eitaa logo
بصير
2.5هزار دنبال‌کننده
79.6هزار عکس
73.9هزار ویدیو
2.7هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️بنابراین در آن روستا زیاد به شما سخت نگذشت؟ 🔸خیلی خوش گذشت. آن منطقه مالاریاخیز بود. هنوز مالاریا از بین نرفته بود. آب و هوای گرم داشت، سال 1350 آنجا بودیم. هوای داغی داشت وسایل خنک کننده مطلقا نداشت. وسایل حمام و دستشویی اصلاً وجود نداشت. شانسی که ما داشتیم این بود که رودخانه سرباز به فاصله یک کیلومتری از کپرها قرار داشت و ما برای شستشو به آنجا می رفتیم، البته از همان آب برای خوردن می آوردند. آبی که ما می خوردیم در مشک می ریختند تا کمی خنک شود. در لیوان که از آن آب می ریختیم من موجودات زنده را هم حس می کردم که حرکت می کنند. البته اگر من مالاریا نمی گرفتم هیچ طوری ام نمی شد و به ما خیلی خوش می گذشت چون مردم آنقدر خوب بودند و آنقدر با آنها مأنوس بودیم که احساس غربت نمی کردیم. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
چون فکر می کردند برای تربیت شدن باید آنها را بزنم. می گفتم چه کسی تا به حال شما را زده است؟ می گفتند: «نه آگا ما را بژن»! این بچه کوچولو هم اصرار می کرد که آگا ما را بژن. به او گفتم عبدالعزیز ساکت باش، بنشین. اما بالاخره به خاطر اصرار بیش از حد او گفتم بیا ترا بزنم دستش را گرفتم به شوخی آرام پشت دستش زدم. آن وقت با من قهر کرد! چقدر نازش را کشیدم تا با ما آشتی کرد. آن ایام داستان عجیبی بود. کتاب نداشتیم بچه ها را به گردش علمی می بردیم. از بس علاقه مند بودند و از ساعت 5 ـ 4 صبح به کپر ما می آمدند. خیلی بی توقع بودند. وقتی میهمانی ها تمام می شد من حبوبات درست می کردم گاه که عدس بار می گذاشتیم تا صبحانه، نهار و شام عدس بخوریم پول هم نداشتیم خرج کنیم البته اگر هم پول داشتیم چیزی نمی توانستیم بخریم، بچه ها هم برای ما نان می آوردند. کپر ما طوری بود که وقتی غذایی درست می کردیم سگ یک بار به کپرمان آمد و نان و عدسمان را برده بود، معمولاً با هم غذا می خوردیم. با تمام این تفاسیر خیلی قشنگ بود. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️وضعیت زنان در آنجا چطور بود؟ 🔸خانمهای بلوچ وقتی می خواستند به دیدن من بیایند، شب می آمدند، یعنی در تاریکی مطلق. مردی نباید حتی قد و بالای آنها را می دید. خانمهای «ستری» بودند و چون من آن وقت بلوچی بلد نبودم می نشستم و گاه بچه های کوچک که فارسی بلد بودند ترجمه می کردند. من حالتهای زیبایی را در چهره زنان بلوچ احساس می کردم. معصومیت، مظلومیت و معنویت عشق و عاطفه خاصی نسبت به همسر و به خانواده شان داشتند. حتی اگر مریض می شدند حق دکتر رفتن نداشتند مگر اینکه خانواده خیلی روشنفکر باشد که آنها را با چادر پشت وانت حمل احشام قرار دهند تا به دهات دیگر بروند. آن هم زمانی که ما آنجا بودیم. دکتر نداشتند، سالها بعد حتی پس از پیروزی انقلاب که من رفتم هم وضع همین طور بود اما الحمدللّه الان وضعیت بهتری دارند. یادم است خانمی بود به نام «شمسی خاتون» یکی از زنان باسواد ده بود، چون پدرش عالم بود و تنها زن قرآن خوان ده بود و چون وضع مالی خوبی داشتند بعد از ازدواج همسرش برای او اتاق گِلی ساخته بود، همسرش برای کار به دُبی رفته بود و 3 ـ 2 سال طول می کشید تا به او سری بزند. گاهی مردان در همان جا ازدواج می کردند و تشکیل خانواده می دادند ولی زن بلوچ در تمام لحظات و تمام زندگی اش عشقش شوهرش بود و امیدش این بود که او روزی از در وارد شود. زندگی خانمها خیلی رقت بار بود سالها به انتظار این بنشینند که شوهرش در جای دیگری کار کند تا خرج زندگی آنها را بدهد و گاهی به آنها سری بزند. یادم است سالها بعد یک روز به خانه شمسی خاتون رفتم و میهمان او بودم، این خانم باردار بود و من خیلی غصه می خوردم که چرا شوهر او پیش او نیست و حتی در دُبی ازدواج کرده است. او برای من تشک ابری انداخت که من شب بخوابم و من هرچه اصرار کردم که خودت هم تشک بینداز و بخواب قبول نکرد و گفت من نمی توانم اینجا بخوابم. گفتم چرا؟ گفت آخر شوهر من نیست، تشک بر من حرام باد ... شما فکر کنید چه احساسات لطیفی داشت ... من آنجا اشک در چشمانم حلقه زد. در حالی که شوهرش زن و خانواده دیگری تشکیل داده است، این زن چنین عاطفه ای دارد. ما با آنها خیلی مأنوس شدیم اما من مالاریا گرفتم و با حال بسیار بدی مرا به مشهد رساندند. من خیلی تلاش کردم دختران را برای مدرسه جذب کنم، خیلی با آنها صحبت می کردم حتی چون طبقه سرداران تعصب شدیدی دارند و نمی گذاشتند دختر به مدرسه برود به طبقه غلامان رجوع کردم زیرا زنان طبقه غلامان آزاد بودند. غلامان بیشتر در قسمت مزارع زندگی می کردند. البته مناظر بسیار زیبایی در بلوچستان است. طبیعت خیلی خشونت دارد، آفتاب طرز خاصی می تابد (من کوهها را در بعضی مقالاتم توصیف کرده ام) کوهها از شدت گرما خشن و شکننده هستند که رنگ صخره ها اکثرا سیاه شده اند، تیره اند و تیز و شکننده اند یعنی طبیعت حالت خشونتی دارد و فکر کنید آنجا در این طبیعت خشن، انسان جایی را می بیند که مزرعه موز است، مزرعه درختان موز، انبه و زیتون. درختان با صفا که انسان احساس می کند آنجا بهشت است، عطر میوه های مختلف چون لیمو، پرتقال، ... چیزهای عجیبی وجود داشت. بازار غلامان لابه لای اینها بود یعنی غلامان که کار مزارع را انجام می دادند و زنهایشان هم کار خانه های ستریها را انجام می دادند، در این مزارع ساکن بودند. من خیلی سعی کردم حداقل دختران غلامان را به مدرسه بیاورم اما آنها هم دخترانشان را در مدرسه نگذاشتند فقط پسران آمدند اما حدود 60 ـ 50 بچه برای اسم نویسی مدرسه آمدند. از بچه های 5 ـ 4 ساله تا کلاس پنجم آمدند که در دهات دیگر مدرسه می رفتند و خوشحال بودند که امسال در ده خودشان مدرسه باز شده است. نه تخته داشتیم، نه میز و نیمکت، نه کتاب، نه دفتر، ... هیچی آنجا وجود نداشت فکر کنید می خواهیم این بچه ها را درس بدهیم. من هم چون با همسرم فامیل بودیم و هم از بچگی با هم بزرگ شده بودیم، رودربایستی نداشتیم با کمک هم درس می دادیم. اول به بچه ها گفتیم حداقل یک پیت حلبی بیاورید تا به عنوان صندلی استفاده کنیم. البته با توجه به آن شرایط این پیتهای روغن خیلی برای آنها ارزش داشت. اما تعداد زیادی از آن را آوردند. خیلی مدرن رفتار کردیم. آنها روی صندلی نشستند. اما آنقدر تق و توق صدای حلبیها در می آمد و سر و صدا ایجاد می شد که دیدیم نمی شود با این سر و صدا زندگی کرد و اعصاب آدم خورد می شود. بنابراین تصمیم بر این شد که پیتها را برگردانند و حصیر بیاورند. من مثل ملاباجی می نشستم آنجا بچه ها دور تا دورم می نشستند با یک کتاب به آنها درس می دادم. خیلی مرارت کشیدیم تا بتوانیم یک جمله به یک نفر یاد بدهیم. یک بار بچه ای آمده بود که پدرش کشته شده بود (دلم می خواهد یک بار این داستان را تعریف کنم داستان قشنگی است ...) آنجا همه به من می گفتند «آگا» چون به معلم مردشان «آقا» می گفتند مرا هم به همین نام صدا می کردند: «آگا» او به من گفت: آگا ما را بژن.
♦️مگر آنجا حصار یا درب نداشت؟ 🔸زمانی ما تصمیم گرفتیم دور کپرمان را حصار بکشیم و حیاط درست کنیم که من محفوظ باشم و قدری راحت تر در حیاط باشیم. این حصار را با برگهایی درست کرده بودند که از درخت کنده بودند و روی آن را خرما گذاشته بودند و هنوز خرمایی و شیرین بود. به همین دلیل زنبورهای درشت به آنجا هجوم آوردند. هزاران زنبور وحشتناک به آنجا رفت و آمد می کردند ... یادم است خدا رحمت کند همسرم را با بچه ها یک روز از صبح تا شب مشغول زنبورکُشی بودند حالا فکر کنید چه برنامه های عجیبی آنجا بود. شوهر من، هم شاعر بود هم نویسنده و هم در دامان مادر با اخلاص و مؤمنی پرورش یافته بود. من یادم است بچه که بودم هر حدیثی که علما در منابر می گفتند همه را قبل از آنها «عمه جان» به ما گفته بودند. خانم اهل معرفت و دانشمندی بودند، بسیار متشخص و باسواد بودند به طوری که در منابر هیچ چیز برای ما تازگی نداشت، اشعار ایشان تماما در مدح آل محمد سلام اللّه علیهم بودند. (ان شاءاللّه در آینده به یاری صاحب الزمان(ع) زیر چاپ خواهد رفت.) تمام اصول اسلام، تاریخ اسلام را در ذهن داشت، برای بچه ها از مسایل اسلامی هم سخن می گفت و از شخصیت حضرت امیر(ع) می گفت و همسر من فرزند چنان شخصیتی بود و چنان صادقانه عمل می کرد که یکی از بچه ها به همسرم گفته بود من اگر بزرگ شوم خودم و بچه هایم را شیعه می کنم یعنی اثر عجیبی روی بچه ها گذاشته بود. ما تصمیم گرفته بودیم که باغچه 3 ـ 2 متری با همکاری بچه ها درست کنیم تا درس کشاورزی برای آنها باشد. بچه ها بعدها برای من گفتند که بعد از رفتن شما تا شش ماه ـ یک سال باغچه را آبیاری می کردیم به امید اینکه شما برگردید. بچه ها خیلی روی ما اثر گذاشتند. به ما هدیه می دادند. بچه سیاه کوچکی 5 ساله به نام «سُدُف» که بسیار هم زیبا بود و چشمهای بسیار زیبایی داشت. یک روز در دستش چیزی را پنهان کرده بود اصلاً هم نمی توانست فارسی صحبت کند. هرچه هم می گفتم که بچه ها حرفهایش را ترجمه کنند از خجالت اصلاً جواب نمی داد. در دستش برای من نفتالین آورده بود؛ نمی دانم از کجا پیدا کرده بود. سیستان منطقه ای است که تمساح زیاد دارد، آنجا به تمساح «گاندو» می گفتند. قسمتی از رودخانه گود بود می دیدم بچه ها به سبک خاصی در رودخانه شنا می کردند، فورا لباس بلوچی را به حالت خاصی درست می کردند که به صورت مایوی جالبی در می آمد و با آرنج شنا می کردند و می گفتند: «گاندو ودا ودا باره گاندو واره مرووا» یعنی می ترسیدند اگر من پایم را در آب بگذارم تمساح مرا بخورد خیلی عجیب بود. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
ده دیگری در آن نزدیکی بود به نام «زیارت». پیرمردی به نام اللّه داد از غلامانی که علیه سرداران یعنی در واقع علیه نظام برده داری قیام کرده بود و او را خیلی اذیت کرده بودند و فرار کرده بود در «زیارت» در دره ای فعالیت کشاورزی می کرد . من در جاهای مختلف در باره او صحبت کردم. نمی دانم دلیل آن چیست که در مناطق جنوب حالتی است که مردم فعالیت جسمی زیاد ندارند حتی در خوزستان در زمان جنگ من آنجا بودم در ملاشی، دُب هردان، سیدحسن، ... من اکثرا می دیدم که صبح می رفتیم خط، مردان نشسته بودند بعد که برمی گشتیم (عصر) می دیدیم که فقط با حرکت سایه جایشان را عوض کرده اند و زنهایشان کار می کردند. گوسفند چرا می بردند، هیزم می آوردند، هرچه بیشتر زن داشتند درآمد بیشتری داشتند. آنها فقط منقل و قلیان و قوری در جلوشان داشتند برای چای و زنان کار می کردند. در بلوچستان هم همین طور بود البته نه به آن سبک، به سبک دیگر. می دیدیم بلوچ یک صندلی بلوچی درست کرده مثل حالت دو زانو به صورت ضربدری می نشستند. این صندلی را با شال بلندی دور پاهایشان می پیچند یا دور کمرشان که خستگی در می کردند و حالت آرامش بخشی داشتند. (اگر تمرین کنید جالب است) یک وقت می دیدید پنج ساعت در همان جا نشسته است. من فکر می کردم انسان نمی تواند یک لحظه بدون کار زندگی کند. برایم عجیب بود که اینها حوصله شان از بیکاری سر نمی رود. کسی کاری نمی کرد گاه تجارت بود ... آن هم با آرامش نه همراه با فعالیت و جنب و جوش. فعالیت کشاورزی نبود. کار پرزحمت را هم غلامان انجام می دادند. در هند هم همین طور است. خیلی با آرامش و طمأنینه کار می کنند. فکر می کنم این خصیصه مناطق گرمسیری باشد. برای من این کار نکردن ها خیلی عجیب بود و فکر کنید در چنین محلی یک نفر از زیر ستم سرداران سعی می کند بیرون بیاید، منطقه ای را برای خودش انتخاب می کند. یک دره با یک چشمه، جلوی چشمه سد می بندد و شروع می کند به هدایت آب و منطقه جالبی را درست می کند. او درختان خرما، لیمو و مزارع بلال، ... را به تنهایی ایجاد کرده بود. به کوه هم می رفت. یادم است که می گفتند او در کوه شکار می کند. در یکی از گردشهای علمی بچه ها ما را به زیارت که در چند کیلومتری «بافتان» بود بردند. با چه صفایی ما به آنجا رسیدیم. خدا می داند. خیلی لذت بخش بود. با آنکه من خاطرات را فراموش کردم اما بچه ها می گفتند که ما در راه خیلی خندیدیم. هر جا می رفتیم 50 ـ 40 بچه با ما همراه بودند. در زیارت، فعالیتهای اللّه داد را از نزدیک به بچه ها نشان دادیم. سالها بعد که من دوباره به آنجا رفتم خیلی پیر شده بود، چشمهایش را از دست داده بود، البته نوه و نتیجه و بچه هایش پیش او بودند. به او گفتند فاطمه آمده است البته آنها ف را پ تلفظ می کنند. پاطمه آمده، تو او را می شناسی؟ زیر یک درخت لیمو نشسته بود. گفت: من حتی جای پا و قدمهای او را یادم است، چه برسد به خودش. من در آنجا با او صحبت کردم. در مورد مسایل مختلف صحبت کردم و او زیباترین جمله را در باره خداشناسی به من گفت، دقیقا جمله یادم نیست اما به قدری جالب بود که من فکر می کردم این زیباترین مطلب در باره خداشناسی است که یک مرد بلوچ که هرگز به شهر بزرگ نیامده، چنین معرفتی نسبت به پروردگار خودش دارد. بچه ها گفته بودند اللّه داد خیلی از میوه ها را برداشت نمی کند. به او گفتم چرا یک سری از بارها را برداشت نمی کنی؟ گفت سهم مورچگان و پرندگان. شما فکر کنید معرفت او چه جور است؟ از طرف دولت هیچ گونه امکاناتی در اختیار ما قرار نگرفت، تغذیه رایگان و کتاب، ... نبود، اصلاً آنجا به هیچ عنوان به حساب نمی آمد. در این مدت یک نفر از آموزش و پرورش نیامد بگوید: شما زنده اید یا مرده؟ یا بچه ها مرده اند یا زنده؟ هیچ ... ولی به خاطر برخوردی که با مردم داشتیم، رفت و آمد با مردم، از نظر مسایل انقلابی و مسایل اسلام، ... اثر عجیبی بر آنها گذاشتیم به طوری که آنها به صورت افراد انقلابی و مؤمن و حزب اللهی و طرفدار انقلاب در آمدند. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️چگونه این برنامه را بعد از پیروزی انقلاب ادامه دادند؟ 