بصیـــــــــرت
#شهید غلامرضا موذنی #خامنه_ای_شهدا http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb
نام: غلامرضا موذنی
تاریخ ولادت: 1335
محل ولادت: آبادان
تاریخ شهادت: 25 اردیبهشت 1360
محل شهادت: آبادان/ جبهه ذوالفقاریه / عملیات شیخ فضل اله نوری
خانواده رضا چند سال قبل از تولدش به دلیل مشغول شدن پدر در پالایشگاه آبادان راهی آنجا شده بودند. او نوجوان بود که همراه خانواده به موطن اصلی خود خمینی شهر برگشت. دوران راهنمایی و هنرستان را در خمینی شهر گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی راهی قزوین شد و در انستیتو پاستور قزوین مدرک کاردانی خود را گرفت. همزمان با تحصیل در دانشگاه وارد مبارزات انقلابی شد و در تهران، خمینی شهر و حتی آبادان به فعالیت پرداخت. دوران سربازی را نیز با شجاعت تمام مشغول مبارزه بود و در پی فرمان امام برای ترک پادگان ها، فرار کرد. پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مسوول آموزش سپاه شد
بصیـــــــــرت
🌼رسیدگی به مردم(قسمت دوم) 📣جمعی از دوستان شهید 🌼در بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقو
🌺 رسیدگی به مردم(قسمت سوم)
📣جمعی از دوستان شهید
🌺26سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمع آوري و آماده چاپ
شد.🌺
🌺يكي از نمازگزاران مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا
ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم.🌺
🌺با تعجب گفتم:
شما شهيد هادي رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟🌺
🌺گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي
نميدونستم.🌺
🌺اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره!
براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم.🌺
🌺 باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟
گفت: در مراســم پارسال جاســوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد.🌺
🌺من هم گرفتم و به ســوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت
برميگشتيم.🌺
🌺در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم.
وقتي خواســتيم سوار شويم باتعجب ديدم كه ســوئيچ را داخل ماشين جا
گذاشــتم!🌺
🌺درها قفل بود. به خانمم گفتم:كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت:
نه،كيفم داخل ماشينه!🌺
🌺خيلي ناراحت شــدم. هر كاري كردم در باز نشــد. هوا خيلي ســرد بود. با
خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني.🌺
🌺يكدفعه چشــمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من
نگاه ميكرد.🌺
🌺من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده
بودي مشــكل مردم رو حل ميكردي.🌺
🌺شــهيد هم كه هميشه زنده است. بعد
گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن.🌺
🌺ُ تــو همين حال يكدفعه دســتم داخل جيب كتم رفت. دســته كليد منزل را
َ برداشتم!🌺
🌺 ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل در ماشين كردم. با يك تكان،
قفل باز شد.🌺
🌺با خوشــحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشــكر كردم. بعد به عكس آقا
ابراهيم خيره شــدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم.🌺
🌺 هنوز حركت نكرده
بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟🌺
🌺با تعجب گفتم: راســت ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي
كليدهــا را امتحان كردم.🌺
🌺چند بار هم امتحــان كردم، اما هيچكدام از كليدها
اصلاً وارد قفل نميشد!!🌺
🌺 همينطوركه ايستاده بودم نَفَس عميقي كشيدم. گفتم:
آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي.🌺
کتاب سلام بر ابراهیم
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
4_646301975712891470.mp3
4.8M
•✦✧ @khamenei_shohada ✧✦•
2⃣1⃣⇦ قسمت دوازدهم
#من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb
هدایت شده از بصیـــــــــرت
#نذر_پرچم_مهدوی
.
نذرهای خود را برای آماده سازی #ظهور بنا بگذارید و نیت کنید.
واقعا تأسف برانگیز است در سرزمین #مهدی دوستان برای مراسم مهدوی پرچم پیدا نکنی.
بر همین اساس بر آن شدیم تا #طرح_نذر_پرچم_مهدوی را که شخصی و اصلا و به هیچ وجه اجباری و بایدی درش نیست را شروع کنیم و در کنار دیگر #نذر هایمان این نذر زیبا را #نهادینه کنیم.
نیت کنید و #نذورات خود را تهیه و به #مساجد و #هیأت محل تحویل دهید
https://www.instagram.com/khamenei_shohada.ir
اے ڪاش
با این ڪانال، تبادل بزنیم!
ڪاش بتوانیم اعضایش را دعوت ڪنیم،
به ڪانالهاےمان..
