eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
•🌸🕊• نگاه‌کن‌خدا‌بعضۍوقتا.. میادنشون‌میده‌بہ‌ما‌میگہ‌ببین: هیچکس‌تورو‌دوست‌نداره.. بعدیواشکۍمیاد‌تو
•🌸🍃• چندتاقلب‌برای‌امام‌زمانت‌ شکارکردی‌؟! چَندتامون‌غصه‌خورِامام‌زمانیم؟! رفقا!توجنگ،چیزی‌که‌بین‌شهداجا افتاده‌بوداین‌بودکه‌می‌گفتن(: امام‌زمان!دردوبلات‌به‌جون‌من!! پای‌کارامام‌‌زمانت‌باش..!
درستہ‌الان‌جنگ‌وجبهہ‌نیست ونمۍتونیـم‌سردارسلیمانۍباشیم اماجنگ‌نـرم‌هنوزپابرجاست ! مۍتونیم‌فخرۍزادھ‌این‌زمان‌باشیم قلم‌ازدستت‌نیوفتہ‌مشتۍ🌱! - راھ‌‌شهید‌فخرۍزادھ‌‌ادامہ‌دارھ...
مشڪل اینجاست ڪھ همھ میخوان همدیگرو آدم ڪنن؛ هیچڪس نمیخواد خودشو آدم ڪنھ :)'
4_5836817545461501234.mp3
13.63M
✏در خونتون دخیل میبندیم... 🎤
❲.🕊🌸.❳ می‌گفت : خوشبحال‌اونی‌که ؛ شب‌اول‌قبرش‌امام‌حسین‌بیادبگه : باهاش‌کاری‌نداشته‌باشید! سرسفره‌من‌بزرگ‌شده :)🚶🏾‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 °•○●﷽●○•° روی تختش نشسته بود و زانوهاش و تو بغلش جمع کرده بود _چیشده حلما جان با من قهری؟ +با عمو محمد قهرم _چرا عزیزدلم؟عمو محمد که تورو خیلی دوستت داره. +عمو محمد من و دوست نداره،طهورا رو دوست داره،همه طهورا و دوست دارن. _چرا این و میگی حلما جون؟ شده تا حالا چیزی برای اون بخره برای تو نخره؟ +نه ولی دیگه من و بغل نمیکنه. فقط طهورا و بغل میکنه.عمو محمد دیگه من و دوست نداره.ببین براش نقاشی کشیده بودم ولی دیگه بهش نمیدم. _ببینم نقاشیتو محمدرو کشیده بود که یک دستش تو دست حلما بود و دست دیگه اش تو دست طهورا. کلی شکلات و عروسک هم کنارشون کشیده بود دور نقاشی هم کلی قلب کشیده بود و بالاش نوشت عمو محمد خیلی دوستت داریم لبخندی زدم و بهش نگاه کردم یه روسری گل گلی سرش کرده بود. بغلش کردم و سرش و بوسیدم . _ببین عزیزم،تو اول ازش دلیل رفتارش و بپرس بعد باهاش قهر کن. من مطمئنم که عمو محمد تو رو خیلی دوست داره. الانم ناراحت شده که باهاش قهر کردی و اومدی تو اتاق.من رو فرستاد که بپرسم چرا حلمای خوشگلمون جوابش رو نمیده. تازه یه چیز خوشگلم برات خریده. بریم‌پیش عمو محمد؟ +باشه،بریم.ولی من قهرم! خندیدم و گفتم: _باشه در اتاقش رو باز کردم ومنتظر موندم که بیاد.گره ی روسریش و محکم کرد و اومد کنارم. خیلی دختر ریزه میزه ای بود و بهش میخورد که کوچیک تر باشه. _نقاشیت و نمیاری؟ +نه لبخند زدم و چیزی نگفتم.با هم رفتیم و تو هال نشستیم. محمد که دید حلما نگاش نمیکنه به من نگاه کرد و آروم گفت: +چیشد؟ حلما با فاصله ی زیادی از ما نشست و زیر چشمی به عروسک تو دست خواهرش نگاه میکرد. رفتم طرف محمد و به زور آب نبات طهورا رو ازش جدا کردم و آروم طوری که حلما متوجه نشه قضیه رو به محمد گفتم.خیلی ناراحت شده بود. عروسک و کتابی که برای حلما خریده بود و برداشت و رفت روبه روش نشست. روی سرش دست کشید و گفت: خوبی عمو ؟کتابات و خریدی؟ حلما: +خوبم. کتاب هامم خریدم محمد عروسک خوشگلی که یه چادر گل گلی سرش بود و به حلما داد و گفت: + این دختر خانومی که میبینی،همسن شماست.چون نه سالش شده و به سن تکلیف رسیده، حجاب گرفته.از اون جایی که شما دختر خیلی باهوش و زرنگی هستی یه کتاب برات خریدم، حتما بخونش! حلما کتاب رو از محمد گرفت و نگاش کرد.توش راجع به حجاب نوشته بود و محرم ها و نامحرم ها رو مشخص کرده بود بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ ↠ @Banoyi_dameshgh
