#بدون_شرح
هرچه گشتیم متنی برای این تصویر پیدا نکردیم
خودتان چیزی به فکرتان میرسد که بنویسید...!؟
#شهدا_شرمنده_ایم
🍃💟 @khamenei_shohada
#الله_اڪبر
🍁🔸
همسر شهید مدافع حرم مسلم خیزاب :
به خاطر شهادت همسرم
گریه نمی کنم
ولے
به خاطر
وضعیت حجاب جامعه
ناراحتم و گریه می کنم...
#شهدا_شرمنده_ایم
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 0⃣4⃣ 🌺 چم امام حسن(ع) 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 براي اولي
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 1⃣4⃣
🌺 اسیر
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
از ويژگيهاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين
حرف را از ابراهيم ميشنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي جاهل و ناآگاه
هستند. بايد اسلام واقعي را از ما ببيند. آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف
حزب بعث خواهند شد. لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در
فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت.
سه اسير عراقي را داخل شهرآوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود.
مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما ميخورديم. ابراهيم همان را بين اســرا توزيع ميكرد. همين باعث ميشد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند.
كمي هم عربي بلد بود.در اوقات بيكاري مي نشست و با اسرا صحبت ميكرد.
دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شــدند. آنها با گريه التماس ميكردند و ميگفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام ميدهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!
٭٭٭
عمليات بر روي ارتفاعات بازيدراز آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای
ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد.
فكر نميكردم اينقدر زياد باشــند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند. گفتم:
حركت كنيد. اما آنها هيچ حركتي نميكردند!
طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند.
شايد هم فكر نميكردند ما فقط دو نفر باشيم!
دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دســت اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه ميكردند!
افسر بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود.
هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از
خدا خواستم كمكم كند. يكدفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه ميكردم گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟!
گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نميخواد اينها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم. لباس و درجهاش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود.
ابراهيم اســلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه افسر بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد.
تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشســتند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس ميكرد و ميگفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله ميكرد. ذوق زده شــده بودم، در پوست خودم نميگنجيدم،
تمام ترس لحظات پيش من برطرف شــده بود. ابراهيم افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد.
بعد با هم، اسرا و افسر بعثي را به پايين ارتفاع انتقال داديم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۰۵ الی۱۰۶
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 2⃣4⃣
🌺 نیمه شعبان
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
عصر روز نيمه شــعبان ابراهيم وارد مقر شــد. از نيمه شب خبري از او نبود.
حالا هم كه آمده يك اسير عراقي را با خودش آورده!
پرسيدم: آقا ابرام كجايي، اين اسيركيه!؟
گفت: نيمه شب رفته بودم سمت دشــمن، كنار جاده مخفي شدم. به تردد خودروهاي عراقي دقت كردم. وقتي جاده خلوت شــد يك جيپ عراقي را ديدم، با يك سرنشــين به ســمت من مي آمد. ســريع رفتم وسط جاده، افسر عراقي را اسير گرفتم و برگشتم.
بيــن راه بــا خودم گفتم: اين هم هديه ما براي امــام زمان(عج)ولي بعد، از حرف خودم پشيمان شدم. گفتم: ما كجا و هديه براي امام زمان(عج).همان روز بچه ها دور هم جمع شديم. از هر موضوعی صحبتي به ميان آمد
تا اينكه يكي از ابراهيم پرسيد:
بهترين فرمانده هان در جبهه را چه كساني ميداني و چرا؟!
ابراهيــم كمي فكر كرد و گفت: تو بچه هاي ســپاه هيچكس را مثل محمدبروجردي نميدانم. محمد كاري كرد كه تقريباً هيچكس فكرش را نميكرد.
در كردســتان با وجود آن همه مشــكلات توانســت گروههــاي پيشمرگ كــرد مســلمان را راه اندازي كنــد و از اين طريــق كردســتان را آرام كند.
در فرمانده هان ارتش هم هيچكس مثل ســرگرد علي صياد شيرازي نيست.
ايشــان از بچه هاي داوطلب ساده تر است. آقاي صياد قبل از نظامي بودن يك جوان حزب اللهي و مومن است.
از نيروهاي هوانيروز، هر چه بگردي بهتر از ســروان شيرودي پيدا نميكني،شيرودي در سرپل ذهاب با هليكوپتر خودش جلوي چندين پاتك عراق را گرفت.
