هدایت شده از نقد و نظر
قطعه ای از مهمدمجتحدشبستری:
کتابهای مقدس در پی دانا کردن ما نیستند ، می خواهند به ما فهمی - روحیه ای - زاویه ای دیگر ببخشند ،
برای فهمیدن چیزی لازم است خود را در آن بریزیم ، با آن بیامیزیم ، سهراب می گفت : « الاغی دیدم که ینجه را می فهمید » چرا که الاغ ینجه را می خورد ، با دانستن کتابهای مقدس - حظ معنوی نمی بریم ، با تلاش برای فهم جهان کتابهای مقدس که از معبر ریختن خود در لحن و آوای آن ممکن می شود ، می توانیم مایه های معنا را شکار کنیم ،
منبع : معنا گرا زیستن ، از درس گفتار محمد شبستری ،
آقای شبستری!
وجدانا خودت می فهمی چی میگی؟!
شما که میگی از کلام خدا تجربه نداریم چطور میخواهی لایه های معنا را آشکار کنی؟!
شما که میگی کتاب مقدس گفتار یک انسان جایز الخطاست چرا خودت را برای معنای خطای یک انسان هزار و چند سال پیش به زحمت میندازی؟!
شما که میگی بدون داشتن روش هرمنوتیک نمیشود کلام مقدس را فهمید و مفسران اول باید روش خود را تبیین کنند...
شما خودت با کدام روش ادعای فهم کلام مقدس را داری؟!
وجدانا خودت می فهمی چی میگی؟!
بعد از عمری تلاش کتاب مقدس را با ینجه ( لابد منظورت یونجه است!) مقایسه میکنی؟!
این اوج ادب ورزی شماست؟!!!
شما بقول خودت چطوری خودت رو در لحن و آوای کلام مقدس میریزی؟!
اینها که میگی شعراست پدرجان نه فلسفه!!!
شعر و فلسفه را قاطی پاطی کردی باباجان!!!
اینهاست نتیجه یک عمر دم از منطق و فلسفه زدن و کباده منطق کشیدن؟!
اینهاست نتیجه منطق آآآآآآلمانی خواندن؟!
این شعرها را در اشعار جوانک هایی که جیغ بنفش می کشیدند بیشتر و پیشتر خوانده بودیم.... حرف علمی و منطقی چی داری پدرجان؟!
امیر اباذری از مشکلات این سبک کتاب فروشی می گوید: «از نظر آب و هوا برای ما که مغازه نداریم سخت است مخصوصا روزهایی که بارندگی باشد یا هوا خیلی سرد باشد کار سخت می شود و ماندن در بیرون بدون سرپناه بسیار دشوار می شود. مشکل دیگر مردمی هستند که فکر می کنند چون اینجا مغازه شیکی نیست می توانند خیلی ارزان کتاب بخرند درصورتی که من هم این کتاب ها را می خرم اما توقع خیلی ارزان تر از قیمت واقعی دارند. اما باز هم این دسته آدم ها خیلی نیستند و بیشترین مشکل همان آب و هواست.» به هر حال کتاب فروشی دیواری حسن هایی هم دارد که اباذری پسر از حسن هایش هم می گوید: «اینجا آدم های رهگذر وقتی می بینند که سرراهشان یک کتاب فروشی هست و قفسه هایی وجود دارد که تمام آنها در اختیارشان قرار می گیرد و می توانند بیاستند و کتاب ها را ورق بزنند پاخورتر می شود و مشتری آزادی لازم را در خود می بیند و کتاب ها را نگاه می کند. از این نظر مشتری راضی است و ما هم راضی هستیم.»
