ابتداے مراسم تشییع تا زمانے کہ پیکر وارم حرم مطهر رضوے شد، پیکر شهید را همراهے کرد. در جمعیت بسیار زیاد مراسم تشییع، این کبوتر با هر بار تکان خوردن تابوت، پرواز مےکرد دوباره باز مےگشت و مےنشست بر پیکر شهید، با وجود شعارهاے بلند مردم و تکان بسیار شدید تابوت، این کبوتر تا آخر مراسم پیکر شهید را همراهے کرد! شهید دارائے، متولد ۱۷ اردیبهشت ۱۳۷۶ بودند کہ در حادثہ حرم امام رضا بہ فیض عظیم شهادت نائل آمدند💔🕊 🥀 🌸 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_بیستم 🌈 انشاءالله ،فعلن خدانگهدار ) از ماشین پیاده شدم رفتم سمت دروازه ، که
🌈 صدای در ورودی اومد هانا: واااییی بابا اومد ،نیا بیرون باشه؟ - نترس آجی خوشگلم توکلت به خدا باشه هانا: من برم ببینم بابا چیکار میکنه - برو عزیزم صدای ضربان قلبمو میشنیدم خدایا آرومم کن ،خدایا خودت کمکم کن صدای بلند بابا رو میشنیدم ،که با چه سرعتی از پله ها بالا میاد در باز شد ایستادم بابا اومد جلو،یه سمت صورتم بی حس شد اینقدر شوکه بودم که حتی اشک هم نریختم بابا: معلوم هست این مدت کدوم گوری بودی؟ حیف اون پسر که میخواست باتو ازدواج کنه ،لیاقتت همون آدمی بود که تا حالا باهاش بودی که ! - چقدر راحت به دخترتون ننگه بی عفتی میزنین بابا: خفه شو ،اگه میتونستم همین الان داخل باغ چالت میکردم تا هیچ کس نفهمه چه بلایی سرت اومد ،تکلیفت و هم نوید مشخص میکنه ،که چیکار باهات کنه نه من ) بابا رفت و خودمو انداختم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن ، نفهمیدم کی خوابم برد ،باصدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ،وقت اذان بود ،بلند شدم و آروم دراتاقمو باز کردم و رفتم سمت سرویس، وضو گرفتم برگشتم توی اتاقم نمازمو خوندمو سرمو گذاشتم روی خاک خاکی که انگار یه معجزه بود برای دردای درونم صبح با صدای باز و بسته شدن در ورودی خونه بیدار شدم از پنجره نگاه کردم بابا سوار ماشین شد و رفت منم لباسمو پوشیدم و چادرمو سرم کردم که چشمم به آینه افتاد رد انگشتای دست بابا روصورتم بود چقدر کینه خوابیده بود زیر این دستها43 از اتاق پایین رفتم ،هانا داخل آشپز خونه مشغول خوردن صبحانه بود هانا: سلام،صبح بخیر - سلام عزیزم ،صبح تو هم بخیر رفتم یه لیوان چای واسه خودم ریختم که مامان هم به ما اضافه شد اومد سمتم و با نگاه کردن به صورتم ،اشک تو چشماش جمع شد نشستم روی میز و چاییمو خوردم مامان: رها جان دانشگاه میری ؟ - نه ،دیگه نمیرم ،نمیخوام به خاطر من خیلی ها مجازات بشن مامان: پس الان کجا داری میری - به دیدن یکی از دوستام مامان: کدوم دوستت ؟ - شما نمیشناسینش،تو این مدت باهاش آشنا شدم ،دختر خیلی خانمیه مامان: باشه ،رها امروز حتمن بابات به نوید میگه که برگشتی ،مواظب خودت باش - چشم ،فعلن من برم از خونه زدم بیرون ،گوشیمو از کیفم درآوردم شماره نرگس و گرفتم - الو نرگس نرگس: سلام رها جان خوبی؟ چرا گوشیت خاموش بود،دیگه کم کم نا امید شدم به زنده بودنت - شرمنده ببخشید ،یادم رفته بود گوشیمو روشن کنم نرگس: خوب چی شد رفتی خونه ؟ - الان کجایی؟ نرگس: کانونم - آدرسشو بده بیام پیشت ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_بیست_و_یکم🌈 صدای در ورودی اومد هانا: واااییی بابا اومد ،نیا بیرون باشه؟ - ن
🌈 نرگس: باشه حتمن الان برات پیامک میکنم ،فعلن یاعلی - خدانگهدار سوار تاکسی شدم یه دربست گرفتم ،رفتم سمت آدرسی که نرگس فرستاد رسیدم دم کانون وارد کانون شدم یه عالم بچه بودن که از چهره اشون مشخص بود که یه مشکلی دارن دارن نرگس چقدر قشنگ به اون بچه ها محبت میکرد نرگس با دیدنم اومد سمتم با دیدن صورتم ،سمتی که جای انگشتای دست بابام بود و بوسید نرگس: مشخصه از چهره ات که شب خوبی نداشتی - ولی درعوضش با دیدن تو و این بچه ها الان خیلی خوبه حالم نرگس: جدی، پس هر روز بیا اینجا - اینجا چیکار میکنین با بچه ها ؟ نرگس: بازی ،آواز میخونیم ،و خیلی کارای دیگه - آواز؟ چه جوری؟ مگه میتونن یاد بگیرن نرگس: باور کن رها، ذهن این بچه ها خیلی قویه، باید بدونی چه جوری باهاشون رفتار کنی اینجوری میتونی بهشون کمک کنی - میشه برام بخونن ببینم نرگس: حتمن، اتفاقن بچه ها داخل اتاق آوازن بریم اونجا - بریم وارد اتاق شدیم ،تعدای دخترو پسر ،قد و نیم قد ایستاده بودن میخواستن شعر ایران و بخونن45 نرگس: سلام بچه ها ،واسه رها جون شعری که یاد گرفتین و میخونین؟ بچه ها: بهههههله شروع کردن به خوندن ،صدای دلنشینی داشتن ،ولی یه چیزش کم بود ،یه چیزی که به بچه ها بیشتر انرژی بده واسه خوندن بعد از تمام شدن شعر ،شروع کردم به دست زدن ،اینقدر خوشحال بودم که نمیدونستم خوشحالیمو چه جوری ابراز کنم نرگس: خوب از دست زدنت پیداست که خیلی خوشت اومد نه؟ -دقیقأ،عالی بود ،دست همه تون درد نکنه که به این بچه ها کمک میکنین نرگس ،خوب بریم دفتر بشینیم صحبت کنیم - باشه وارد دفتر کانون شدیم - نرگس تو اینجا چه سمتی داری ؟ نرگس: عرضم به حضورتون،اینجانب رییس این کانون هستم - جدی؟ نرگس: نه موشکی - دیونه ،پس چرا زودتر نگفتی،؟ نرگس: خوب اینقدر از غصه هات گفتی که پاک مغزم هنگ کرده بود سه مدت - پس اون چند روزی که خونتون بودم،نیومدی کانون! نرگس: به خاطر تو مرخصی گرفتم،بعدش هم که رفتیم شلمچه صدای در اتاق اومد نرگس: بفرمایید در باز شد و آقا رضا وارد شد از جام بلند شدم - سلام آقا رضا: علیک السلام ،ببخشید بعدن مزاحم میشم نرگس: نه داداش بیا داخل ،چیزی شده ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
