eitaa logo
🇵🇸 باصرین|Baserin
150 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی♥️ جات‌خالی‌بود‌رفیق‌خوش‌اومدی😉 کپی؟ حذف نام راضی نیستیم وابسته‌به‌گروه‌فرهنگی‌پایگاه‌حضرت‌معصومه(س) شنوای‌حرفاتون↶ https://harfeto.timefriend.net/17185200066043
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و صبح بخیر ※ مجموعه «مقام عرشی حضرت زهرا سلام‌الله علیها» کاملترین، مهمترین، کاربردی‌ترین و رساننده‌ترین مجموعه از سری کارگاه‌های «خانواده آسمانی» است. • این مجموعه، مشتمل بر دو محور اصلی است؛ ۱ـ مقام عرشی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و نحوه‌ی ارتباط و رشد انسانی ما در رحمِ وجودی ایشان. ۲ـ سیر مستند و تاریخیِ تحولات جهان بعد از شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تا تحولاتِ آخرالزمانی و حادثه‌ی ظهور، بر اساس نقش تدبیری حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در عالم. • این مجموعه سه سال پیش در صفحات رسمی استاد شجاعی منتشر شد. با توجه به اهمیت زمانی این روزها و سرعت گرفتن تحولات جهان برای رسیدن به آینده‌ی قطعی خویش، هیچ مجموعه‌ای مناسب‌تر وکاربردی‌ تر از این مجموعه نمی‌توانست به زمان‌شناسی ما و آمادگی برای این آینده‌ی معلوم کمک کند. • لذا با افتخار آنرا از امروز بمدت ۱۹ روز در لیست انتشار روزانه‌مان خواهیم داشت. • پیشنهاد می‌کنیم عزیزانی که از این مجموعه قبلاً بهره برده‌اند برای درک بهتر مقام تدبیری حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در آینده جهان و چگونگی استمداد از این وجود در راستای نقش‌آفرینی در این جریان دوباره آنرا نوش جان بفرمایند. • تفاوت این دو بهره‌گیری در رحم‌های زمانی متفاوت را خود شما احساس خواهید نمود. 🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی @ostad_shojae
مقام عرشی حضرت زهرا_1.mp3
12.24M
س ۱ رضایت و خشم حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها، محور رضایت و خشم خداست ! کمی به این حدیث، عمیق فکر کنید! «تمامِ الله در یک زن، جلوه کرده است که حبّ و بغض او، دقیقاً منطبق با الله است» ! این یعنی عصمت مطلق! ※ چنین الگویی را چگونه باید شناخت و چگونه ارتباط برقرار کرد؟ @ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد فراموش نشه
این روز ها زیاد بگویید السلامُ عَلیکَ یا اَمیرالمؤمنین آخر در مدینہ کسے جوابِ سلامش را نمیدهد . . .🙃💔 ..🖤 @Baserin313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ بابا مواظب باشیا -که چی؟ +که نمیری ... لحظات پدر ، دختری "شهیدوالامقام سید مصطفی صادقی" پیکر مطهر پس از ۶ سال کشف و شناسایی شد. @Baserin313
این‌شبا‌حال‌هوای‌خونمون‌خیلی‌عجیبه..... التماست‌میکنم‌بیشتر‌بمون‌علی‌غریبه مجلس‌روضه‌مادر‌ زمان :چهارشنبه ۱۵ آذر و پنج‌شنبه ۱۶ آذر ساعت ۱۵ (۳بعدازظهر) مکان: پایگاه حضرت معصومه(س) سخنران:سرکار خانم سرگزی مداح: سرکار خانم حسین‌زاده اجرای گروه سرود دختران حضرت زهرا(س) واجرای گروه تئاتر بانوی بی‌نشان پایگاه حضرت معصومه (س) حوزه ۱۲۰ حضرت آسیه(س) @Baserin313
ﷺ بسم تعالی🌱 رمان"دخترشینا" . . . . نمی‌دانستم چه کار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران می‌شد. خواستم بروم دنبال بچه‌ها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد، پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج می‌رفت؛ اما به فکر بچه‌ها بودم. تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدو بدو دویدم طبقه اول. سمیه ترسیده بود. گریه می‌کرد و آرام نمی‌شد. بچه‌ها هنوز داشتن توی همان اتاق بازی می‌کردند. آنقدر سرگرم بودند که متوجه صدای بمب نشده بودند. خانم‌های دیگر هم سراسیم پایین آمدند. بچه‌ها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگه ساختمان را لرزاند. این بار بچه‌ها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند. یکی از خانم‌ها اتاق اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقه اول. ۱۰ ۱۵ نفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشت تایی هم بچه. بوی تند باروت و خاک را پر کرده بود. بچه‌ها گریه می‌کردند. ما نگران مردها بودیم یکی از خانم‌ها گفت:(( تا خط خیلی فاصله نداریم. اگر پادگان سقوط کند، ما اسیر می‌شویم.)) با شنیدن این حرف دلهره عجیبی گرفتم. فکر اسارت خودم و بچه‌ها بدجوری مرا ترسانده بود. وقتی اوضاع کمی آرام شد، دوباره به طبقه بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادم و رد دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یک دفعه یکی از خانم‌ها فریاد زد:((نگاه کنید آنجا را یا امام هشتم!)) چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمب‌هایشان را هم دیدیم. تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمی‌آمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین. دست‌ها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم.:(( فریاد می‌زدیم بچه‌ها! دست‌هایتان را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.)) @Baserin313
ﷺ بسم تعالی🌱 رمان"دخترشینا" . . . . خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمی‌زدند. اما سمیه گریه می‌کرد. در همان لحظات اول، صدای گرومپ گرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند. با خودم فکر می‌کردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه می‌رویم. یک ربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکی یکی سرها را از روی زمین بلند کردیم، دود اتاق را برداشته بود. شیشه‌ها خرد شده بود؛ اما چسب‌هایی که روی شیشه‌ها بود نگذاشته بود، شیشه‌ها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لاب لای چسب‌ها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده. صداهای مبهم و جوراجوری از بیرون می‌آمد. یکی از خانم‌ها گفت:(( بیایید برویم بیرون اینجا امن نیست.)) بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدیمی‌مان را می‌دیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم. یکی از خانم‌ها گفت:(( چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاج آقای ما خانه بود؛ گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد توی خانه نمانید. بروید توی دره‌های اطراف.)) بعد از خانه‌های سازمانی سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود هر بار که با ثمر یا خانم‌ها می‌رفتیم پیاده‌روی از آنجا عبور می‌کردیم؛ اما حالا با این همه بچه‌ها این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیم خاردار و چاله چوله‌ها سخت بود. بچه‌ها راه نمی آمدند. نق می‌زدن و بهانه می‌گرفتند. نیم ساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانه خشکی رسیده بودیم که رویش پل قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانه‌های سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم. @Baserin313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وضو قبل خواب فراموش نشه (: شبتون در پناه مادر... 🥀🖤