از آنجایی که این کتاب فروشی به دادگستری نزدیک است به همین خاطر بیشتر مشتری های اینجا را وکلا دربرمی گیرد؛ اما نه فقط برای خرید کتاب های وکالت:«به خاطر اینکه این کتاب فروشی به دادگستری نزدیک است مشتری هایی که کتاب حقوقی می خواهند زیاد است. بعلاوه وکلایی که کتاب های مربوط به تاریخ، فلسفه، فن بیان، خطابه و دیوان های شاعران گذشته را می خواهند زیاد هستند و مشتری های ثابت اینجا به حساب می آیند. از طرف دیگر به خاطر نزدیک بودن به ایستگاه مترو امام خمینی رهگذرهای زیادی هم از این خیابان عبور می کنند که برای یک لحظه هم شده کنار این کتاب فروشی دیواری می ایستند و کتاب ها را ورق می زنند.» اباذری پسرمی گوید اکثر کتاب هایی که اینجا به فروش می رسد تاریخی و ادبی هستند: «از همان زمان که پدرم اینجا را راه انداخت موضوع اکثر کتاب ها تاریخی و ادبی بود. الان هم اکثر کتاب هایی که در قفسه می بینید همین دسته از کتاب ها هستند بعلاوه رمان که خانم ها بیشترین طرفدارهای این دسته از کتاب هایند و کتاب های وکالت که مشتری های خودش را دارد. البته کسانی هم کتاب می خواهند اگر بخواهند سفارش می دهند و ما آنها را هم تهیه می کنیم. کتاب های قدیمی هم در میان کتاب های اینجا زیاد است.»
پدرم معلوماتش بیشتر از سطح سوادش بود
به گفته امیر باذری پدرش تا زمانی که زنده بوده عاشق کتاب و کتاب خوانی به ویژه کتاب های تاریخی و ادبی بوده و همیشه بخشی از روز را به خواندن اختصاص می داد و به اتاقش می رفت و کتاب می خواند: «پدر من عاشق کتاب خواندن بود و آنقدر با لذت کتاب می خواند که ما را هم به کتاب خوانی تشویق می کرد. حتی به قول خودش به دیگران راهنمایی رایگان هم می کرد چون اطلاعات زیادی درباره انواع آرایه های ادبی داشت و با وجود اینکه از نظر تحصیلی ۶ کلاس سواد داشت اما معلوماتی که از کتاب خوانی به دست آورده بود خیلی بیشتر از سطح سوادش بود. برای همین بسیاری از دوستداران جوان کتاب به او مراجعه می کردند تا پاسخ سوال های فرهنگی و هنری شان را از پدرم بپرسند.» اباذری پسر می گوید خودش آنقدرها که پدرش عاشق مطالعه بوده نیست: «در خانه اگر یک کتاب و یک فیلم باشد ترجیح می دهم فیلم را نگاه کنم تا اینکه کتاب بخوانم اما پدر من اصلا اینطور نبود و خواندن کتاب را به هر کار دیگری ترجیح می داد. کتاب خواندن برای پدر من یک تفریح پرلذت بود. مغازه هم کتاب می خواند و می گفت کتاب خواندن در مغازه لذت خاص خودش را دارد. یادم می آید بعضی شب ها وقتی از خواب بیدار می شدم پدرم را می دیدم که مشغول مطالعه کردن است.»
از برف و باران ودزد در امان است
با وجود آنکه بیشتر از ۵۰ سال می شود این کتاب فروشی دیواری در اینجاست و سقف و دری ندارد اما تا به حال نه مورد گذرند برف و باران قرار گرفته نه دزدی به این مغازه شبیخون زده است: «درهای متحرکی برای قفسه ها درست شده است که بر روی آنها قرار می گیرد و به صورت ریلی حرکت می کند و قفل و بست می شود. قسمت بالای قفسه ها هم طوری با ورقه های پلاستیکی ضخیم پوشانده شده که پرآب ترین باران ها و برف ها هم توان خیس کردن کتاب ها را ندارد. این کتاب فروشی تقریبا ایمنی لازم را دارد و در این ۵۰ سال نه کتابی از اینجا دزدیده شده و نه کتابی در آن آسیب دیده است. البته در طول روز بالاخره کسانی هستند که از غفلت من سواستفاده کند و کتابی را از قفسه کش برود اما اینکه تا به حال شبانه اینجا را خالی کنند اتفاق نیفتاده است.»
اینجا کار نکنم سرمایه دیگری ندارم
چهارپایه کوتاه برزنتی پای دیوار، محل استراحت کتاب فروش حریم مغازه اباذری است که در همان جا می نشیند، ناهار می خورد، کتاب و روزنامه ورق می زند و در انتظار روزی می ماند و از رزق و روزی که از این چند قفسه کتاب در می آید هم راضی است و خدارا شکر می کند: «نسبت به موقعیت و کاری که می کنم خوب است و توقع زیادی ندارم برای همین راضی هستم. موقعیت را باید نگاه کرد اینجا کار نکنم سرمایه دیگری ندارم که بخواهم کاری پردرآمدتر از این کار را داشته باشم.»