🔸بعد از انقلاب در آنجا کمونیستها فعالیت داشتند. متأسفانه کمونیستها و سازمان منافقین در دو سه مکان خیلی فعالیت کردند. یعنی سریعا دوردست ترین مکانها را در دست گرفتند. یکی بلوچستان بود و دیگری دفاتر فلسطینیها در لبنان. در دورترین مناطق جنوب لبنان وقتی بعد از پیروزی انقلاب فلسطینیها ما را دعوت کردند و ما به عنوان میهمان الفتح رفتیم در دفاتر روستاهای جنوب لبنان و جاهای مختلف که به سختی در آنجا تردد می شد آرم سازمان منافقین یا چریکهای فدایی بود. در بلوچستان هم همین طور بود اما مردم آنجا گفته بودند که ما فقط ایده ای را که فاطمه و حسن دارند قبول داریم. ♦️چه مدت آنجا بودید؟ 🔸من مبتلا به بیماری مالاریا شدم که ناراحتی آن دقیقا مثل سرطان خون است. میکروب به گلبولهای قرمز خون وارد شده و آنها را متلاشی می کند و اگر درمان نشود سریع تر از سرطان خون فرد را از بین می برد. البته داروی آن گیاه گنه گنه کشف شده است. من تب و لرزهای شدید می کردم، در آن هوای گرم سخت مریض شدم. در حالی که اصلاً قبل از آن مریض نمی شدم. نمی دانستم که بیماری ام چیست. به طوری که همسرم مرا در حالت مرگ به مشهد پیش مادرم برد. در مشهد مرا روی دست پیش دکتر می بردند، اصلاً قدرت برخاستن نداشتم. مدتی طول کشید تا خوب شدم. همسرم، پس از بهبودی من چون هنوز دوره سربازی اش باقی مانده بود و من خیلی ناتوان بودم و نمی توانستم آن راه را بروم، به یکی از روستاهای جهرم شیراز رفتیم و مدتی آنجا بودیم و بعد به تهران آمدیم. اوایل ایشان بیکار بود، یک اتاق از خانه پدربزرگم انتخاب کردیم تا در آنجا زندگی کنیم. لوازم زندگی را از همان خانه قدیمی که متعلق به پدر مادرم بود پیدا کردیم. دو گلیم پاره در اتاق 4×2 انداختیم، تخت چوبی و غیره ... برای تزیینات خانه، تصاویر و عکس منظره از مجلات و روزنامه ها جدا کرده بودیم و به در و دیوار چسبانیده بودیم. اتاقی که پر از عشق و زیبایی بود. یادم است دوست همسرم و بچه های فامیل که برخی وضع مالی خیلی خوبی داشتند در همین اتاق می آمدند و به آنان خوش می گذشت و می گفتند صفا کردیم، هر مسأله ای که می شد در زمینه مسایل انقلابی در آن اتاق مطرح می شد. یک زمان متوجه شدیم زندگی ما خیلی با مشکل برخورد کرده است. چون از نظر تحصیلی هم مانع درس خواندن ما می شدند. ما همیشه از گزینش آن زمان رد می شدیم و می خواستیم حداقل برای ادامه تحصیل جایی برویم. مشورت کردیم که همسرم به استرالیا، مصر و یا کانادا برود و استخاره کردیم. برای امریکا خوب آمد و قرار شد او برود. اما عموی من که بعد از پدرم چند سال زندان رفت و از انقلابیون آن زمان بود گفت: هر جا شوهرت می رود تو هم برو و شوهرت را تنها مگذار و نگذارید از هم دور باشید. ما ممنوع الخروج بودیم. با مکافات زیادی بدون حتی پولی که پشتوانه مان باشد، دشمن هم پشت سرمان بود، رفتیم. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️در امریکا چه فعالیتهایی داشتید؟ 🔸در آنجا با بچه های انجمن اسلامی در شهر اوکلاهاما و بعد در لس آنجلس و کالیفرنیا بودیم. در آنجا دیگر تمام خبرهای نجف و زندانها و مبارزات لحظه به لحظه در دستمان بود. در تظاهرات علیه رژیم امریکا و ایران شرکت می کردیم و برنامه داشتیم. همسرم جایی کار پیدا کرد و یک سری کتابهایی که در ایران ممنوع بود در دست داشت و بعد فهمیدیم ساواکی هایی که آنجا بودند ما را کنترل می کنند و مجبور شد از آن کار هم استعفا دهد. آنجا هم دنبال ما بودند. ولی خطرش از اینجا کمتر بود. خیلی آزادتر بودیم. با مسایل انقلاب بودیم تا زمان تظاهرات قم. با کشتار تبریز من به تهران آمدم. اما همسرم هنگامی که امام پاریس بودند برنگشت. من زودتر از راه ترکیه با اتوبوس آمدم. چون یک سری میکروفیلم داشتم که شامل اسناد مهم بود و کتابی همراه داشتم. علاوه بر آنکه کتاب پدر خودم را که در فرانسه به زبان فارسی چاپ شده بود و من نداشتم همراهم بود. وقتی که می خواستم وارد ایران شوم از جنایات ساواک خبر داشتم. بخصوص که دختر کوچک 5 ـ 4 ساله ام همراهم بود. اصلاً ترس نداشتم. از گمرک که می خواستیم رد شویم من کتابها را به راننده ترک دادم و به ترکی گفتم که این کتابها قاچاق است. تو آنها را پنهان کن. راننده آنها را بالای سرش گذاشت و کتش را روی آن کشید. حتی گوشه کتابها پیدا بود. وارد مرز ایران که شدیم (من و دخترم پشت صندلی راننده نشسته بودیم) همه را از اتوبوس پیاده کردند. من قبل از حرکت دو رکعت نماز حاجت خوانده بودم که خدایا مرا به خاطر بچه ام اسیر دست اینها نکن. می ترسیدم بچه را جلوی من شکنجه بدهند و من طاقت نداشته باشم. یک نفر ساواکی بالا آمد. اول از همه لوازم راننده را بررسی