با اينكه فرمانده پايگاه هوايي شــده آنقدر ساده زندگي ميكند كه تعجب ميكنيد! وقتي هم از طرف ســازمان تربيت بدني چند جفت كفش ورزشــي آوردند يكي را دادم به شيرودي، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبي نداشت.
همان روز صحبت به اينجا رســيد كه آرزوي خودمان را بگوئيم. هر كسي چيزي گفت. بيشتر بچه ها آرزويشان شهادت بود.
بعضي ها مثل شهيدسيد ابوالفضل كاظمي به شوخي ميگفتند: خدا بنده هاي خوب و پاك را ســوا ميكند. براي همين ما مرتب گناه ميكنيم كه ملائكه سراغ ما را نگيرند! ما ميخواهيم حالا حالاها زنده باشم. بچه ها خنديدند و بعدهم نوبت ابراهيم شد.
همــه منتظر آرزوي ابراهيم بودند. ابراهيــم مكثي كرد وگفت: آرزوي من شهادت هست ولي حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم!
٭٭٭
صبح زود بود. از سنگرهاي كمين به سمت گيلان غرب برگشتم. وارد مقر سپاه شدم. برخلاف هميشه هيچكس آنجا نبود.
كمي گشتم ولي بي فايده بود. خيلي ترسيدم. نكند عراقيها شهر را تصرف كرده اند!
داخل حياط فرياد زدم: كســي اينجا نيست؟! درب يكي از اطاقها باز شد.
يكي از بچه ها اشاره كرد، بيا اينجا!
وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند!
ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صداي سوزناک مداحي ميكرد.
براي دل خودش ميخواند. با امام زمان(عج) نجوا ميكرد. آنقدر سوز عجيبي در صدايش بود كه همه اشك ميريختند.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۰۷ الی۱۰۸
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ادامه دارد.......
@khamenei_shohada
شلختہ تر از #سرباز ها ندیدهام
از #جنگ ڪہ بر مے گردند
یڪے #دستش را
یڪے #پایش را
یڪے #دلش را
و حواس پرتترین آنها
خودش را جا مے گذارد ...
#شهدا_شرمنده_ایم
@khamenei_shohada
#تلنگر
◣● زخـمهایتـاڹ
یـادماڹ رفتــ
و #آرماڹهایتاڹ را
#قابــ گرفتیم
و سالی یڪ هفته هم
برایتـاڹ #یـادواره میگیریم
☜ ایڹ تـمام #سهم شـما در زندگی ما دنیـاییهاست!
#مدیونیم
#شهدا_شرمنده_ایم
🍁#کبوترانه میگردم
گِرد تصاویرتان...
#ردّی از #گــذشته ها
مانده روی #قلبـم
که #دلتنگـــم میکند بسیار
شهید #حسین_یوسف_اللهی.
.
.به ما بپیوندید👇
. ✨ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس 🗓 ۲۵ خرداد • ولادت شهید محمدعلی رجایی (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۱۲ ه.ش
#روز_شمار_دفاع_مقدس
🗓 ۲۶ خرداد ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی
• شهادت شهید محمد بخارایی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش)
• شهادت شهید محمد صادق امانی همدانی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش)
• شهادت شهید مرتضی نیک نژاد (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش)
• شهادت شهید رضا صفار هرندی (۱۳۴۴ ه.ش)
• ولادت شهید محمد علیاننژادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۷ ه.ش)
• عملیات شهید رستیم و آزاد شدن منطقه «دهلاویه» از لوث وجود مزدوران بعثی عراق (۱۳۶۰ ه.ش)
• شهادت شهید جهانگیر نارنجی کاهو (استان خراسان رضوی، شهرستان درگز) (۱۳۶۰ ه.ش)
• ولادت شهید مدافع حرم محمدمهدی مالامیری (۱۳۶۴ ه.ش)
• شهادت شهید علیرضا احمدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم مصطفی جعفری (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش)
• تشییع پیکر شهدای غواص در تهران (۱۳۹۴ ه.ش)
#کانال_بصیرتی_شهدایی_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پاهای تاول زده غواصان
📹 صحنه هایی کمتردیده شده از تمرین غواصان در کارون پیش از عملیات، دوران #دفاع_مقدس
☑️ @khamenei_shohada
چونکه صبح آمد و چشم باز شد
قلب من با چشم تو همراز شد
غرق رحمت میشود آنروز که
صبحش با یاد توآغاز شد...
#صبحتون_شهدایی
#یادشهداباصلوات
🆔 @khamenei_shohada
دنیــا را دیدند
ولے نخــواستند...
#روح_شان بزرگ تر از دنیــا بود
خــدا بہ فرشتهها گفت:
بیــاورید شان ...
اینها #سهمشان پــرواز است
#برای_شهدا_رسانه_باشیم
#پرواز
ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada🕊🕊
🌷باید خاڪریزهای جنگ را
بکشانیم به شهر ! یعنـی
نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم.
💐در نتیجه جامعه بیمه می شود و یار
برای امام زمان "عج" تربیت میشود.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🕊
@khamenei_shohada
#شهادت
قلبے است
ڪہ خون حیات را
در شریان هاے سپاه حق
مےدَواند وآن را زنده
نگہ مےدارد...
#شهیدآوینے
#اللهـــــم_الرزقناشہـــــاده
@khamenei_shohada
˙·•°❁ #شهید_شناسی ❁°•·˙
❦ شهید #سبزعلی_خداداد
◈ ولادت: ۱۳۳۸
◈ شهادت :۱۳۶۵
↶ مسئولیت: فرمانده تیپ مهدی (عج) در عملیات بیت المقدس
#محل_شهادت:ام الرصاص کربلا ۴
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
˙·•°❁ #شهید_شناسی ❁°•·˙ ❦ شهید #سبزعلی_خداداد ◈ ولادت: ۱۳۳۸ ◈ شهادت :۱۳۶۵ ↶ مسئولیت: فرمانده تیپ
•✦✧وصیٺـــــ نـامہ✧✦•
#شهید_سبزعلی_خداداد
❊⇠از شما برادران و خواهران می خواهم که از ارگانهای دولتی و نهادهای انقلاب و پشتیبانی نمائید و همیشه آنها را در کارهایشان یاری نمائید خصوصاً سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را چون واقعاً سپاه برای اسلام کار می کند و برادران سپاهی آن چنان عاشق اسلام و امام هستند که دیگر قابل وصف نیست و هر لحظه آماده شهادت در راه خدا هستند
❊⇠ کلیه برادران و خواهرانم می خواهم که در نمازهای جمعه و جماعت شرکت نمائید خصوصاً نماز دشمن شکن جمعه که لرزه بر اندام دشمنان اسلام و ابرقدرتهای جهانخوار می اندازد و در مراسم دعای کمیل و غیره شرکت نمائید و عنایات خود را بالا ببرید چون دعا انسان را به خدا نزدیک می کند
❊⇠ از برادران و خواهرانم می خواهم که دنباله رو راه شهیدان و پیروز واقعی قرآن و اسلام باشند.
#وصیتنامه
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا صلواتـــــ
★°•°•°•°❈°•°•°°•°•°❈°•°•°•°★
🔮ڪانال بصیرتی و شهدایی خامنه ای شهدا
@khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 3⃣4⃣
🌺 جایزه
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
يكــي از عملياتهاي نفوذي ما در منطقه غرب به اتمام رســيد. بچه ها را فرستاديم عقب.
پس از پايان عمليات، يك يك ســنگرها را نگاه كرديم. كسي جا نمانده بود. ما آخرين نفراتي بوديم كه بر ميگشتيم.
ســاعت يك نيمه شــب بود. ما پنج نفر مدتي راه رفتيم. به ابراهيم گفتم:
آقا ابرام خيلي خســته ايم، اگه مشكلي نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
هنوز چشــمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسي به ما نزديك ميشود!
يكدفعه از جا پريدم. از گوشه ای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملاًمشخص بود. يك عراقي در حالي كه كسي را بر دوش حمل ميكرد به ما نزديك ميشد!
خيلي آهســته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسي غير از آن عراقي نبود!
وقتــي خوب به ما نزديك شــد از ســنگر بيرون پريديــم و در مقابل آن عراقي قرار گرفتيم.
سرباز عراقي خيلي ترسيده بود. همانجا روي زمين نشست.
يكدفعــه متوجه شــدم، روي دوش او يكي از بچه هاي بســيجي خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود!
خيلــي تعجب كــردم. اســلحه را روي كولم انداختم. بــا كمك بچه ها، مجروح را از روي دوش او برداشتيم. رضا از او پرسيد: تو كي هستي، اينجاچه ميكني!؟
ســرباز عراقي گفت: بعد از رفتن شــما من مشــغول گشــت زني در ميان سنگرها و مواضع شما بودم. يكدفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شــما از درد به خود ميپيچيد و مولا اميرالمومنين(ع)و امام زمان(عج) را
صدا ميزد.
من با خودم گفتم: به خاطر موال علي(ع) تا هوا تاريك اســت و بعثيهانيامده اند اين جوان را به نزديك سنگر ايرانيها برسانم و برگردم!
بعد ادامه داد: شــما حساب افسران بعثي را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بيائيم جدا كنيد.
حســابي جاخــوردم. ابراهيم به ســرباز عراقي گفت: حــالا اگر بخواهي ميتواني اينجا بماني و برنگردي. تو برادر شيعه ما هستي.ســرباز عراقي عكســي را از جيب پيراهنش بيــرون آورد وگفت: اينها خانواده من هســتند. من اگر به نيروهاي شــما ملحق شــوم صــدام آنها را
ميكشد.
بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: اَنت ابراهيم هادي!!
همه ما ســاكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشــت. ابراهيم با چشمان گرد شــده و با لبخندي از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا ميدوني!؟
من به شــوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقيها هم رفيق داري!
ســرباز عراقــي گفت: يك مــاه قبل، تصوير شــما و چند نفــر ديگر از فرماندهان اين جبهه را براي همه يگانهاي نظامي ارســال كردند و گفتند: هركس ســر اين فرماندهان ايراني را بيــاورد جايزه بزرگي از طرف صدام خواهد گرفت!
در همان ايام خبر رســيد که از فرماندهي سپاه غرب، مسئولي براي گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهي گيلان غرب شده.
ما هم منتظر شديم ولي خبري از فرمانده نشد.
تا اينكه خبر رســيد، جمال تاجيك كه مدتي اســت به عنوان بسيجي در گروه فعاليت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
با ابراهيم وچند نفر ديگربه سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفي نكردي؟! چرا نگفتي كه مسئول گروه هستي؟
جمال نگاهي به ما كرد وگفت: مســئوليت براي اين اســت كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود.
من هم از اينكه بين شــما هســتم خيلي لذت ميبــرم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم.
شما هم به كسي حرفي نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند. جمال بعد از مدتــي در عمليات مطلع الفجر در حالي كه فرمانده يكي از گردانهاي خط شكن بود به شهادت رسيد.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۰۹ الی۱۱۱
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 4⃣4⃣
🌺 ابوجعفر(قسمت اول)
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچه هاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر روي ارتفاعات بازي دراز انجام داده اند.قرار شد هم زمان بچه هاي اندرزگو،عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري
و رضا گوديني و من انتخاب شديم.شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند.
وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيداكرديم و خودمان را مخفي كرديم.
در مدت روز، ضمن استراحت، به شناسايي مواضع دشمن و جاده هاي داخل دشت پرداختيم.از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشهاي ترسيم كرديم. دشت روبروي ما دو جاده داشت كه يكي جاده آسفالته(جاده دشت گيلان) و ديگري جاده خاكي بود كه صرفًا جهت فعاليت نظامي از آن استفاده ميشد.
فاصله بين اين دو جاده حدوداً پنج كيلومتر بود. يك گروهان عراقي با استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.با تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم.
من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه هابه سمت جاده خاكي رفتند.در اطراف جاده پناه گرفتيم.وقتي جاده خلوت شد به سرعت روي جاده رفتيم.
دوعدد مين ضدخودرو را در داخل چاله هاي موجودكار گذاشتيم.روي آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم.
از نقل و انتقالات نيروهای دشمن معلوم بود كه عراقي ها هنوز بر روي بازي دراز درگير هستند. بيشتر نيروها و خودروهاي عراقي به آن سمت ميرفتند.هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت سرمان شنيديم.ناگهان هردوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم!
يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود.بعد ازلحظاتي گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانك روشن شده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقيها افتاده
بود. به طوري كه اكثر نگهبان هاي عراقي بدون هدف شليك ميكردند.
وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند.
با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت:تاصبح وقت زيادي داريم. اسلحه و امكانات هم داريم، بياييد باكمين زدن، وحشت بيشتري در دل دشمن ايجاد كنيم.
هنوز صحبتهاي ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صداي انفجاري ازداخل جاده خاكي شنيده شد.يك خودرو عراقي روي مين رفت و منهدم شد.همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم.صداي تيراندازي عراقيها بسيار زياد شد.آنها فهميده بودندكه نيروهاي مادر مواضع آنهانفوذكرده اندبراي همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند.ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم.
روبروي ما يك تپه بود.يكدفعه يك جيپ عراقي از پشت آن به سمت ماآمد.آنقدر نزديك بود كه فرصتي براي تصميمگيري باقي نگذاشت!
بچه ها سريع سنگر گرفتندو به سمت جيپ شليك كردند.بعد ازلحظاتي به سمت خودرو عراقي حركت كرديم.يك افسر عالي رتبه عراقي و راننده او كشته شده بودند.فقط بيسيمچي آنها مجروح روي زمين افتاده بود.گلوله به پاي بيسيمچي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله ميكرد.
يكي از بچه ها اسلحه اش را مسلح كرد و به سمت بيسيمچي رفت.جوان عراقي مرتب ميگفت:الامان الامان.
ابراهيم ناخودآگاه داد زد:ميخواي چيكاركني؟!
گفت:هيچي، ميخوام راحتش كنم.
ابراهيم جواب داد:رفيق، تا وقتي تيراندازي ميكرديم اودشمن ما بود،اما
حالا كه اومديم بالاي سرش، اون اسير ماست!
بعد هم به سمت بيسيمچي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت.روي كولش گذاشت و حركت كرد.همه باتعجب به رفتار ابراهيم نگاه ميكرديم.
يكي گفت:آقا ابرام،معلومه چي كارميكني!؟از اينجا تامواضع خودي سيزده كيلومتر بايدتوي كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت:اين بدن قوي روخدابراي همين روزها گذاشته!
بعد به سمت كوه راه افتاد.ماهم سريع وسايل داخل جيپ ودستگاه بيسيم عراقيها را برداشتيم و حركت كرديم.در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي رابستيم بعددوباره به راهمان ادامه داديم.
پس از هفت ساعت كوهپيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم.درراه ابراهيم با اسيرعراقي حرف ميزد.او هم مرتب از ابراهيم تشكر ميكرد.موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم.اسيرعراقي هم بامانمازش رابه جماعت خواند!
آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است.بعد ازنماز،كمي غذا خورديم.هرچه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طورمساوي تقسيم كرديم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۱۲ الی۱۱۴
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
#حاج_قاسم_سلیمانی :
این انقلاب . . .
آنقدر تلاطم و سختی دارد
ڪہ یڪ روزی شهدا آرزو میڪنند
زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب
دوبارہ شهــید شوند
#سردار_حاجقاسم_سلیمانی
#عید_فطــر۱۳۹۷
@khamenei_shohada
شرمم ڪِشـد
ڪہ بے ٺـــو
#نفس مے ڪشم هنــوز ...
ٺا زنـده ام
بس اسٺــــ
همیـݧ شرمسارے ام
#شهدا_شرمنده_ایم😔
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
#فاتح_قلبها
✅ به همراه تصاویر بسیار زیبای امام خامنه ای
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای✨
#جانم_فدای_رهبرم
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
🆔👇👇👇
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس 🗓 ۲۶ خرداد ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی • شهادت شهید محمد بخارایی (استان تهران، شه
#روز_شمار_دفاع_مقدس
🗓 ۲۷ خرداد ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی
• تشکیل جهاد سازندگی به فرمان حضرت امام خمینی (ره) (۱۳۵۸ ه.ش)
• شهادت شهید اصغر احمدی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۰ ه.ش)
• به شهادت رساندن شش نفر توسط منافقین در تاکستان (۱۳۶۴ ه.ش)
• اجرای عملیات نصر سه در دهلران توسط ارتش (۱۳۶۶ ه.ش)
• آغاز عملیات فتح شش در منطقه عمومی شمال اربیل عراق توسط رزمندگان معارض کُرد عراق و نیروهای قرارگاه برونمرزی سپاه (۱۳۶۶ ه.ش)
• شهادت شهید ستوان کرمی فرمانده دسته دوم گروهان یکم تکاور (استان ایلام، شهرستان ایلام) (۱۳۶۶ ه.ش)
• شهادت شهید حسین رضایی (شهرستان پلدختر، روستای افرینه) (۱۳۶۷ ه.ش)
• شهادت شهید ابراهیم کریمی (استان گلستان، شهرستان گرگان) (۱۳۸۷ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم اسدالله ابراهیمی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۵ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم مهدی عسگری (استان قزوین، شهرستان بویین زهرا) (۱۳۹۵ ه.ش)
• شهادت شهید مدافع حرم محمدامین کریمیان (استان مازندران، شهرستان بهنمیر) (۱۳۹۵ ه.ش)
#کانال_بصیرتی_شهدایی_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمدامین_کریمیان
#سالروز_شهادت
به ما بپیوندید👇👇👇
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada