eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
((جلوه محبت حضرت زهرا (س) در سیره 🌷 )) 🍃🌷 🍀اواخر جنگ بود. آمد سراغم که روی سینه اش بنویسم «یا زهرا (س)» و پشت پیراهنش «می روم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم». روزی که قطعنامه پذیرفته شد، می گفت: «مگر می شود وعده حضرت زهرا (س) عملی نشود. خودش به من وعده شهادت در این جنگ را داده است». 🍀بعد از قبول قطع نامه برای دفع تجاوز صدام، به شلمچه اعزام شدند. کنار خاکریز برای بچه ها صحبت می کرد که «اسم حضرا زهرا را بدون «سلام الله علیها» بر زبان نرانید» ترکش خمپاره ای شد قاصد حضرت زهرا (س). 🌸راوی: هم رزم شهید 📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۲۳٫ به نقل از کتاب مهر م ادر، گروه فرهنگی شهید هادی، ص ۹۹٫ 🍃🌷@shahdanzende 🌷 ولادت تهران، ۹/ ۱۱/ ۴۵ 🌹 : شلمچه، عملیات غدیر ۶۷/۵/۶ ✨مزار: بهشت زهرا(س)تهران قطعه ۲۶ 🍃🌷 @khamenei_shohada
1_15331409.mp3
5.75M
🏴... 🏴داغ از دل دو عزا شدی 🎤کربلایی جواد مقدم . ... @khamenei_shohada
🌷🍃🌷 🌷 مهندسی که ؛ سعادتش را با شهادت معماری کرد .. @khamenei_shohada
◈مرتّب خود را زیر ذرّه‌بین معیارهای قرار د‌هید و د‌ر كارها و د‌ید‌گاه‌هایتان د‌اشته باشید.. 🌷 @khamenei_shohada🕊🕊
که می آید...🌹 باز دلتنگ. می شوم بی قرار یاد می شوم یادآنانی که مجنون بوده اند تشنه اروندوکارون بوده اند . را یاد کنیم با ذکر یک @khamenei_shohada
خوابش را دیدن گفتن چگونه توفیق شهادت پیدا کردے؟! گفت: از آنچه دلم مےخواست گذشتم! پنج شنبه است و یاد شهدا صلوات @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 8⃣5⃣ 🌺 دوبرادر ‌ براي مراســم ختم شهيد شهبازي
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 9⃣5⃣ 🌺 سلاح کمری(قسمت اول) آخرين روزهاي ســال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل سلاحها، آماده حركت به سمت جنوب شديم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند. گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه كلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بي فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشــي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم. اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد پيگيري كرد و فهميد ســلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. يك هفته قبل هم محمد برگشته تهران. آمديم تهران، سراغ آدرس محمد. اما گفتند: از اينجا رفته. برگشته روستاي خودشــان به نام كوهپايه در مســير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم. صبح زود رسيديم. هوا تقريباً سرد بود، به ابراهيم گفتم: خب، كجا بايد بريم! گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان ميده. كمي داخل روســتا دور زديم. پيرزني داشت به سمت خانه اش ميرفت. او به ما كه غريبه اي در آن آبادي بوديم نگاه ميكرد. ابراهيم از ماشين پياده شد. بلند گفت: سلام مادر. پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: ســلام جانم، دنبال كسي ميگردي؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو ميشناسي؟! پيــرزن گفت:كدوم محمد!؟ ابراهيــم جواب داد: همان كــه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله پيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد. ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حســابي از ما پذيرايي نمود و گفت: شما سرباز اسلاميد، بخوريد كه بايد قوي باشيد. بعد گفت: محمد نوه من اســت، در خانه من زندگي ميكند. اما الان رفته شهر، تا شب هم برنميگردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا! پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟! ابراهيم ادامه داد: اســلحه كلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الان هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي. پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر! ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن. ما زياد مزاحم نميشيم. پيرزن گفت: بياييد اينجا! با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد: وســايل محمد توي اين گنجه اســت. چند روز پيش من ديدم يك چيزي را آورد و گذاشت اينجا. حالا خودتان قفلش را باز كنيد. ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسي رفتن خوب نيست! پيرزن گفت: اگر ميتوانستم خودم بازش ميكردم. بعد رفت و پيچگوشتي آورد. من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم. َدر گنجه كه باز شــد اســلحه كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم. موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردي!؟ پيرزن جواب داد: ســرباز اسلام دروغ نميگه. شما با اين چهره نوراني مگه ميشه دروغ بگيد! 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۴۷ الی۱۴۹ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه دارد..... @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_دکتر_عبدالحمید_دیالمه #سالـروز_شهـادت #کانال_خامنه_ای_شهدا @khamenei_shohada
خط های کج، بالاخره یک جایی با خـط مســتقیم تلاقــی می‌کند و خط مستقیم یک جایی آن ها را قطع می‌کند. خط مسـتقیم همــان خــط رســـــول الله و همان ولایـــت فقـــیه اســت. 🔹شهادت : ۱۳٦۰/۰۴/۰۷ نماینده مردم مشهد در مجلس @khamenei_shohada
: 💢میگفت:غیرتم اجازه نمی‌دهد تحمل کنم به ناموس اهل بیت(س)تعرض شود.خیلی وابسته حضرت زینب‌(س) بود.خیلی صبور و با گذشت بود و آرامش خاصی داشت. :همسر شهید :۱۳۹۳/۴/۲
آخرین ڪلام قبل از لحظه شهادت دوستان می آید! دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت: «ما اجازه نمی دهیم که استعمارگران برای ما چهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.تلاش می کنیم که کسانی که متعهد به مکتب هستند انتخاب شوند.ما باید کاری کنیم که رئیس جمهور آینده ی ما مهره ی آمریکا نباشد» وقتی سخن به اینجا رسید ناگهان شهید بهشتی گفت: « 》 که ناگهان صدای انفجار و ریختن آوار،فضای جلسه را به هم ریخت و... 📚منبع : خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور مرکز اسناد انقلاب اسلامی. @khamenei_shohada
🌷 🌷 برای دور ڪردن شیطان دستم را سوزاندم... ادامه در مطلب پایین...👇🌷 @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🌷 #طلبه_شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌷 برای دور ڪردن شیطان دستم را سوزاندم... ادامه در مطلب پایین...👇🌷
🔴 🌸 یہ بـار دیـدم دسـت هادی بـہ طـور خـاصـے سـوخـتـہ ، ده روز بـعد دوبـاره هادی را دیدم ، بعـد از گـذشـت ده روز هـنوز زخــم هـادی بہتـر نشده بـود ! 🌸 بـہ هـادی گـفتـم : ایـن زخـم پشـت دسـتـت برای چیـہ ؟ نمـےخـواسـت جواب بده و موضوع را عوض مےڪـرد . بـالاخـره تونـستم از زیـر زبـان او حـرف بڪشـم ! 🌸 گـفت : مدتـے قـبل ، در یڪـے از شـبها خیلی اذیت شـده بـود . مےگـفت ڪـہ شیـطان با شہـوت بـہ سـراغ مـن اومـده بـود . « مـن هـم چـاره ای ڪـہ بـہ ذهنـم رسـید ایـن بـود ڪـہ دستـم را بسـوزونـم ! » 🌷 🌷 🌷 🌹 🕊🕊🕊 @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| صحبتهاے ، یڪے از یاران شهید بهشتے و از شهدای ۷تیر در مورد تفکرات خطرناک میر حسین موسوے.. (سال۶۰ / ۲روز قبل شهادت) ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada🕊🕊
4_646301975712891513.mp3
4.8M
•✦ @khamenei_shohada✦• 3⃣4⃣⇦قسمت چهل و سوم 📚 کتاب #من_زند اسارت معصومه آباد @khamenei_shohada
هدایت شده از خط مقاومت
غسل شهادت.mp3
7.41M
⚫️″غسل شهادت″ 🌹به یاد شهدای 🌹 شعر : رضا اسماعیلی 📚 گوینده : محمد نودهی 🗣 تنظیم : محمد حسین بابازاده 🎧 کاری از 🔻 🌐 http://eitaa.com/joinchat/1079115781C280298fd08 🔰
#فوری شهادت مرزبان ارومیه ای حین حراست از مرزها . به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا؛ مرزبانان هنگ مرزی ارومیه در حین پایش و کنترل نوار مرزی دچار سانحه شده که بر اثر این حادثه گروهبانیکم #علی_ضیایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد بر اساس این گزارش،این حادثه در بین پاسگاه میدان و برجک ۴۴۵ مرزی ارومیه رخ داده است . @khamenei_shohada
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ای صبح من ازطعم ڪلامت شيرين هرلحظہ بہ اعتبارنامت شيرين لبخندبزن،بخند،ازقندلبت هرصبح بخيروهرسلامت شيرين... 🌷 مدافع حرم رضاحاجی زاد @khamenei_shohada
عجب حکایتی دارد سردار شهید احمد اللهیاری http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb
بصیـــــــــرت
عجب حکایتی دارد سردار شهید احمد اللهیاری #هفت‌_تیر http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed9177bb
عجب حکایتی دارد سردار شهید احمد اللهیاری در ۷تیر متولد می شوند در ۷تیر اسمش برای حج درمیاد که عازم جبهه می شود در۷تیر ازدواج می کند در۷تیر تنها دخترش به دنیا می آید در ۷تیر به شهادت می رسد. فرمانده گردان محمد رسول الله @khamenei_shohada