کرد. اول داشبورد و بعد لباسها ... آنجا متوسل به حضرت زهرا(س) شدم، قیافه ام را خیلی طبیعی نشان دادم. وقتی دستش را بالا کرد تا روی آن توری را بگردد، یکدفعه کیفم را جلوی او گرفتم و به انگلیسی گفتم: نمی خواهید کیفم را نگاه کنید. به من گفت: از چیزهای تروریستی نداری! من سیب و گلابی را از کیفم در آوردم و گفتم اینها را می گویید. یک لحظه حواسش از لباس راننده پرت شد و رفت سراغ بعدی. او تمام کتابها، حتی کتاب توریستهایی که در ماشین بودند ورق می زد و می خواند. شما فکر کنید من و بچه ام نشسته ایم و چه حالی داریم. آنجا امام زمان(ع) کمک کردند و رد شدیم. وارد گمرک که شدیم دیدم عکس شاه را روی دیوار نصب کرده اند و نوشته اند «ظل اللّه » آنقدر حالم بد شده بود که خدا می داند. چون 4 سالی که ما در ایران نبودیم مثل اینکه خیلی طغیان کرده بودند و ادعای خدایی می کردند. آن موقع من 21 سال داشتم. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️پس از ورود به ایران چه کردید؟ 🔸اول به مشهد رفتم. یک هفته خدمت مادرم بودم. بعد به بندرعباس رفتم پیش خواهرم و بعد به قم رفتم، یک خواهرم آنجا طلبه بود. من هم مدرسه قدسیه اسمم را نوشتم تا به آرزوی تحصیل در علوم دینی که همیشه در امریکا داشتم برسم. با خواهرم هم حجره شدیم. اساتید بسیار عالی داشت. وقتی فقه اسلامی را می خوانیم آنقدر لطافت در آن می بینیم که حظ می کنیم. عشق را می بینم. احساس می کردم جامهای پر از محبت خداست که بر من نازل می شود. در قم که بودم مسایل انقلاب یکی یکی اوج می گرفت و ما در خدمت علما بودیم و با قسمتهای مختلف در این زمینه تماس داشتیم، خدا رحمت کند آقای گلسرخی را که از فدائیان اسلام قدیمی بودند با ایشان در اهواز، در حسینیه اعظم سخنرانی کردم و هر کجا که بنا به حرکتهای اسلامی بود شرکت داشتیم. سال آخر انقلاب بود و حرکتها اوج گرفت. ♦️همسرتان چه زمانی به شما ملحق شد؟ 🔸شوهرم وقتی امام به پاریس وارد شدند از امریکا به پاریس آمد و چند ماه پاریس بود. البته قرار بود با هواپیمای امام همراه باشد ولی نشد و با هواپیمای دیگری آمد که آن هواپیما را دزدیدند و به پاکستان بردند. تا 20 بهمن آنها را معطل کردند وقتی به تهران رسید 21 بهمن بود و مستقیم وارد حرکت می شود. امام فرموده بودند باید حکومت نظامی ملغی شود، او وارد درگیری می شود و در روز 22 بهمن تیر می خورد و با دست بسته به خانه آمد! من در تهران بودم. جزء پرهیجان ترین روزهای انقلاب بود ما به اسلحه سازی رفتیم و به منبع اسلحه ها دست پیدا کردیم چون من در امریکا که بودم برای خودم اسلحه داشتم که ده تیر می خورد، در کوه تمرین تیراندازی می کردم و فکر می کردم چون بالاخره می خواهیم به ایران برگردیم تیراندازی ما باید خوب باشد. خودمان به خودمان آموزشهای رزمی می دادیم. یادم است شبها در خانه برای آنکه به مسایل نظامی و سربازی عادت کنم با لباس و کفش روی موزائیکهای حیاط می خوابیدم. فکر می کردم با این کارها می توانم خودم را جسما بسازم. ♦️بعد از پیروزی انقلاب چه فعالیتهایی داشتید؟ 🔸بعد از پیروزی انقلاب طبعا تا مدتی این جریاناتی که در جامعه می گذشت اهمیت داشت. اکثر مردم به دنبال این جریانات کشیده می شدند. بعد از گذشت مدتی از انقلاب تصمیم گرفتم سری به بلوچستان بزنم تا ببینم انقلاب را درک کرده اند؟ در منطقه «دشت یاری» و کپرنشین های «ماهور کلوت» که وقتی ما می رفتیم، می گفتند: شما از ایران آمده اید! به آنجا رفتم و متوجه شدم چقدر رشد کردند چقدر طرفدار امام هستند. پسری بود به نام «انور» برادر «ولی محمد» که می گفتند در یکی از مراکز منطقه به نام راسک به نفع امام خمینی تظاهرات کرده است. حتی ساعتش را گم کرده بود و می گفت به خاطر امام خمینی، جانم را فدای امام خمینی می کنم. آنهایی که از نظر فکری رشد داشتند سمپاتی خاصی نسبت به امام خمینی داشتند. بعد از مدتی مجددا به حوزه علمیه قم رفتم تا درسم را ادامه دهم. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️چگونه وارد کار مطبوعاتی شدید؟ 