eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
63.5هزار عکس
48.9هزار ویدیو
437 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
بشر با همه داد و فریادهایی که درباره پیشرفت و تکامل به راه انداخته، هنوز نتوانسته است خود را از زندان "خودخواهی" نجات بدهد! https://eitaa.com/Bayynat
#سبک_همسرداری_بزرگان #علامه_جعفری در برخورد با #همسر، جایگاه علمی و اجتماعی خویش را فراموش می‌کرد و هیچ‌گاه سختی و مشکلات مربوط به کارهای خویش را با خود به خانه نمی‌آورد. اگر هم #خسته بود، به سخنان همسرش خوب گوش می‌داد و اظهارات معقول و منطقی را می‌پذیرفت و از کوشش‌های همسرش مدام در مناسبت‌های مقتضی #قدردانی می‌کرد. 💠 فرزند آن فیلسوف فقید، به خاطره‌ای از دوران کودکی خود اشاره می‌کند و می‌گوید: به یاد دارم روزی در منزل، سوء تفاهم جزئی بین #استاد و مادرم پیش آمد و عباراتی بین آنان رد و بدل شد. پس از گذشت مدّت زمانی، وقتی استاد عازم رفتن به بیرون از منزل بود، با نهایت #فروتنی جلو آمد و دست مادرم را بوسید و عذرخواهی کرد. 📙مجله‌طوبی، اسفند ۱۳۸۴، شماره۳. https://eitaa.com/Bayynat
#سردرگمی_انسان به عقیده ما، بشر یک‌ میلیون اشتباه ندارد، بلکه تنها و تنها، یک اشتباه مرتکب شده است و آن این است که: #هدف_و_ایده_آل زندگی خود را #نمیداند! #علامه_جعفری(ره) https://eitaa.com/Bayynat
اساسی ترین عامل شکست انسانیت در دوران ما، به شوخی گرفتن و بی اعتنایی به "تعهد" است. #علامه_جعفری https://eitaa.com/Bayynat
(ره): 🔹هیــچ فـردی از انسان نمی‌تواند مادامی که در زنجیر اسیر شـده است، گـامـی در راه تکامـل بـردارد. گویی خـود پـرستی از بت‌ پرستی بدتر است، چون در به کلی خدا از نظر می‌رود. https://eitaa.com/Bayynat
🔹داستان واقعی و زیبا از در دانمارک 🔹علامه می‌گفتند: عده‌ای از جامعه‌شناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در باره‌ موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسان‌ها چیست. هر کدام از جامعه‌شناسان، صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چه‌قدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشق‌اش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزش‌اش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشق‌اش ماشین‌اش است، ارزش‌اش به همان میزان است. اما کسی که ‌عشق‌اش خدای متعال است، ارزش‌اش به اندازه‌ خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناسان صحبت‌های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علیه‌السلام است. آن حضرت در «نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه‌ چیزی است که دوست می‌دارد». وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه‌ احترام به وجود مقدس علیه السلام از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. "السلام علیک یا علی‌بن‌ابیطالب" https://eitaa.com/Bayynat