آب و هوا بد باشد برای ما هم سخت می شود
عجیبترین کتاب فروشی تهران
کتاب فروشی دیواری
مجله مهر > گزارش ویژه
کتاب فروشی دیواری خیابان خیام، نیم قرنی می شود که در دل دیوار قورخانه جا خوش کرده است و هنوز پاربرجاست.
مجله مهر - آزاده باقری: تقریبا تمامی کسانی که اهل کتاب هستند و کتاب خوان اند اعتقاد دارند یک کتاب خوان موفق، کتاب خر خوبی هم باید باشد. پس کتاب خر خوب هم باید مکان هایی که در آنجا کتاب به فروش می رسد را مانند کف دست بشناسد. تهران به همان اندازه که بزرگ است و پرجمعیت؛ به همان اندازه در دل خود مکان های عجیب و جذاب را هم جا داده است. کتاب فروشی های قدیمی و متنوع هم در تهران کم نیستند. زمان قاجار که تهران پایتخت شد و از طرف دیگر عده کسانی که خواندن و نوشتن بلد بودند افزایش پیدا کرد کنار مغازه های بقالی، عطاری، قصابی و... کتاب فروشی هایی هم باز شد تا کسانی که اهل مطالعه اند بتوانند کتاب های مورد نیاز خود را تهیه کنند. از آن زمان تا به امروز در گوشه و کنار شهر هنوز آثاری از آن کتاب فروشی های قدیمی باقی مانده است که با گذشت چندین دهه از عمرشان پابرجا هستند و در قفسه های آنجا همچنان کتاب ها جا خوش کرده اند. یکی از این مغازه های کتاب فروشی که البته کمی با کتاب فروشی های معمول از نظر ظاهری متفاوت است، کتاب فروشی بی ویترین و تابلویی است که بیشتر از ۵۰ سال می شود بر دیوار قورخانه تکیه زده است. کتاب فروشی دیواریی که بعد از پدر به پسر رسیده و او هم مانند پدر سعی در روشن نگه داشتن چراغ مغازه دیواری شان را دارند. با امیر اباذری صاحب این کتاب فروشی دیواری گفت و گویی کرده ایم که می توانید بخوانید.
از پله های متروی امام خمینی به سمت پارک شهر بالا بیایید و کمی جلوتر بروید با کتاب فروشی دیواری روبرو خواهید شد که کمی با کتاب فروشی های معمول دارای قفسه های شیک و تر و تمییز فرق می کند. این مغازه تنها از یک قفسه کتاب در دل دیوار تشکیل شده و صندلی برزنتی برای نشستن صاحب این کتاب فروشی در کنار همان دیوار قرار دارد. امیر اباذری تنها پسر مرحوم اباذری صاحب این مغازه دیواری می گوید: «۹ اردیبهشت ۱۳۸۸ بود که پدرم فوت کرد و بعد از آن من به جای او اینجا می آیم و چون تنها پسر خانواده هستم کارهای اینجا هم بر عهده من است.» اولین سوالی که از او می پرسیم با وجود اینکه ۳۶ سال از عمرش می گذرد تا امروز این سوال پیش نیامده بود که این سبک کتاب فروشی چطور به ذهن پدرش رسیده: «پدرم وقتی من به دنیا نیامده بودم این کتاب فروشی را راه انداخته بود و نمی دانم چطور این سبک کتاب فروشی دیواری به ذهنش رسیده است و اصلا پیشنهاد این نوع کتاب فروشی را چه کسی به او داده و تا زنده بود هیچ وقت هم پیش نیامد از او بپرسم.»
سه گانه کتاب فروشی های دیواری
غیر از این کتاب فروشی که در خیابان خیام، جنب دیوارقورخانه، روبروی ساختمان قدیم روزنامه اطلاعات به سبک دیواری است دو کتاب فروشی در تهران به همین سبک وجود داشته که یکی از آنها در میدان فردوسی پایین تر از خیابان شهید تقوی کوشک قرار دارد و دیگری سر چهارراه یوسف آباد دیواری را به خود اختصاص داده است. اما از این سه کتاب فروشی دیواری دوتای آنها پابرجاست و هنوز به کار خود مشغول هستند و کتاب فروشی سرچهارراه یوسف آباد تعطیل شده است. از بازمانده مرحوم اباذری وقتی می پرسیم که شما قصد تعطیلی این کتاب فروشی را ندارید می گوید:«شغل پدرم را خیلی دوست دارم و قبل ازاینکه ایشان فوت کند من در کنار ایشان بودم و الان هم که از پیش ما رفته است می خواهم تا زمانی که در توان دارم این مغازه را با همین شکل و شمایل حفظ کنم. چون شغل پدرم را خیلی دوست دارم.»