🔸آقای عبد خدایی از فدائیان اسلام قدیمی بودند، به من گفتند: مطبوعات در وضعیتی است که باید نیروهای انقلابی و مسلمان در آن فعالیت کنند و پیشنهاد کردند تا در مؤسسه کیهان که از قدیمی ترین انتشاراتی های ایران است و موقعیت خاصی دارد، فعالیت کنم. با مشورتی که با آقای رهنما داشتیم تصمیم بر این شد که به تهران بیایم و در آخر هفته به قم برمی گشتم تا درسم قطع نشود. جو روزنامه جو خاصی بود، اخبار سراسر دنیا ابتدا به ما می رسید و از تمام مسایل انقلاب، بحرانها و حرکتها ما خبردار می شدیم. جو جالبی بود. روزنامه سالهای شکوفایی اش را می گذراند. سالهای (59 ـ 57) چون مسایل مختلف زیاد بود و خط دهنده بود مدتی با سرویسهای مختلف گذراندم و سفرهای مختلفی را داشتم. گزارشاتی را برای روزنامه تهیه می کردم. بعضی تحقیقها را مستقیم به دفتر امام می دادم و برخی را چاپ می کردم. متأسفانه پس از گذشت چهار روز از پیروزی انقلاب حزب دموکرات به پادگان مهاباد حمله کرده آن را خلع سلاح کرد و تمام اسلحه ها و امکانات موجود را به چپاول بردند. در حالی که پادگان مهاباد از مهمترین پادگانهای ایران از نظر امکانات و وسایل و اسلحه بود. البته در این جهت احزاب دیگر کردستان مثل کوموله و چریکهای فدایی خلق و سازمان منافقین مشترکا همه با هم، همدست شدند و بنا را بر جنگ گذاشتند. جنگ وحشتناکی پدید آمد. جنگ داخلی جنگ نفرت انگیزی است، جنگ برادرکشی است. مسأله کردستان مسأله خاصی بود. طبعا خارجیها و دولتهای بیگانه خیلی دلشان می خواست و فکر می کنم قبلاً هم برنامه ریزی کرده بودند که اگر انقلاب پیروز شود ایران را به صورت تکه تکه در بیاورند. در یکی از بحثهایی که من در سوریه داشتم، خانمی که استاد دانشگاه بود پرسید شما چرا کردستان را به کردها نمی دهید؟! من پای تخته رفتم. نقشه ایران را کشیدم. گفتم این قسمت کردستان است، اینجا آذربایجان است، اینجا بلوچستان و خراسان، ترکمن، همه نقشه را کشیدم. گفتم: خوب ما کردستان را به کردها می دهیم، آذربایجان را به ترکها، بلوچستان هم به بلوچها، خوزستان هم به عربها و ... گفتم خوب شما چنین می کنید. بعد عذرخواهی کرد. گفت ببخشید من نفهمیدم. گفتم کلمه خودمختاری خیلی عجیب است. انقلاب با کمر راست نشده و در تب و تاب تعویض سیستم، پس از چهار روز با درگیری کردستان مواجه شد. قتل عامهای بیخودی، کارهای عجیب و وحشتناک و ... خود مردم محلی که برایشان خیلی سخت بوده امنیت، جامعه ملتهب، استفاده فرصت طلبها و افرادی که ملتزم نیستند دزدی و اغتشاش و تاراج مغازه ... امنیت در کردستان به طور کلی از بین رفت و در مدت کوتاهی با اسلحه هایی که از پادگان کردستان بردند، مشکل کردستان را مشکل اساسی برای انقلاب کردند. تصفیه انقلاب از ساواکیها، محاکمه ضد انقلاب، ... شیرازه یک سرزمین از بین رفته و تنها امام قادر است سکان این کشتی را در این دریای پرتلاطم در دست بگیرد. و در این بحبوحه مسأله کردستان رخ می کند. در این بحران محاصره پاوه، رفتن دکتر چمران با هلی کوپتر به قلب محاصره، پیام امام، حرکت ملت به کردستان، ... آنقدر سریع بحرانها اتفاق می افتاد که همه گیج بودند مثل آنکه در بازی بوکس از هر طرف یک ضربه می خوردند. تا می خواهد سر برگرداند ضربه دیگر ... و این ضربه ها به پیکره انقلاب می خورد. خیلی عجیب و خیلی سخت بود ... گروههایی که مرتب اعلام موجودیت می کردند. هر کدام با یک خط، با یک ایده، فلسطینی هایی که آمده بودند، طرفداران ابوحنیف، طرفداران ابوشریف، همراهان دکتر چمران، طرفداران امام موسی صدر ... هر کدام چندین خط بودند. مسایل گروه گرایی زیاد بود. جریان خلق عرب، خلق ترکمن، ... مشکلات مرزی و عدم انسجام مرزها، نفوذ جریانها، ... مشکلات زیاد بود. در کردستان من در بسیاری از مصاحبه ها می دیدم که اینها کرد نیستند، لباس کردی به تن کردند و بسیاری از جنجالها را آنها آفریدند. پیام امام و شجاعت دکتر چمران مثل اصحاب امام جعفر صادق(ع) بود که به امام(ع) گفتند شما با این همه اصحاب و شیعه که دارید باید جهاد کنید. امام(ع) فرمودند برو در این تنور بنشین. او فرمان را نپذیرفت. دیگری وارد شد. فرمان امام را بی درنگ اطاعت کرد و در تنور آتش رفت. رفتن دکتر چمران به پاوه هم دقیقا چنین حالتی بود. به خاطر رهبر حرکتش پیام امام را لبیک گفت، پاوه که از محاصره در آمد پاک سازی شروع شد. دکتر خودشان پیشاپیش می رفت. طرح سپاه پاسداران را هم خود دکتر داده بود که نیروهای مخلص مؤمن، با فرهنگ و با سواد را طبق تجربیاتی که داشت گرد هم بیاورد تا پاسدار انقلاب اسلامی باشند. در عین حالی که ارتش باید وجود داشته باشد.ادامه دارد. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
هدایت شده از KHAMENEI.IR
⛔ رهبر انقلاب: نگذارید سپاه پیر و محافظه‌کار بشود 🔻 فرمانده کل قوا، صبح امروز در دیدار مجمع عالی فرماندهان سپاه: 🔹️ روحیه‌ی جوان سپاه بایستی باقی بماند. نگذارید انقطاع نسلی به وجود بیاید. همان روحیه‌ای که شهدای بزرگ و نام‌آور سپاه از خودشان در میدانهای نبرد نشان دادند در دوران دفاع مقدس و قبل از دفاع مقدس و تعدادی بعد از دوران دفاع مقدس، همان روحیه بایست سریان و جریان داشته باشد در نسلهای متوالی و پی‌در‌پی که وارد سپاه میشوند. 🔹️ تربیت دینی و انقلابی،‌ جلوگیری از انقطاع نسلی، تداوم روش خلاقیت و نوگرایی در ابزارها و در شیوه‌ها را نباید بگذارید متوقف بشود. این نوگرایی به‌طور پی‌درپی در شیوه‌ها، در قواعد کار، در وسایل کار، در ابزارهای رسمی، در ابزارهای حرکت جمعی سپاه در عرصه‌های مختلفی که بعضی را اشاره کردم، در همه‌ی اینها ابتکار و نوآوری در ابزار و شیوه‌ها بایستی وجود داشته باشد که البته این روحیه الان هم در سپاه هست. 🔺️ بنابراین اولین توصیه‌ی این حقیر هم این است که نگذارید سپاه پیر بشود، محافظه‌کار بشود، به وضع موجود قانع بشود؛ روزبه‌روز باید جلو بروید و بهتر بشوید در جهت انقلابی شدن، در جهت دینی شدن، در جهت کارآمد شدن. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🚨 تاکید رهبر انقلاب به سپاه درباره نگاه فرامرزی 👈 امتداد عمق راهبردی، از واجب‌ترین واجبات کشور هم لازمتر است 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار اعضای مجمع عالی فرماندهان سپاه: 🔹️ این نگاه وسیع جغرافیای مقاومت را از دست ندهید؛ این نگاه فرا مرزی را از دست ندهید؛ قناعت نکنیم به اینکه یک منطقه‌ی خودمان ... این حدیث از معصوم (علیه‌السلام) است: «آن کسانی که در خانه نشستند تا به آنها حمله بشود، دچار ذلت شدند.» این‌جوری نباشد که یک چهاردیواری را انتخاب کنیم و دیگر کارمان به این نباشد که پشت این دیوار کیست و چه تهدیدی وجود دارد. 🔹️ این نگاه وسیع فرامرزی، این امتداد عمق راهبردی، گاهی اوقات از واجب‌ترین واجبات کشور هم لازم‌تر است که مورد توجه قرار بگیرد؛ خیلی‌ها متوجه به این نیستند. حالا بعضی‌ها توجه هم دارند و به نفع دشمن حرف میزنند [مثل کسانی که شعار میدادند:] نه غزه نه لبنان. 🔺️ این نگاه وسیع جغرافیایی را که جزو وظایف و مسئولیت‌های سپاه است، نگذارید در داخل سپاه تضعیف شود. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سپاه در همه زمینه‌ها آماده به کار باشد 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار اعضای مجمع عالی فرماندهان سپاه: 🔹️ آماده‌به‌کاری خودتان را در مواجهه با حوادث بزرگ حفظ کنید. این یکی از خصوصیات سپاه بوده. سپاه از اول که متولد شده، در حوادث بزرگ همیشه در خط مقدم سینه سپر کرده. در همان دوران اوایل کار که سپاه تازه متولد شده بود، این حوادث گوناگون اطراف کشور، قومیتها و تحریکاتی که میشد، سپاه آنجاها سینه سپر کرد، رفت جلو و آماده‌به‌کاری خودش را نشان داد. 🔹️ در طول دوران حیات مبارک امام، مسئله‌ی جنگ تحمیلی پیش آمد، سپاه رفت جلو سینه سپر کرد و آماده‌به‌کاری خودش را از همان روز اول نشان داد. 🔹️ در حوادث بعد از رحلت امام، حوادث سیاسی اجتماعی، تحریکات گوناگون، هرجایی که هر حادثه‌ای بوده سپاه نشان داده که آماده‌به‌کار است. 🔹️ نمیخواهم بگویم همه‌جا عالی عمل شده اما همه‌جا حضور عالی بوده. این آماده‌به‌کاری باید در همه‌ی بخشها حفظ بشود، نه‌فقط در مسائل امنیتی و نظامی؛ در زمینه‌ی اقتصاد مقاومتی، در زمینه‌ی رونق تولید، کمک به محرومین، کمک به مستضعفین؛ اینها مسائل مهم کشور است. 🔺️ سپاه، آماده‌به‌کاری خودش را بایستی حفظ کند؛ هم در زمینه‌ی خدمت‌رسانی و محرومیت‌زدایی، هم در زمینه‌ی مقابله با دشمنی‌ها، هم در زمینه‌ی استحکام سازمانی و آمادگی‌های علمی و عملی و آگاهی‌های سیاسی. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🚨 برخلاف برخی پیش‌بینی‌ها در سال ۹۸ رشد اقتصادی نسبی داشتیم 👈 وضع دشوار معیشت مردم قطعا بمرور بهتر خواهد شد 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار اعضای مجمع عالی فرماندهان سپاه: 🔹️ ما در زمینه‌ی دشمنی‌هایی که در بخش اقتصاد با کشور میشود، علاج را در نگاه به توانایی‌های داخلی جستجو کردیم و یافتیم. همین حالا ملاحظه کنید، قبلاً بعضی‌ها پیش‌بینی میکردند که سال ۹۸ چنین‌وچنان خواهد شد، حالا خود مسئولین کشور در مورد سال ۹۸ اشاره میکنند که رشد اقتصادی، یک مقداری به‌صورت نسبی افزایش پیدا کرده. 🔺️ البته وضع مردم سخت است، معیشت‌ها دشوار است اما اگر [مسئولان] حرکت را قوی و منطقی و پیگیر و مجاهدانه انجام بدهند، قطعاً در وضع زندگی مردم و مردم بمرور و بتدریج اثر خواهد گذاشت. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 رهبرانقلاب، صبح امروز: تحریم فروش #نفت هم که سیاست فشار حداکثری آمریکا بیشتر معطوف به آن است، یک مشکل کوتاه‌مدت برای کشور است که سود بلندمدتِ انقطاع از وابستگی به نفت از آن به دست می‌آید. این فشار تاکتیکی از لحاظ راهبردی به ما کمک میکند. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبرانقلاب، امروز: در زمینه دشمنی‌های اقتصادی علاج را در نگاه به توانایی‌های داخلی یافتیم 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ساعتی پیش: 👈 جمهوری اسلامی #کاهش_تعهدات هسته‌ای را با جدیت کامل ادامه خواهد داد. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان سپاه اعلام کردند: 👈 سیاست فشار حداکثری آمریکا شکست خورد 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