✅ حکایت شنیدنی (ره) از جشن غدیر مرحوم علامه نقل می‌کرد: یکی از نوه های مرحوم مورخ الدوله سپهر نویسنده کتاب ناسخ التواریخ به منزل ما آمد و اظهار داشت در شب در منزلی در شمال تهران، جشنی برقرار است و علاقه‌مندم شما هم در آن شرکت کنید. گفت: در این جشن تعداد زیادی از رجال لشکری و کشوری هستند. من تصور می‌کنم که اگر شما تشریف بیاورید و در آن محفل، مطالبی نیز بفرمایید مؤثر واقع شود. محل برگزاری جشن، منزلی بزرگ و تقریبا جنگل مانند بود و بخش‌هایی از آن، به صورت آب نماهای بسیار بزرگ بود و به هرحال، باغی بود که کمتر نمونه آن را دیده بودم. وارد جلسه شدیم. دیدم سالنی بسیار بزرگ است که انواع و اقسام میوه ها و شیرینی ها جهت پذیرایی از حضار در آن چیده شده است. در ادامه برنامه برخی از این‌ها آمدند و در وصف علیه السلام اشعاری خواندند. برخی از شعرها خوب بود و برخی نیز سطحی نداشت... من دیگر خسته شده بودم و بنا داشتم که بلند شوم که از در مجلس سیّدی با ظاهری بسیار ساده وارد شد و حتی کفش خود را برداشت و به داخل آورد که البته در آن‌جا این کار، خلاف عادت بود و پیدا بود که صاحب مجلس و تعدادی دیگر ناراحت شده اند. عموم حضار به سید نگاهی تحقیر آمیز داشتند. کسی به او احترامی نگذاشت، ولی من در مقابلش به احترام برخاستم و او نیز سری تکان داد. سید، جوان بود و با یک طمأنینه و اطمینان خاصی بر روی زمین نشست و کسی هم تعارف نکرد که روی صندلی بنشیند. بالاخره نوبت به اشعرالشعرا رسید و از او دعوت کردند که بیاید و اشعارش را بخواند. این شاعر با یک طمطراقی آمد و شروع به قرائت اشعار نمود. وقتی بیت اول را خواند هر چند بد نبود، ولی سید یک اشکال جدی به آن وارد کرد. اشعرالشعرا محل نگذاشت و بیت دوم را خواند. دوباره سید ایراد گرفت. شاعر هم‌چنان توجه نمی‌کرد. وقتی بیت سوم را خواند، سید گفت: این هم اشکال دارد. شاعر عصبانی شد و گفت: چرا؟ سید گفت: خوب، این را اول می‌پرسیدی. الان برایت توضیح می‌دهم. سید بحثی از معانی بیان و صنایع ادبی را به صورت خیلی خلاصه بیان کرد... دیدم که دریایی است بیکران! چند نفر از حضار آمدند و احترام کردند و به زور سید را به بالای مجلس بردند. در این هنگام یکی از حضار به سید گفت: اولا خوش آمدید، هر چند که نمی‌دانیم چطور آمدید. دوم این که آیا خودتان هم شعر می‌گویید؟ سید گفت: گاهی اوقات. گفتند: می‌شود یکی از سروده‌های خود را بخوانید؟ گفت: آری و حتی می‌توانم همین الان شعر تازه بگویم. گفتند: پس بفرمایید. گفت: نه، چرا که ممکن است بگویید این اشعار را قبلا گفته‌ای. شما بگویید که چه بسرایم؟ این‌ها با حالت اعجاب آمیز نگاهی به یکدیگر کردند و گفتند: غزلی بگویید در مدح علیه السلام که دو بیت اول عاشقانه باشد و بیت سوم این باشد که اگر به خاری نگاه کند، گلستان می شود و بیت چهارم این باشد که اگر معصیت‌کاران عالم حتی فرعون توسل به پیدا کنند، بهره‌مند می‌شوند. خلاصه، محدوده را برای او خیلی تنگ کردند. سید قبل از شروع نگاهی به حضار کرد که کسی اشعار او را ننویسد. من زیر عبا خودکار و کاغذ را آماده کردم تا اشعار را یادداشت کنم. فهمید اما اعتراضی به من نکرد. سید شعر را این گونه آغاز کرد: ▫️گر شمیمی ز سر طرّه جانان خیزد تا قیامت ز صبا رایحه جان خیزد ▫️واله‌ام من که چو از خواب تو بیدار شوی زچه رو از سر چشمان تو مژگان خیزد؟ ▫️علی عالی اعلا که ز بیم نهلش روح از کالبد عالم امکان خیزد ▫️گر به خاری کند از قاعده لطف نظر از بن خار، دو صد روضه رضوان خیزد ▫️گر زند دست به دامان ولایش فرعون از لحد با دو کف موسی عمران خیزد ▫️داورا! دادگرا! جانب "جدّا" نظری کز پی مدح تو چون بحر به طوفان خیزد ... معلوم شد که اسمش جدّا و قمی است. پس از خواندن شعر، سید خطاب به حاضران گفت: آقایان! علیه السلام از این جلسات که دور هم بنشینید و انواع غذاها را بخورید و چند بیت هم شعر بخوانید، راضی نیست. مرد است و مردان را دوست دارد. اگر مرد هستید و مردانگی دارید، بروید سراغ محرومان، دردمندان و فقرا، یعنی همان کسانی که مورد عنایت علیه السلام بودند. اینجا نشسته‌اید و غذاها، شیرینی‌ها و شربت‌های خوشمزه می‌خورید، بعد می‌روید خانه و فکر می‌کنید که در مدح علیه السلام شعر گفته‌اید. صریح بگویم که باید وضعتان را عوض کنید و بروید سراغ محرومان جامعه. این را گفت و کفش خود را برداشت و از مجلس بیرون رفت. پس از رفتن او تا مدتی همه بهت زده بودند... آن شب شاهد بودم که تعدادی از آنها بسیار گریه می‌کردند. آقای سپهر، بعدها می‌گفت: تعدادی از آن‌ها زندگی‌شان را تغییر دادند و رفتند و به رسیدگی به محرومان پرداختند. 📕 ابن سینای زمان، ص۹۷-۱۰۲. https://eitaa.com/Bayynat
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 (ره) تعریف کردند: سال‌ها قبل از انقلاب، كتابي در پاسخ به بعضي شبهات روز، نوشته بودم. شیخ محمد صالح مازندرانی آن را خواند و پسنديد. پيام داد كه به شهر آن‌ها بروم تا به بهانه‌ بزرگداشت من، مسائل روز اسلامی را تبليغ كنيم. بليط قطار خريدم و سوار شدم. با خود گفتم: ای كاش همسفر اهل علم و كتابی نصيب تا با مباحثه، راه كوتاه شود. ديدم سيد معمم بلند قدی به سمت كوپه من می‌آيد. چهره‌ زيبا، لباس فاخر، ريش آراسته و عمامه‌ مرتبی داشت. گفتم خدا را شكر كه دانشمندی نصيب شد. شادمانيم ديری نپاييد. دهان كه باز كرد، دريافتم جز چند متر پارچه‌ عمامه، از دانش بهره‌ای ندارد. به ايستگاه مقصد كه رسيديم جمعيت فراوانی از متدينين با پلاكارد خوشامد، روی سكّو منتظر بودند. مومنين به قطار ريختند. دو آخوند ديدند، من و سيد خوش بر و بالا! بدون لحظه‌ای ترديد، سيد را كول كردند و با سلام و صلوات به طرف ماشين‌ها دويدند. به هر كس التماس كردم كه مرا هم سوار كند و تا شهر برساند، قبول نكرد كه نكرد. گفتند آقا ما را برای استقبال ملّای دانشمند فرستاده، جای اضافی نداريم و مسافر نمی‌بريم. ماشين زيباي حامل آقا سيد در جلوی ده‌ها ماشين و ميني‌بوس مملو از مشايعين صلوات گو، راه افتاد و رفت. به جان كندن، وسيله‌ای يافتم و خودم را به خانه ميزبان رساندم. دقايقي بود كه سيد حيران به آقا رسيده بود و طرفين، تازه اصل ماجرا را فهميده بودند. خودم را معرفی كردم. آقا مرا كنار خود جای داد و اكرام نمود. آن وقت، سر در گوشم كرد و به مطايبه فرمود: آشيخ! مردم حق داشتند كه اشتباه گرفتند. آخر، اين‌ هم سر و شكل و لهجه است كه تو داری؟ ملّا كه هيچ، به آدميزاد هم نمی‌مانی! علامه جعفري قصه را تعريف می‌كرد و خودش همراه ما می‌خنديد. از يادآوری تحقيرهايی كه ديده بود، سر سوزنی تكدر نداشت، تفريح هم می‌كرد. در آن اتاق كوچك مملو از كتاب، در آن ردای ارزان كهنه، روحی عظيم خانه كرده بود. نور به قبرش ببارد. استاد، آن روز، يادمان داد كه عقل مردم به چشم شان است. 📕 جاودان اندیشه، ص ۲۳۹. https://eitaa.com/Bayynat
