بصیـــــــــرت
📢📢📢📢📢📢📢 سلام از امشب داستانی واقعی از یادداشتهای یک تکفیری را برای شما عزیزان در کانال بارگذاری مین
《#دفترچه_نیم_سوخته_یک_ تکفیری_1》
✅ سلام بر دوستان گلم
دو شبه که حسابی ذهنم درگیر دفترچه ای هست که یکی از بچه ها واسم از منطقه حلب آورده. این دفترچه نیم سوخته را از جیب یکی از تروریست های تکفیری در حومه حلب پیدا کرده بودند که حاوی مطالب قابل توجهی هست. چون نیم سوخته هست و علاوه بر زبان عربی محلی اماراتی، بخشی هم به زبان عِبری نوشته و حاوی یه سری علامات و ارقام است، ترجمه اش طول میکشه. تلاش مکنم در پنج شماره خدمتتون تقدیم کنم:
👈 ص1: الحمدلله... له الحمد... امروز بعد از مدتها انتظار به پادگان الریف رسیدیم. برادر ابی خدیجه خیلی باهام حرف زد. راضیش کردم که دوره سه ماهه عقیدتی را مختصرتر شرکت کنم. چون فهمید که خیلی وقت ندارم..❗️
👈 ص2: ناراحت نیستم از اینکه هنوز کارهای گزینش حل نشده اما دلم قرصه که موندگارم. کاش مادرم نمیدونست که باهاش دعوام شده. کاش بهش گفته بودم که تصمیمم چیه تا تحت تاثیر شبکه های مرتدین و منافقان قرار نگیره... امیدوارم عملیات ها نزدیک تر باشه تا دیگه مجبور نباشم به ابوعلا سر بزنم و اون هم مدام گیر بده که چرا ریشت از یک مُشت کمتره.
👈 ص3: برادرا دارن میرن واسه عملیات اما من هنوز کارام تکمیل نشده... تا جایی که فهمیدم امشب قراره عملیات تا عمق منطقه سوقیه و بستان القصر کشیده بشه. نمیدونم چرا به این پسر بلغاری که قراره تا چند دقیقه دیگه به بهشت برود اینقدر عطر و مشک میزنند. مگه اونجا از این خبرا نیست؟ شیخ ابوعدنان که میگفت که همه شهدایی که با مرتدین جنگیده اند خوشبو و با بدن سالم به بهشت میروند! ... اما من دلم نمیخواد بدنم بسوزه...😔
👈 ص4: بالاخره کارای پذیرشم تموم شد و به کلاسهای عقیدتی راه پیدا کردم. تعدادمون در هر کلاس حدودا پنجاه نفره. اجازه سوال نداریم. میگن سوال سبب میشه که ذهنمون درگیر بشه و از ایمانمون کم بشه!! ... دو بار اومدم سوال بپرسم اما ترسیدم و قورتش دادم... شیخ این کلاس در بخش آموزش شرعیات، شیخ ابوطاهر اهل سعودی است... گفت من گذرنامه ام را آتش زده ام و حتی به سمت قبله هم نماز نمیخوام!! میگفت چون الان مرتدها و بت پرست ها به طرف قبله نماز میخونند...😳
👈 ص5: داره یک هفته میگذره اما هنوز از برادرانی که رفته بودن عملیات منطقه سوقیه و بستان القصر خبری نداریم. کسی هم چیزی نمیپرسه اما معلومه که خبرهای خوبی نیست و تقریبا نوعی از وحشت همه را فرا گرفته... زمزمه هایی هست که میگن به کمین خوردیم و از یه گردان 90 نفره، حدودا 20 تا 30 نفر بیشتر برنگشتن!... امروز تونستم به بازار برم و برای خودم کمی میوه بخرم... در اینجا خوردن موز حرام اعلام شده! دلیلش نمیدونم چیه با اینکه خیلی خوشمزه است و فقط مشکلش اینه که میگن نفّاخ هست❗️❗️
👈 ص6:کلاس ها فشرده است... در کلاس شرعیات که اجازه سوال نداریم... در کلاس جهاد هم مدام حالت تهوع به من و چند نفر دیگه دست میده... امروز شیخ ستار محمد داشت از ثواب مزمزمه کردن اجزاء و قطعات بدن صلیبی ها و مرتدین حرف میزد... تا یک ساعت تهوع داشتم...امروز اسلحه ای که قراره مانوسم باشه را دریافت کردم...❗️❗️
ادامه دارد...
〰〰〰🌷🍃🌷〰〰〰
🌸یا فاطمـــة الزهرا سلام الله علیــــها(امُ الشــهداء)🌸
قربانِ شهـیدِ
روزہ داری ڪہ شده
در معرڪہ با گلولہ هـا ، افطارش
#شهـید_جواد_تیموری
#شهـید_حادثہ_تروریستی_مجلس
#شبتون شهدایی
@khamenei_shohada
چه خونها از پرم باید بریزم
از آن چشم ترم باید بریزم
دلم وقتی هوایت کرده باشد
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
🌹 #شهید_محسن_حججی⚘
#صبحتون شهدایی
@khamenei_shohada
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#دعای_روز بیست و چهارم ماه رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ إنّي أسْألُكَ فيه ما يُرْضيكَ وأعوذُ بِكَ ممّا يؤذيك وأسألُكَ التّوفيقَ فيهِ لأنْ أطيعَكَ ولا أعْصيكَ يا جَوادَ السّائلين.
خدايا من از تو ميخواهم در آن آنچه تو را خوشنود كند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بيازارد واز تو خواهم توفيق در آن براى اينكه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمايم اى بخشنده سائلان.
🌸
🍃🌸@khamenei_shohada
🌸🍃🌸
#شهادت_مامور_ناجا در درگیری با #قاچاقچیان_مسلح
🔹در درگیری شب گذشته پلیس جیرفت با قاچاقچیان مسلح #استواریکم_فردین_سنجری #شهید و #سروان_محمدرضا_بهزادی_پور #مجروح میشود.
#شهادتت_مبارک_برادرم
💢تصویر شهید درگیری شب گذشته در جیرفت منتشر شد
🔹شهید مدافع وطن استواریکم #فردین_سنجری شب گذشته در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
عوامل شهادت استوارفردین سنجری دستگیر شد 👇👇👇 @khamenei_shohada
💢 دستگیری عوامل شهادت استوار فردین سنجری
🔹 صبح امروز عوامل شهادت استوار فردین سنجری در جنوب استان کرمان دستگیر شدند.
🔹سرهنگ ماشاالله ملایی خبر از دستگیری ۲نفر از عوامل شهادت سنجری توسط نیروهای اطلاعات و عملیات نیروی انتظامی جیرفت در جنوب استان کرمان خبر داد و گفت: خون شهید هیچگاه پایمال نخواهد شد
#مردان_بی_ادعا
#شهادتت_مبارک
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_شناسی #شهید_حاج_حسین_خرازی @khamenei_shohada
✍چهره های گرد آلود و خاک گرفته ی بچه های جبهه رو که می دید.
اونها رو در آغوش می گرفت و خودش رو بهشون متبرک می کرد.
همین اخلاصش بود که قلب نیروها جایگاه محبتش شده بود و همه رو شیفته ی مرام خودش کرده بود.
#شهید_حاج_حسین_خرازی🌸🍃
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 0⃣3⃣ 🌺 شروع جنگ(قسمت اول) صبح روز دوشنبه سي
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 1⃣3⃣
🌺 شروع جنگ(قسمت دوم)
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات
باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريبا پر از مهمات بود به ما تحويل دادند.
يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند.
ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره
بياد، هيچي از ما نميمونه!
وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود.
چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول نيروهاي رزمنده شده بودند.
آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دســتمال ســرخها داشتند. حالا با
همان نيروها به سرپل آمده بودند.
داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي.
در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با
نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند.
چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمنده ها شروع به
شليك كردند.
ابراهيم داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي
فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. در همين حين عراقيها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله هاي
آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار
اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند.
خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد!
لحظاتي بعد صداي شــليك عراقيها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر
انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند.
يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها حمله كردند!
آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر
شايد چند دقيقه اي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده
نفر از عراقيها توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار
كردند.
ابراهيم ســريع آنها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركــت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس ميانداختند.
بعضيها هم با ابراهيم عكس يادگاري ميگرفتند!
ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم
جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم.
در تهران تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در
محل، تشييع شد.
جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرّمدل فرياد ميزد:
فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۸۱ الی۸۲
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada