هدایت شده از مدیحهسرا اصول تربیتی
🇮🇷 در آستانه سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی
🖇 گردهمایی مداحان و ستایشگران مجریان مجالس ترحیم مشهد الرضا
▪️ خاطره گویی برادر حاج علی فصیحی، از رزمندگان و فرماندهان تیپ فاطمیون(برادران افغانستانی)
🔻 زمان:یکشنبه16 بهمن ماه ساعت11
🔻 مکان: خیابان عبادی 64 مجتمع فرهنگی مذهبی حضرت ثامن الائمه
🔰 مجمع الذاکرین سردارشهیدسلیمانی
🔰 پایگاه بسیج مجریان مجالس ترحیم مشهد مقدس
🔳 سازمان بسيج مداحان و هيآت مذهبي خراسان رضوی
✅ @madihesara
تو فامیل و دوست و آشنا از همون جوونیاش بهش میگن ؛ حسن سوسول
بس که به قر و فرّش میرسید و میرسه
نه مثل بعضی امروزیا که شلوار پاره میپوشن و موهاشون و سیخ میکنن و ..
نه ! با همون شونه معمولی و یه ذره آب، همچی موهاش و فر میداد و فر میده که انگار تازه از سلمونی اومده ، اتوی لباساش همچیه که به قول قدیمیا میشه باهاش خربزه قاچ کرد
همین الانم که گرد پیری رو چهره ش نشسته و موهاش مثل پوخه های برف سفید شده ، همونطور سوسوله و باکلاس
صدای گرمی داره مثل آفتاب
صوت قرآن و دعای کمیلش مخصوصا وقتی با مقام بیات و با ملودی فیلم امام علی(ع) میخونه دیوونت میکنه !
انگار یه قاری و مداح بالفطره بدنیا اومده
باباش آخوند بود ، از اون آخوندای قبل انقلاب ، از اونایی که ۷شبانه روز عزای مردم و جمع میکرد و یک قرون بابت روضه هاش نمیگرفت، حتی اگه هدیه ای به عنوان تشکر براش می آوردن ، رد میکرد، میگفت؛ روضه امام حسین(ع) قیمت نداره
از اونایی بود که به قول پسرش حسن، رو قاطرش، همونطور که میرفت سر زمیناش قرآن و از حفظ میخوند
ملک و املاک داشت ، رو زمینای کشاورزیش کار میکرد و زحمت میکشید
هنوز ۱۸سالش نشده بود ( حسن و میگم) که ادعای دامادی کرد و هنوز دوران نامزدیش تموم نشده بودکه پدرش به رحمت خدا رفت و بعدشم انقلاب شد
همیشه
یه پای ثابت تظاهرات بود
انقلاب پیروز شد
دختر کوچولوش یه سالش بود یانبود، جنگ نابرابر و بیرحمانه ای که جهان کفر به جهان اسلام تحمیل کرد شروع شد
مشمول معافیت زمان صلح بود جنگ که شروع شد، باید میرفت سربازی
خب جوون بود وتازه داماد و یه دختر شیرین زبون کوچیک داشت
همه اینا میتونست بهانه ای برا حسن باشه تا از رفتن به جنگ ، شونه خالی کنه
اما حسن طرفدار دو آتیشه انقلاب و اسلام بود
و یه کم احساساتی ، البته یه ذره بیشتر از یه کم احساساتی
آخه علاوه بر زن و دختر کوچیکش
یه مادر پیر و دوسه تا خواهر برادر کوچیکم داشت که سرپرستی همشون بعد بابا با حسن بود
یه دلش میگفت ؛
حسن! خواهرا و مادر پیرت و زن و بچه ت چی؟
یه دلش میگفت ؛
زن و بچه مردم و پدر و مادرای دیگه چی؟
خلاصه جنگی بود تو وجود حسن بین رفتن و نرفتن
همه سر سفره منتظرش بودن که بیاد و شام و شروع کنن
خواهراش برادرش مادر پیرش زنش و مخصوصا دختر کوچیکش
اصلا عادت نداشتن تا حسن نیومده دست به غذا بزنن
ولی با دیدنش تو لباس سربازی همه اشتهاشون کور شد
حسن ، وسط خونه با لباس و ساک سربازی ایستاده بود
دختر کوچولوش انگار که فهمیده باشه بابا میخواد بره، دو دستی به پاهای بابا چسبیده و دست به دامنش که یعنی کجا میخوای بری بابا؟
هیشکی نفهمید چی شد ؟ و چطور شد که یهو حسن پشت پا به همه احساساتش زد و حاضر شد مادر و خواهراش و همه زندگیش و بزاره و ساکش و ورداره و راهی جنگ شه
اشک تو چشمای همه حلقه زده بود خواهر کوچیکش رقیه هق هق میکرد و با گوشه آستین جلو گریه ش و گرفته بود
اونقدر غریبانه دوره ش کرده بودن که هرکی این صحنه رو میدید اشکش در میومد
نشست رو زمین، دخترش و بغل کرد بوسید
اهل روضه بود همونجور که اشک دخترش و پاک میکرد روضه میخوند
(لاتحرقی بدمعک حسره
دلم و با اشک چشمت نسوزون بابا!)
این همون عبارتی بود که خیلی تو روضه ها از زبون امام حسین (ع) میخوند
خواهرش زینب سر و صورتش رو غرقه بوسه کرد و گفت:
داداش بری ما تنها میمونیم
کی هوای مارو داشته باشه؟
دیدن دوباره شروع کرد روضه خوندن
شما که از خواهرای امام حسین عزیز تر نیستین زینبم
گریه میکرد و با خودش میخوند
(یا ابه ردنا الی حرم جدنا
بابا مارو به حرم جدمون برگردون )
زبانحال حضرت سکینه (س) رو برا خواهرش زینب میخوند
انگار دیگه هیشکی جلودارش نبود
حتی اشکای دختر و خواهراش
حتی اشکای مادر پیرش و همسر جوونش!
حسن دیگه رو زمین بند نبود
فقط میخواست بره
از زمین کنده شده بود
رفت و مدتها دیگه ازش خبری نبود
بعد مدتها وقتی برا مرخصی اومده بود انگار یه حسن دیگه شده بود
مردتر ، بزرگ تر ، آسمونی تر
حسن یه مرد به تمام معنا شده بود
این داستان حسن ها و مردای باغیرت این سرزمینه که پاش بیفته ، پشت پا به همه ی داشته هاشون میزنن و غیرتشون و سر دست میگیرن و از ناموس و خاکشون دفاع میکنن
روز مرد و پدر به همه شیرمردان ایران اسلامی بخصوص شهدای غیرتمند ایران ، جانبازان ، پدران و برادران غیرتمند سرزمینم وهمه پدران آسمونی و پدر عزیزم مبارک
# انتظار
سلام و احترام خدمت خواهران عزیزم
تعدادی از خواهران عزیزمون تقاضا کرده بودن زمان ثبت نام و بیشتر کنیم تا این عزیزان هم بتونن از این سفر معنوی بهره ببرن
به احترام این بزرگواران زمان ثبت نام و واریز هزینه تا پایان این هفته تمدید شد
بزرگواران هر چه سریعتر نسبت به ثبت نام و ارسال فیش واریزی اقدام بفرمایند
با تشکر ؛
مجمع الذاکرین الحسین(ع) کانون و بسیج مداحان واحد خواهران
هدایت شده از مدیحهسرا اصول تربیتی
🖇 در ايام دهه مبارک فجر و سالگرد وفات حضرت زینب کبری سلامالله علیها
بزرگداشت اولین بانوی تاثیرگذار صحرای کربلا
▪️تبیین جایگاه زنان در انقلاب اسلامی
▪️روایتگری و اجرای نمایش خواهران شهدا
🔳 ویژه خواهران
🔻زمان: دوشنبه 17 بهمن ماه ساعت 8وسی دقیقه
🔺مکان: بزرگراه سردار شهید سلیمانی، مجتمع آیه ها
✅ کانون خواهران شهداء
✅ مدیریت خواهران سازمان بسیج مداحان و هيآت مذهبي خراسان رضوی
🔰 @madihesara
تاریخ زینب میخواست !
تاریخ زینت میخواست!
نه فقط زینتی برای پدر، که زینتی برای بشریت میخواست !
مدتها بود گرد بی وفایی و نامردی چهره تاریخ را سیاه و کریه کرده بود
با رفتن جدت مادرت پدرت برادرانت ، انگار تمام بدنه ی تاریخ خالی از هر گونه عظمت وآبرو و استقامت شده بود و باید دوباره تجدید قوا میکرد!
و تو ای سیده جلیله ( سلام الله علیها) آمدی و همانند جده مجلّله ات خدیجه کبری(سلام الله علیها ) با همه ی دار وندارت ، دستی به سر و گوش دین خدا کشیدی و لباس آبرو بر تن دنیای بی حیای آن زمان پوشاندی
عالمه بی معلّمه !
فهمه بی مفهّمه!
وفقط از عهده چون تویی برمی آمد که با یک جمله زیبا و موجز کرور کرور آیات قرآن را تفسیر کنی !
آنجا که در اوج مصیبت و بلا فرمودی؛
( ما رایت الا جمیلا
چیزی جز، زیبایی ندیدم )
وشاعران زبردست باید شعرها بسرایند و محققان و نویسندگان والامقام و چیره دست باید کتابها بنگارند تا مگر فقط بتوانند حق همین یک جمله ات را ادا کنند
# انتظار
هدایت شده از مدیحهسرا اصول تربیتی
#کارگاه_تخصصی
#مقتل_شناسی
🔰 بررسی اجمالی عناصر مقتل شناسی
♦️ باحضور استاد دکتر حاج قاسم رضایی
🔹 خواهران _ برادران
1⃣ زمان: 19 و 20 بهمن، نماز مغرب
2⃣ مکان: عبادی 64 مجتمع ثامن الائمه
🔗 از ستایشگران عزیز( ذاکران، شعرا و وعاظ) دعوت بعمل می آید تا در این همایش حضور بهم رسانید
▪️کانون مداحان استان خراسان رضوی
▪️ بسيج مداحان و هيآت مذهبي ناحیه مالک اشتر
✅ @madihesara