~حیدࢪیون🍃
💔
ایـن‌ماھ‌‌‌‌‌عزیـز‌مارو‌یـاد‌تشنہ‌ شهیـد‌شـدن‌مولامـون‌ مینـدازھ‌‌‌‌..💔🚶🏻‍♀️
(وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ) کسانی که ایمان آورده اند خدا را دوست دارند..! بقره | ۱۶۵ آینده چیست؟! مقصد کجاست؟! دنیا چیست؟! عشق چیست؟! علاقه چیست؟! قلب چیست؟! خدا کیست؟! ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🔗🥀• «‏ " ۈ أنَا أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ🥀 یٰا ابۈالفضل..!» «‏ اذا " ضاق! الہۈا بېنا ۈ اجېنا اندۈر ، انفاس‌‌...😭 هۈا خفہ‌ست دنبال نفسم ابوالفضل...🥀😭 ۈ هنگامې کہ در پېِ خۈدم بۈدم تــۈ را ېافتم، ېا ابۈالفضل؛))♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقـاچـہ‌قشنگـہ‌ازکوچیـک‌تابزرگـو بـہ‌عشـق‌خودت‌گرفتـارکردے💔🚶🏿‍♂
...!:) "💔
《♥️💫》 •چہ‌گنبدۍ چہ‌ضريحۍ عجب‌ايوانۍ✨ سلام حضرتِ ارباب ، گدا نميخواهۍ؟❤️‍🩹✋🏼• 🕊 ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
نهج البلاغه حکمت 266 - اهمیت حفظ احادیث وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ اَلْإِيمَانَ فَقَالَ عليه‌السلام إِذَا كَانَ اَلْغَدُ فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ اَلنَّاسِ فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ فَإِنَّ اَلْكَلاَمَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا هَذَا وَ يُخْطِئُهَا هَذَا و درود خدا بر او، فرمود: (شخصى از امام پرسيد كه ايمان را تعريف كن) فردا نزد من بيا تا در جمع مردم پاسخ گويم، كه اگر تو گفتارم را فراموش كنى ديگرى آن را در خاطرش سپارد، زيرا گفتار چونان شكار رمنده است، يكى آن را به دست آورد، و ديگرى آن را از دست مى‌دهد |<>| @Banoyi_dameshgh |<>|
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️⃟🖇 چہ‌زیبا‌گفت‌حاج‌حسین‌خرازے♥️!' یادمون‌باشھ!کہ‌هرچےبراےِخُدا کوچیکے‌و‌افتادگے‌کنیم خدا‌در‌نظر‌بقیہ‌بزرگمون‌میکنھ :)🖇 🕊 | 🌿
دخترݜ‌دانشگاه‌شهـید‌ بهشتـے‌تهران‌درس‌میخوانـد، بہ‌ڪسی‌نگفتہ‌بـود‌ڪہ‌دختـر حاج‌قاسـم‌اسـت!🍃 استـاد‌در‌رونـدتحصیلـیش‌مشڪل درست‌ڪرد،‌حاج‌قاسـم‌وقتـۍ مطلع‌شـد،پدرۍرا‌تمـام‌و‌ڪمـال اجـرا‌ڪرد‌وگفـت:دختـرم‌براۍ حل‌مشڪلت‌هم‌نگویـے‌ڪہ دختـر‌من‌هستۍ...! 🕊 ♥️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💬 🚶‍♂باهم‌مےرفتیم‌بھ‌محل‌تولدش! همھ‌جاࢪانشانمان‌دادوگفت: اگࢪروز؎آقابھ‌من‌اجازھ‌بدهنداز شغلم‌ڪناࢪھ‌بگیࢪم‌حتمابھ‌ࢪوستا بࢪمےگࢪدم‌ودوبارھ‌ ڪاࢪپدࢪم‌ࢪا‌انجام مےدهم‌🌿 پدࢪم‌ڪشاوࢪزبود؛ تمام‌این‌بوتھ هاࢪابادست‌خودش‌ڪاشت.:) دوست‌داࢪم‌بࢪگࢪدم‌ویڪ‌ڪاࢪدرآمدزااز همین‌بیابان‌ڪھ‌ڪسےبراےآن‌اࢪزشےقائل نیست!بࢪا؎جوان‌هاےࢪوستامھیاڪنم:)!