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 °•○●﷽●○•° محمد:عموجون چون شما خانوم شدی، بزرگ شدی من اجازه ندارم بغلت کنم ولی این دلیل نمیشه که دوستت نداشته باشم. آروم تر گفت: من حتی تورو از طهورا کوچولو بیشتر دوست دارم. سرگرم بازی با طهورا شدم اوناهم باهم حرف میزدن. حدس زدم محمد تونسته حلما رو قانع کنه و درست حدس زده بودم. حلما رفت تو اتاق و نقاشیش رو برای محمد اورد و دوباره مثل قبل اتفاقایی که تو این چند روز افتاد و براش تعریف کرد. اون شب محمد دیگه طهورا و بغل نکرد. خیلی حالم خوب میشد از رفتار محمد با بچه ها. محمد خیلی بابای خوبی میشد. کتاب های درسی حلما رو گرفت و همشون وجلد کرد و مرتب تو کیفش گذاشت. این مهرش به بچه های شهدا خیلی برام عجیب و جالب بود.جوری باهاشون رفتار میکرد که حس میکردم واقعا محمد عموشون و منم زن عموشونم. ____ اوایل مهر بودیم که محمد بالاخره گفت عیدیش چی بود. با بلیط سفر کربلا خیلی غافلگیر شده بودم. خیلی وقت بود که دلم یه سفر میخواست. قبل از شروع شدن کلاس های دانشگاه وسایلمون رو جمع کردیم‌و بعد از حلالیت گرفتن از خانواده رفتیم برای مسافرت. اون سفر یکی از بهترین تجربه های زندگی من بود. محمد کاری کرده بود که تا آخر عمر هر وقت یاد اون سفر میفتادم و اسم کربلا رو میشنیدم لبخند از ته قلبم روی لبام مینشست. هیچ وقت اونقدر حالم‌خوب نبود. هیچ وقت به اون اندازه احساس آرامش نمیکردم. حس میکردم دیگه همه ی دنیا رو دارم.خودم و خوشبخت ترین دختر دنیا میدیدم. ___ ساعت چهار ونیم صبح بود که با شنیدن صدایی از خواب بیدار شدم. خیلی گرمم شده بود. کلافه از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که صدا با وضوح بیشتری شنیده شد. تشنه ام شده بود. با تعجب راهم و از آشپزخونه به اتاق چرخوندم. تازه فهمیدم صدایی که میشنیدم صدای گریه های محمد بود . نماز میخوند و بلند بلند گریه میکرد. انقدر تو حال خودش غرق بود که متوجه حضورم نشد. برگشتم و نخواستم که خلوتش بهم بریزه. دلم گرفت. یه لیوان آب خوردم و دوباره برگشتم وروی تخت دراز کشیدم. هرکاری کردم دیگه خوابم نبرد. نفهمیدم چقدر به صدای گریه اش گوش کردم که صدای اذان موبایلش بلند شد. به کف دست ها و محاسنش عطر زد و موهاش و با شونه مرتب کرد. مثل همیشه قبل نماز خوشتیپ و تمیز و مرتب بود. یخورده به خودش تو آینه نگاه کرد. اتاق تاریک بودو صورتش به وضوح مشخص نبود. باخنده گفت: سلام مثل خودش جوابش و دادم ورفتم توآشپزخونه کنار شیر آب تا وضو بگیرم. وقتی وضو گرفتم رفتم تو اتاق و سجاده ام و دیدم که کنار سجاده ی محمد پهن شده بود . ایستاده بود و دستش و کنار سرش گرفته بود و میخواست نمازش و ببنده. سریع چادر نماز آستین دار گل گلی که دوخته بودم و سرم کردم و بهش اقتدا کردم.نمازمون که تموم شد مثل همیشه به سمتم برنگشت. تسبیحاتم که تموم شد سجاده رو تا کردم و کنارش نشستم.سرم و خم کردم و به صورتش زل زدم.