⛔ کار جهادی ضدتنبلی و ضدبی‌تفاوتی است 👈 به بعضی از بخشها تذکر میدهیم، ۶ماه میگذرد و هیچ حرکتی انجام نمیگیرد، چون جهادی نیستند 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار اعضای مجمع عالی فرماندهان سپاه: 🔹️ و روحیه‌ی جهادی را در همه‌ی فعالیتها و در همه‌ی عرصه‌های گوناگون سرلوحه قرار بدهید. کار جهادی ضد تنبلی است، ضد بی‌تفاوتی است، ضد امروز به فردا انداختن است. 🔹️ ما با بعضی از بخشهای گوناگون که مواجه میشویم، یک کاری را بنا است انجام بدهند، تصدیق هم میکنند، تأیید هم میکنند، حتی استقبال هم میکنند اما امروز که باید انجام بدهند می‌اندازند به فردا. فردا هم باز یک فردای دیگری دارد. بنده گاهی میگویم به آنها تذکر میدهم که فلان مطلبی که ما شش ماه قبل گفتیم، شما هم به فلان مأمورتان دستور کتبی دادید، او هم مثلاً به یکی دیگر توصیه کرده، اما شش ماه گذشته هیچ حرکتی انجام نگرفته؛ به‌خاطر این است که کار را جهادی دنبال نمیکنند. 🔺️ کار را در همه‌ی عرصه‌ها جهادی دنبال کنید. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سپاه با همه‌ی اجزای نظام همکاری و هم‌افزایی داشته باشد 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار اعضای مجمع عالی فرماندهان سپاه: 🔹️ با همه‌ی اجزای عظیم تشکیل‌دهنده‌ی نظام اسلامی همکاری و هم‌افزایی داشته باشید؛ با دولت، با قوه‌ی قضائیه، با مجلس شورای اسلامی، با بخشهای گوناگون. 🔺️ همکاری و هم‌افزایی لازم است، این وظیفه است، مخصوص شما هم نیست؛ این را ما به همه توصیه میکنیم، به شما هم توصیه میکنیم. البته معنای این هم‌افزایی و همراهی، جدا شدن از عناصر هویتی سپاه نیست. به این نکته توجه کنید؛ عناصر هویتی سپاه، در همه‌ی تعاملات، در همه‌ی رفتارها و همکاری‌ها و هم‌افزایی‌ها، صددرصد باید حفظ بشود. ۹۸/۷/۱۰ 💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #دقیقا_میداند_چه_میخواهد 🔺 کارشناس آلمانی: رهبر ایران، بسیار بسیار هوشمند و آگاه است و دقیقا می‌داند چه می‌خواهد. 🔻میشائل لوردس در میزگرد تلویزیون آلمان: 🔹متاسفانه باید علنی و آشکار بگوییم که رهبری عربستان، توانایی هدایت کشور خود را نیز ندارد. در مقابل شاهد آنیم که رهبری ایران، بسیار بسیار هوشمند است که مسائل ژئوپلتیکی را دقیق ارزیابی می‌کند و زمانی که صحبت می‌کند هم می‌تواند دقیق در مورد سیاست داخلی و هم در مورد اسرائیل سخن بگوید. واقعیت، همین است. 🔹در واقع او (آیت‌الله خامنه‌ای)، فردی مطلع و آگاه است و دقیقا می داند چه می خواهد و چه کار دارد می کند. اما سعودی ها اینها را نمی‌دانند . https://eitaa.com/Basir_MN
🔴 #رهبر_معظم_انقلاب 💠 زن اگر به #خانواده پایبند شد، علاقه نشان داد، به تربیت فرزند اهمیت داد، به بچه‌های خود رسید، آنها را شیر داد، آنها را در آغوش خود بزرگ کرد، برای آنها آذوقه‌های فرهنگی، قصص، احکام، حکایتهای قرآنی، ماجراهای آموزنده فراهم کرد و در هر فرصتی به فرزندان خود مثل #غذای جسمانی چشانید، نسل‌ها در آن جامعه، بالنده و رشید خواهند شد. (۱۳۷۵/۱۲/۲۰). https://eitaa.com/Basir_MN
آیت الله بهجت فرمودند: 🌹سوره هایی که با لفظ 《قل》 شروع میشود دروقت خواب جهت رفع خوابهای بد و پریشان بخوابید. https://eitaa.com/Basir_MN
با سلام به استحضار عزيزان و اعضاي محترم کانال بصير مي‌رساند که از اين پس شب براي درباره‌ي و عليهم السلام تقديم مي‌شود. اميد است که مورد پذيرش حضرت حق‌تعالي و استقبال شما عزيزان قرار گيرد. انشاءالله تعالي https://eitaa.com/Basir_MN
داستان حضرت آدم.m4a
22.68M
1. داستان حضرت آدم عليه السلام (بدون آهنگ). https://eitaa.com/Basir_MN
❇️ آيين همسرداري 🔴 💠 اگر از همسرتان کار سر زد، به هیچ وجه از او نشوید بلکه از انتقاد کنید و یا ناراحت باشید. 💠 تنفر از همسر، باعث می‌شود تا او را نبینید و فقط در جستجوی دیگر او برآیید. نیز به این قضیه کمک می‌کند. 💠 حتما همسرتان رفتارهای غیر از خطایش دارد که با یادآوری آنها می‌شوید و دلتان نسبت به او نرم می‌گردد. 💠 با این روش از جلوگیری کنید. https://eitaa.com/Basir_MN