🔹دست‌های خالی (ره) در پیشگاه خداوند شیخ حسین : 🔹علامه (ره) در آخرین روزهای عمرش به من فرمود: من سال‌ها در قم و نجف درس خوانده‌ام، اما اصلاً به درس خواندنم تکیه و امیدی ندارم که حالا خدا در روز قیامت به من بگوید شیخ محمدتقی، بیا که به واسطه درس خواندنت دستگیرهٔ نجات داری. سپس گفت هفتاد یا هشتاد جلد کتاب نوشته‌ام، این‌ها را هم کنار بگذار که به این‌ها هم هیچ امیدی ندارم. تألیفاتم را کنار بگذار؛ به این‌ها هم امید ندارم! اکنون 74-75 ساله‌ام، پانزده سالش که هیچ، حداقل شصت سال نماز خوانده‌ام و روزه گرفته‌ام، یک بار هم به مکهٔ واجب رفته‌ام، همهٔ این‌ها را هم کنار بگذار که به این‌ها هم تکیه ندارم؛ یعنی دستم خالی است و حالا به تنها چیزی که امید و یقین دارم و می دانم دستم را در قیامت می‌گیرد، فقط و فقط حضرت . https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان قابل تأمل زمانی که با همسرشون مشغول جرو بحث بودن و... https://eitaa.com/Bayynat
✅ ویکتور هوگو می گوید: تماشاگهی بس عظیم وجود دارد که دریا نامیده می‌شود. تماشاگهی عظیم‌تر از آن هم وجود دارد که آسمانش گویند. تماشاگهی عظیم‌تر از این دو وجود دارد و آن، وجدان آدمی است. 📖 استاد تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 1، ص 464 پی‌نوشت: ✍️ وجدان یکی از فصل مشترک‌های همه‌ی آدم‌هاست. یک زبان مشترک. یک حس بی‌همتایی که به ما یادآوری می‌کند، که همه آدم هستیم و پدرمان آدم بود. ✍️ وجدان می‌فهمد که: دروغ، کلاهبرداری، تقلب و تبانی مردود و زشت و سیاه هستند! اعتقاد اگر با وجدان همراه نباشد، یک جای کارش می‌لنگد... ✍️ آدم معتقد را نه از روی ادعاها که از رفتار وجدانی‌اش باشد شناخت. 🍀🍀🍀🍀 https://eitaa.com/Bayynat
🔺دو متر چِلوار! ▫️حجت الاسلام شیخ مهدی : 🔹صبح با رفتیم نان بگیریم. یک نفر باربر آمد. بارش را بر زمین گذاشت و گفت: آقایان یکی‌تان کمک کند بارم را روی دوشم بگذارم. 🔸مرحوم جعفری رفت جلو بار را بلند کرد. پیرمرد سرش را خم کرد و گفت: یک مقدار بالاتر بگذارید که روی سر من قرار بگیرد. ▪️آقای جعفری گفت: سر تو هم که مثل من مو ندارد. این بار به سر شما فشار می آورد. ▫️باربر گفت: چه کنم که خدا برای من معیشت و دنیا را این طور خواسته...عیبی ندارد. ▪️آقای جعفری به او گفت بار را زمین را بگذار. سپس عمامه شان را از سر برداشتند و سر او گذاشتند و گفتند حالا بار را بذار روی سرت! ▫️باربر گفت: آقا این عمامه شماست. ▪️ایشان با آن لهجه آذری جواب داد: برو بابا جان! این دو متر چِلوار است عمامه کجا بود؟ خدا دل را اصلاح کند. 🌀من عمامه‌ام را برداشتم به آقای جعفری دادم که سر ایشان بی عمامه نباشد. 🔻گفتند شما جوانید و این هوس‌ها سراغ شما می آید. ما از این دوران گذشتیم و خدا هم به ما رحم کرد و تا پایانش هم به ما عنایت کند. https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ماجرای شنیدنی فردی که فکر می‌کرد درجه کمالاتش خیلی بالاست...😁 (رحمت‌الله‌علیه) https://eitaa.com/Bayynat