داشت ذکر میگفت و سرش و پایین گرفته بود. نور لامپ آشپزخونه یخورده اتاق و روشن کرده بود. از جام بلند شدم و چادرم و تا کردم و از اتاق رفتم . با اینکه فکرم خیلی مشغول شده بود رفتم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن صبحانه شدم. محمد هنوز تو اتاق بود. بیشتر وقت ها بعد از نماز صبح نمیخوابید و صبح زود میرفت پیاده روی و بعدشم سر کار. امروز برای ورزش نرفته بود. از اتاق که اومد بیرون با لبخند گفتم :صبحت بخیر اونم با خنده جواب داد:صبح هم بخیر _نمیری پیاده روی؟ +نه کار دارم دیگه چیزی نپرسیدم. کارم که تموم شد روی مبل نشستم و به ماهی های توی تنگ زل زدم محمد رفت و پیراهن و اتو رو از اتاق آورد. از جام بلند شدم و رفتم تا پیراهن و از دستش بگیرم‌. پیراهن و بهم نداد ودوشاخه اتورو به پریز برق وصل کرد و روی زمین نشست. پیراهنش و روی یه بالشت انداخت و ایستاد که اتو داغ شه. دیگه کلافه شده بودم. لباس هاش و خودش با دست میشست. پیراهنش و خودش اتو میزد. کفش هاش و خودش واکس میزد. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓 ↠ @Banoyi_dameshgh
🌼 نام: غلامحسین افشردی تاریخ تولد: ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ محل تولد: تهران، ایران تاریخ شهادت: ۹ بهمن ۱۳۶۱ (۲۶ سال) محل شهادت: فکه، خوزستان، ایران نحوه شهادت: موج انفجار گلوله خمپاره † محل دفن: تهران، ایران
🌼اطلاعات نظامی: فرماندهی: قرارگاه نصر قرارگاه کربلا محور دارخوین 🌼رسته نظامی: نیروی زمینی سپاه پاسداران یگانهای خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🌼طول خدمت: ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۱ 🌼جنگ: جنگ ایران و عراق عملیاتهای مهم عملیات فتح‌المبین عملیات بیت‌المقدس عملیات رمضان عملیات ثامن‌الائمه عملیات طریق‌القدس
نگاهی کوتاه به زندگی شهید بزرگوار : 🌱غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری، که در سن ۲۴ سالگی وارد عرصه جنگ شد، 🌹 تنها ظرف ۲ سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل شده و واحد اطلاعات رزمی در ستاد عملیات و سپاه را پایه‌گذاری کند. از او ۲۴۰۰ فیش عملیاتی باقی مانده است. 🌷توانمندی شهید باقری تا جایی بود که به او لقب نابغه دفاع را دادند. ←سعی و تلاش پی در پی و سپردن کارها به خداوند متعال از خصوصیات بارز این شهید است.→ 🥀شهید حسن باقری ، نابغه دفاع شهید حسن باقری مغز متفکر اطلاعات نظامی جمهوری اسلامی ایران، نهم بهمن ۶۱ در محور عملیاتی فکه به‌شهادت رسید. 🍃سردار سلیمانی او را بهشتی جنگ و شاه کلید فتح خرمشهر نامیده است، کسی که عمل به وظیفه را همواره سرلوحه کار خود قرار مي داد و نتیجه را به خدا می سپرد.
🌼 حسن باقری در تاریخ ۹ بهمن‌ماه ۱۳۶۱ اندکی پیش از آغاز عملیات والفجر مقدماتی، به‌همراه گروهی از اعضای سپاه پاسداران، در حال انجام عملیات شناسایی در منطقه فکه و در سنگر دیده‌بانی، مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و کشته شد.همچنین در پی برخورد گلوله خمپاره، توکل قلاوند (معاون اطلاعات قرارگاه نجف) و مجید بقایی نیز کشته شدند و مرتضی صفاری هم بشدت مجروح گردید. حسن باقری در هنگام درگذشت ۲۶ سال داشت. محلّ دفن وی، قطعهٔ ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا است. بزرگ‌راهی در تهران به یادبود وی، نام‌گذاری شده‌است.