مشتری هایی از جنس وکیل و موکل
«انقلاب جنسی۲» در بایکوت خبری رسانههاست
حسین شمقدری - محمد دلاوری
مجله مهر > گزارش ویژه
خبر انتشار مستند «انقلاب جنسی ۲» در فضای مجازی و رکوردزنی فروش این مستند در روز اول باعث شد سراغ عوامل این مستند برویم تا درباره این مستند و محتوای آن بیشتر حرف بزنیم.
مجلهمهر: «میراث آلبرتا ۱،۲،۳»،« ۳۳ سال سکوت»،«الف الف پاریس»،« انقلاب جنسی۱ و ۲» فهرست فیلمهای مستندی است که «حسین شمقدری»را در چندسال اخیر به مستندسازی برای زدن حرفهای مگو تبدیل کردهاست. مستندهایی که مدیران سازمانی برای پخش آنها کمتر رغبت نشان دادند. مستند انقلاب جنسی ۱ در سال ۹۶ با استقبال خوبی در شبکههای اجتماعی روبرو شد. مستندی که از خط قرمزهای کلیشهای زیادی عبور کرد و به روابط عاطفی، بلوغ، آزادی و رفتارهای جنسی در غرب پرداخت. در مستند دوم با تغییر راوی و حضور «محمد دلاوری» تمرکز خود را روی رفتار غرب با زنان در گذشته، موجهای فمنیستی و تاثیر آن در جامعه غربی گذاشت. موجی که به گفته سازندگان انقلاب جنسی، کشور ما در ابتدای راه آن قرار دارد. موضوعاتی که همواره رسانه ملی از آنها فرار کرده و هیچگاه نتوانسته در این موارد محتوای درستی را به مخاطب منتقل کند.
انقلاب جنسی ۲ از موضوعات مورد بحث کاربران در شبکههای اجتماعی است و سازندگان آن بارها روی خرید قانونی آن تاکید کردهاند و این موضوع بهانه خوبی برای گفتگو با «حسین شمقدری» کارگردان و «محمدرضا دلاوری» راوی این مستند شد. حاصل این گفتگو را بخوانید.
چند روز گذشته خبر انقلاب جنسی ۲ بعد از انقلاب جنسی ۱ دوباره خبرساز شد. ما شما را بیشتر با میراث آلبرتا می شناسیم. دغدغه انقلاب جنسی از کجا شروع شد؟ مستندی که خط قرمزهای زیادی را رد کرده است.
شمقدری: بعد از میراث آلبرتا ما مستند ۳۳سال سکوت را هم ساختیم. بعد از انقلاب جنسی ۱ هم مستند حمزه غالبی را راجع به فتنه ۸۸ را ساختیم که مستند متفاوتی بود. در بحث مهاجرت نخبگان ما همه حرف هایمان را زدیم و میخواستیم درباره آمریکا حرف بزنیم که خود آمریکا هم موضوع مهمی است. اما نتوانستیم ویزا بگیریم و رد شدیم. ترامپ هم که آمد برای بار سوم هم ریجکت شدیم تا پرونده میراث آلبرتا مختومه شود. بحث بحران جنسی در مستندهای دیگر هم مطرح شد. برای ما هم مهم بود. اما بیان رایج بحران جنسی در مستندات دیگر را دوست نداشتیم. بیانی که میخواست بگوید اوضاع خراب است. اما ما میخواستیم نوع دیگری بگوییم. ما در سفر به کشورهای مختلف به یک تحلیل و شناختی رسیدیم و فکر کردیم با این شناخت میتوانیم حرف جدیدی درباره بحران جنسی بزنیم و این شد که این مستند ساخته شد. قبل از ما هم گفتند و ما هم گفتیم و جامعه شناسان هم معتقدند که در زمان فعلی ما یک بحران جنسی شدید را در کشور تجربه میکنیم که میتواند منجر به انقلاب جنسی شود. عدهای میگویند انقلاب جنسی شده، عدهای میگویند هنوز نشده است. در هر صورت شرایط بحرانی است و باید نسبت به آن عمیق شد و کار کرد و فیلم مستند وظیفهاش این است که عمیق حرف بزند و به نظرم انقلاب جنسی این کار را کردهاست. از اینجا به بعد کار شما خبرنگاران و جامعهشناسان است که روی این قضیه بیشتر کار کنند و جایش دیگر در مستند نیست.