ڪاش
دعوتمان را بپذیرند
#خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_محمد_اسدی #شهید_رمضان 👇👇👇👇👇👇👇 @khamenei_shohada
↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕↕
❉↢ارادھ مناجاٺ ݜهیـدبراےرسیدن بہ هدفݜ ↡ ↡
❖✦آقا محمد قبل از رفتن به سوریه چهار دوره درجهاد عراق مشارکت کرده بودند【تمام دفعات با هزینه شخــــصی) و کسب اجازه جهاد در سوریه را از حضرت علی (؏) امام حسین (؏) حضرت ابوالفضل العباس (؏)】 کردبرای اینکه بتواندبرود و کسی سد راهش نشود چهل روز ایشان روزه بودند و هر شب تا صبح مشغول نماز شب و عبادت بودند و سه شبانه روز هم در حرم امام رضا (؏) بودند تا بدون مشکل به سوریه برسند برای دفاع از ناموس اهل بیت..
◆⇜وپس از اینکه به #سوریه رسید به گفته همرزمانش هشتاد روز دیگر روزه گرفت به خاطر اینکه به او اجازه دفاع از حریم ناموس حضرت علی (؏) را داده اندودر اول ماه مبارک رمضان با دهان روزه به شهادت رسید.
#شهید_محمد_اسدي
#شهادتاولماهمبارک۱۳۹۵
#محلشهادت: #سوریه #جنوبحلبخلصه
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•°
🔮ڪانال بصیرتی و شهدایی نشــان خـامنـــه اے شهــــدا
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🌺 رسیدگی به مردم(قسمت سوم) 📣جمعی از دوستان شهید 🌺26سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمع آوري و
🌴کردستان(قسمت اول)
📣مهدی فریدوند
🌴تابستان 1358بود.بعد از نماز ظهر وعصر جلوی مسجد سلمان ایستاده بودیم🌴
🌴داشتم با ابراهیم حرف میزدم که یکدفعه یکی از دوستان با عجله آمد وگفت:پیام امام را شنیدید?!🌴
🌴باتعجب پرسیدیم:نه مگه چی گفته?!
گفت:امام دستور دادند وگفتند بچه ها ورزمنده های کردستان را از محاصره خارج کنید.🌴
🌴بلافاصله محمد شاهرودی آمد وگفت:من وقاسم تشکری و ناصر کرمانی عازم کردستان هستیم.ابراهیم گفت: ما هم هستیم.بعد رفتیم تا آماده حرکت شویم.🌴
🌴ساعت چهار عصر بود.یازده نفر با یک ماشین بلیزر به سمت کردستان حرکت کردیم.
یک تیربار ژ3،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود.🌴
🌴بسیاری از جاده ها بسته بود.در چند محور مجبور شدیم از جاده خاکی عبور کنیم.اما با یاری خدا،فردا ظهر رسیدیم به سنندج.🌴
🌴از همه جا بی خبر وارد شهر شدیم.جلوی یک دکه روزنامه فروشی ایستادیم.🌴
🌴ابراهیم پیاده شد که آدرس مقر سپاه را بپرسد.یکدفعه فریادزد:بی دین اینها چی که میفروشی?!
🌴با تعجب نگاه کردم.دیدم کنار دکه چند ردیف مشروبات الکلی چیده شده.ابراهیم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد وبه سمت بطری ها شلیک کرد.🌴
🌴بطری های مشروب خرد شد و روی زمین ریخت.بعد هم بقیه را شکست وبا عصبانیت رفت سراغ جوان صاحب دکه...
ادامه دارد....
کتاب سلام بر ابراهیم
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@khamenei_shohada
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
بصیـــــــــرت
🌷هرکسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت 🌷 @khamenei_shohada
🌷هرکسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت 🌷
💨تعریف می کرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش می رسوند.
🌚ما هر وقت می خواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می رفتیم .
🔆یک شب که با حسن می رفتیم غذا به بچه هاش برسونیم . چراغ موتورش روشن می رفت .
💮چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند ... خندید. من عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند .
🌀دوباره خندید و گفت:«مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی .
🌱 که گفته شب روی خاک ریز راه می رفت و تیر های رسام از بین پاهاش رد می شد...
⚡نیروهاش می گفتن: فرمانده بیا پایین؛ تیر
می خوری . در جواب می گفت : اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده .
💠حسن می خندید و می گفت: نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه ؛ هنوز وقتش نشده .
🔮و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید .
🎤راوی:
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#یادشان_با_صلوات
●▬▬▬▬๑۩
🔶 @khamenei_shohada 🔶
۩๑▬▬▬▬●