⬅فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای تمام مستکبران در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان. ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است.❌ در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکرم (ص) و امام زمان (عج) و پشت پازدن به خون شهداست. ملت ما باید خودش را آماده هر گونه فداکاری بکند. ‹‹... در چنین میدان وسیع واین هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پاافتاده است.💠 و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم...🤲
🙂🌼 به نیت.. شادی روح شهدا و امام شهدا(ع)❤️ سلامتی و ظهور آقامون،مولامون حضرت مهدی (عج)❤️ سلامتی رهبر عزیزمون❤️ سلامتی تمام سربازان و مجاهدان اسلام✋🏻 و به نیت شفا یافتن تمام بیماران🤲🏻 قبولی مناجات و عبادات همگی ما و خشنودی خداوند از ما آرام شدن دل های بی قرار و آرام شدن دل هایی که در آرزوی چیزی هستند که در تقدریشان نیست.. صلوات🌼 التماس دعا خادمین رو از دعای خیرتون محروم نکنید🙂✋🏻
گـٰاهےدلتنگ‌میشوی . . . برای‌خلوت‌های‌تک‌نفره‌ات":) برای‌قدم‌زدن‌هایت،روی‌خـٰاك‌هایِ فکھ‌،شلمچھ و…! اَشـک‌ریختن‌هایت برای‌مناجـٰات‌ودعاهـٰایت‌درمَـنطقھ . . . دلتنگ‌شو^^! کـهـ‌اولین‌قدمِ‌طریق‌ِآسِمـٰا‌نے‌شدن همین‌دلتنگـیست💔🌿'! . ꧇) -+دنیـا‌را‌همہ‌مۍ‌‎تواننـد‌تصاحب‌کنند، اما‌آخـرت‌را‌فقط‌بـا‌اعمـال‌نیک مۍتوان‌تصاحـب‌کرد..:)❤️
☆ امام حسن مجتبے{علیہ‌السلام}: هرڪہ بہ نیڪ گزینے خداوند دلگرم باشد، آرزو نمیكند در وضعے جز آنچہ خدا برایش برگزیده باشد! 💚 ✨ ♡j๑ïท🌱↷ 『 @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
•🖤• . :) 🖤 بہ‌امیــدفــرج‌نــور‌چشممـــون😍 ✨الّلهُم‌صَلِّ‌علی‌محمَّدوَ آلِ‌محمَّدوعجِّل فرجهُم♥️ 🌱 التماس دعا 👋🖤 🖤➣ @Banoyi_dameshgh 〇🏴حیدࢪیون🌑⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
『... بِسْمِ‌‌اَللّٰٰھِ‌اَلْڕَحْمٰنْ‌اَلْࢪَحِیْمْ ...』
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
اول صبح بگویید: حســــــــــین جان رخصت💚 تا که رزق از طرف سفره ارباب رسد @Banoyi_dameshgh
😇 حالا ڪہ نیازی بہ نگاھِ👀دیگران در من نیست... حالا که برای خود جداکرده ایےمرا✋🏻 از هرچہ هست دست مےکشم چرا ڪہ ایمان دارم نگاھِ مادرانۂ تو کفایت مےکند،حتما.
[مۍفرماید:🔐 هرکسۍیہ‌فرصتۍبراش‌بہ‌دست‌بیاد ازاون‌فرصت‌کمہ‌اۍکہ‌خدابهش‌داده‌استفاده نکنہ‌وصبرکنہ‌تایہ‌فرصت‌بهترۍبراش‌پیش‌بیاد .. زمان‌همون‌فرصت‌کمہ‌روازش‌میگیره،فرصت بهت‌دادن‌بعدگذاشتۍمثلاکۍاستفاده‌کنۍ؟ خب‌همینم‌ازت‌میگیره؛یک‌لحظہ‌فرصت‌برات پیش‌اومدبراۍکارخیرۍ،یک‌کارخوبۍاصلا عقب‌نندازید ..🚶🏻‍♂ اصلانگوبزاریہ‌وقت‌بهترچون‌یکۍازکاراۍ ابلیس‌همینہ‌کہ‌تایہ‌فرصت‌خوب‌پیش‌میادواسہ توبہ‌اۍ،عبادتۍهرکارخوبۍمیگہ‌نہ‌بزاریہ‌وقت بهترنمیگہ‌این‌کارخوب‌ونکن‌بروجهنم‌میگہ‌بزار یہ‌وقت‌بهتر "فرصت‌هاتون‌وازدست‌ندین"🌾 - 🎙]
- از خط ولایت جدا نشوید و چادراین هدیه حضرت زهرا را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید...🕊 •شهیدسجادطاهرنیا• 🌱 🧕🏻 ✋🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اگه‌ازت‌جداشم کارم‌دیگه‌تمومه...🥀 استوࢪے¦story📲 ❤️ 🕌 📱
- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: خیری در دنیا نیست، مگر برای دو کس آن که هر روز بر احسان خود می‌افزاید و کسی که گناهانش را با توبه جبران می‌کند...🌿 •📚مفاتیح‌الحیاة
🔰 خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیدم اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرات بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی پناه را سر ببرند. 🔹️ بخشی از نامه‌ی شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندشان