7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ممد نبودی ببینی...
سوم خرداد، سالروز آزادی خرمشهر؛ یادآور دلاور مردی و ایثار شهیدان ، استقامت و پایداری ملت ایران و رشادت فرماندههان گرامی باد🇮🇷
🆔 @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_مدافع_حرم #شهید_احمد_مکیان @khamenei_shohada
شهید مدافع حرم احمد مکیان:
تاریخ تولد :۱۳۷۳
تاریخ شهادت:۱۸/۳/۹۵
نحوه ی شهادت:انفجار ماشین محمول توپ۱۰۶
محل شهادت:حمره حومه ی استان حلب
خصوصیات اخلاقی شهید
ازکودکی بسیار زرنگ وباهوش بود به صورتی که در ۷سالگی ۱۷جز قرن راحفظ کرد …ارتباط خیلی عجیبی بااهل بیت (علیهم السلام)داشت …عشق به اهل بیت و بی بی زینب(سلام الله علیها)دردلش غوغامیکرد.
شهید مدافع حرم احمد مکیان
خصوصیات بارز شهید
احمدعاشق اهل بیت(علیهم السلام)وشهادت بود.۱۵سالش که بود ارزو میکرد که کاش در دوره ی دفاع مقدس میبود و میجنگید وشهید میشد .
رو رفتاراش خیلی کارمیکرد.
همیشه یاسکوت میکرد یاسر فرصت جواب میداد …
خیلی به حق الناس توجه داشت
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
زندگی نامه شهید ابراهیم هادی 🌲معلم نمونه(قسمت سوم) 📣عباس هادی 🌲اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع م
💠💠یا صاحب الزمان ادرکنی💠💠
🌺 قسمت 7⃣2⃣
🌺 دبیر ورزش
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
ارديبهشت سال 1359 بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه
ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم
شدم.
آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را
صاحب سبك ميدانستم.
حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشــه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم
تا ضايع نشه!
سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و...
رنگ چهره ام پريده بود.
جلوي دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهي به من كرد. اين بار آهســته زد. امتيــاز اول را گرفتم. امتياز بعدي و
بعدي و... .
ميخواست ضايع نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد!
رســيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم
كه سرويس بزند.
توپ را در دســتش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای اذان
ظهر بود.
تــوپ را روي زمين گذاشــت. رو به قبله ايســتاد و بلندبلند اذان گفت. در
فضاي دبيرستان صدايش پيچيد.
بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه.
او مشــغول نماز شــد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت ســرش ايستادند.
جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم.
نماز كه تمام شــد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت
وقتي زيباست كه با رفاقت باشد.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۷۲ الی۷۳
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
🌾 @khamenei_shohada