عدهای معتقدند در این دو مستند موضوع به صورت خیلی گذرا بررسی شدهاست و جا داشت شما موضوع را بیشتر باز کنید و دربارهاش حرف بزنید. این نقد را قبول دارید؟
شمقدری: این بحثها جایش توی مستند نیست و جایش بیشتر در همایشها و هماندیشیهاست. اینکه به یک سکانس از انقلاب جنسی که درباره حجاب و آرایش است اشاره کنند و این بار آنها بخواهند که درباره موضوع به صورت مفصل حرف بزنند.
بازخوردها نسبت به انقلاب جنسی ۱ چطور بود؟
شمقدری: یک دشمن زیاد داشت ولی خطشکن خوبی بود. انقلاب جنسی ۱ واقعا در بیان و فرم خود خط شکن بود و توانست حرکت جدیدی ایجاد کرد که انقلاب جنسی ۲ هم بتواند ادامه آن مسیر را برود.
عدهای معتقدند که فضا بهگونهای ست که گویا فقط شخص شما میتوانید به این خط قرمزها نزدیک شوید و این امکان برای بقیه مستندسازها فراهم نیست.
شمقدری: بالاخره این هم سوالی ست که باید جواب داد. در نزدیک شدن به خط قرمز یا نزدیک شدن به حرفهای مگو انقلاب جنسی واقعا خطشکن بود. اما ما از جایی کسب اجازه نکردیم به غیر از یکسری خط قرمزهای دینی که این اجازه را از مراجع و صاحبنظران گرفتیم. از روز اولی که میخواستیم میراث آلبرتا را بسازیم خود من تا به حال خارج از کشور نرفته بودم و برایم سوال بود وقتی میخواهم با یک خانم مصاحبه کنم چطور این کار را بکنم؟ میتوانم سرم را بالا بگیرم؟ یا اینکه باید سرم را پایین بیندازم؟ (میخندد) یک حکمی گفتند که نشنیده بودیم. گفتند نگاه کردن به زن بیباک یعنی زنی که حجاب برایش مهم نیست اشکالی ندارد. البته ریبه جای خودش را دارد. هرکاری کنی که حس میکنی به گناه میافتی اشکال دارد.
دلاوری: یعنی شما نباید بیباک باشی!(می خندند)
مخاطب وقتی مستند را میبیند به خصوص اگر در ذهن خودش پیش فرضی هم داشته باشد به خودش میگوید چقدر این مصاحبه با خانمهای خارجی روی مستند مینشیند و این شائبه را به وجود میآوردکه این جوابها از قبل به مصاحبه شونده دادهشدهاست. چقدر این مصاحبهها واقعی و چقدر گلچین شدهاست؟
دلاوری: طبیعیست که به آدم خارجی نمیشود گفت که چنین چیزی را بگو. در داخل کشور هم همینطور است چون به آن آدم بر میخورد. آدمها انقدر رشدیافته هستند که نخواهند چنین کاری کنند. اما سوالها خیلی هوشمندانه توسط حسین طراحی شده بود و شناخت زیادی هم وجود داشت. البته ما باهم در این مورد حرف میزدیم و پیشبینی میکردیم که چه جوابهایی به ما خواهند داد. به نظر من این چیزی که شما میگویید به درست طراحی شدن هر سکانس و پلان و درست طراحی شدن هر سوال بر میگردد و البته بین ما هم همفکری خوبی اتفاق افتاد.
مخاطب چه در انقلاب جنسی ۱ و چه در انقلاب جنسی ۲ از برخی جوابهای مصاحبه شونده شگفت زده میشود. به خصوص در پایان انقلاب جنسی ۲ که آن مادر هلندی آن حرفها را درباره خانواده و خداوند میزد. این شگفتی برای خود شما هم پیش آمد؟
دلاوری: کاملا
شمقدری: من کپ کردم! آقای دلاوری از خانم میپرسد که ممکن است شما بعدا به مشکل اقتصادی بخورید. چون پاره وقت کار می کنی و اگر این کار را از دست بدهی ممکن استکاملا به شوهرت وابسته بشوی. چون در بحرانهای اقتصادی شغلهای پارهوقت ممکن است کارشان را از دست بدهند. من به عنوان یک مسلمان توقع داشتم بگوید نه اینطور نیست و من و همسرم با هم تعامل کردیم. اما آن خانم سریع گفت ما خدای قدرتمندی داریم که از ما محافظت میکند! من اصلا چنین توقعی نداشتم و به خودم گفتم چی گفت!
این خانواده چطور انتخاب شدند؟
دلاوری: نحوه شناخت خیلی بانمک بود. هوا خیلی سرد بود و ما اصلا انتظار نداشتیم کسی بایستد و همه میلرزیدند. یک نفر آمد و گفت چی شده؟ گفتیم ما میخواهیم با یک خانواده گفتگو کنیم. آن آقا هم گفت: خب باشه من هماهنگ میکنم و به خانه ما بیایید. در اروپا این خیلی عجیب است. در ایران هم عجیب است. واقعا نحوه آشنایی کاملا تصادفی بود.
در مستند نشان میدهد که جامعه سوئیس و هلند به موج چهارم فمنیستی رسیدهاند و نرخ باروری و رشد در آنها بیشتر شدهاست. آیا میتوان حرفهای آن خانم هلندی را به کل یا اکثریت جامعه هلند یا سوئیس بسط داد؟ آیا باقی زنان آن جامعه هم اینطور فکر میکنند؟ یا شما زیادی خوب آوردید؟
شمقدری: من قاعدهای دارم که اگر خودت صحنهای را که فیلمبرداری میکنی دوست داری مخاطبت هم دوست دارد. آن لجظه برای خود من خیلی تاثیر گذار بود وقتی آن خانم در هلند گفت ما خدای قدرتمندی داریم که از ما محافظت میکند، این جمله از این خانم برای من از صد روحانی که در این باره حرف بزنند تاثیرش بیشتر بود. اتفاقی که در غرب افتادهاست این است که زندگیها همه ۵۰ -۵۰ هست. طبق آمارهای انجام شده زنان با کار تمام وقت به ۸۰ و ۹۰ درصد هم رسیدهاست. اما این رویه در هلند و سوئیس از سال ۲۰۱۲ برعکس است. باز هم این موضوع حداقلی است. چه برسد به اینکه یک خانم اینطوری بگوید. کم مانده بود اشهد بخواند (میخندد) این سوژه واقعا خاص بود و علت قرار گرفتن این سوژه دراماتیک بودن آن است. یکی از کارگردانهای بزرگ میگوید:«واقعیت درام ندارد» این چالش بزرگی است که همه مستندسازها دارند. چون از یک طرف میخواهند واقعیت را روایت کنند از طرفی هم دارند فیلم میسازند. حالا ممکن است یک مخاطب عام فکر کند همه زنان هلندی اینطور فکر میکنند. البته فیلم میگوید که اکثر زنان هلندی و سوئیسی ۵۰ -۵۰ کار میکنند؛ اما این روند در سوئیس بیشتر شدهاست. من هم به عنوان فیلمساز حاضر نیستم درام فیلمم را خراب کنم.
دلاوری: طبق تجربهای که من از زندگی در اروپا داشتم. خانه داری و بچه بزرگ کردن مثل جامعه ما کار چیپی به حساب نمیآید. در ایران بعضی خانمها ترجیح میدهند یک منشی درجه سوم در مطب یک دکتر باشند تا به آنها نگویند خانهدار. اخلاقی که در ایران است اخلاق عجیبی است. آنجا وقتی از کسی میپرسی چندتا بچه داری با غرور میگوید ۴ فرزند. کسی با خجالت نمیگوید. میل به خانواده در آنها بسیار زیاد است. انگار فرهنگ غالب در کشور ما از خود اروپا اروپاییتر شدهاست.
فکر میکنید دلیلش چیست؟
شاید بخشی از این دلیل در نیمه اول فیلم دربارهاش صحبت شد. چون شان یک زن خانهدار در دورانی از کشورما تخریب شدهاست. یک دورانی در کشور ما زنی که تعداد بچههایش زیاد بوده در فیلمها و کتابها و فرهنگ عمومی تحقیر شدهاست. این چنان در وجودش نهادینه شدهاست که ترجیح میدهد یک کارمند معمولی باشد اما خانهدار نباشد.