استاد قرائتی محبت زن زشت و شوهرش.mp3
زمان:
حجم:
1.24M
#محبت_به_دختر_زشت
#استاد_قرائتی
https://eitaa.com/Bayynat
استاد قرائتی محبت زن زشت و شوهرش.mp3
زمان:
حجم:
1.24M
#محبت_به_دختر_زشت
#استاد_قرائتی
https://eitaa.com/Bayynat
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ فرق بین #ولایت_فقیه و پادشاهی...
#استاد_قرائتی
https://eitaa.com/Bayynat
802K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زود برای #طلاق تصمیم نگیرید!
#استاد_قرائتی
https://eitaa.com/Bayynat
#اهمیت_ نماز
#استاد_قرائتی
✍ نماز چيست كه در عصر تاسوعا هنگامى كه به سيد الشهداء عليهالسلام پيشنهاد حمله مى شود، حضرت طى چند نوبت گفتگو جنگ را يك روز به تأخير مى اندازند و مي فرمايند:
«انّى اُحبّ الصلوة».
حضرت نفرمودند: مى خواهم نماز بخوانم، بلكه فرمودند:
من نماز را دوست دارم.
بسيارى از ما نماز مى خوانيم، ولى چقدر نماز را دوست داريم؟!
https://eitaa.com/Bayynat
#استاد_قرائتی
من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم،
تا در را باز کردم، دیدم یک دختری حالا یا دختر یا خانم خیلی زیبا اونجا بود.
داخل رفتم و گفتم:
شما با این خانم محرم هستی؟ گفت: نه!
گفتم: چطور با یک خانم به این زیبایی تو در یک اتاق هستی و در هم بسته است.
گفت: آخر ما حزب اللهی هستیم!
گفتم: خوشا به حالت که اینقدر به خودت خاطرت جمع است. حضرت علی علیهالسلام به زنهای جوان سلام نمیکرد.
گفتند: یا علی! رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام میکنند، شما چرا سلام نمیکنید؟
حضرت فرمود: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بودند.
من سی سال جوانتر هستم. میترسم به یک زن جوان سلام کنم، جواب گرمی بدهد، دل علی بلرزد.
گفتم: دل علی میلرزد، تو خاطرت جمع است.
بعضیها خودشان را از امیرالمؤمنین علیهالسلام حزب اللهیتر میدانند!
https://eitaa.com/Bayynat
4.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چند دقیقه خنده حلال...
#استاد_قرائتی
https://eitaa.com/Bayynat
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹برشی از یک کلاس #استاد_قرائتی
https://eitaa.com/Bayynat
#استاد_قرائتی:
بزرگواری تعریف میکرد:
پدرم در سال چهل ازدنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش به دنیا آمدم.
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم، تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند، مفهومش چیست!
(در بزم غم حسین مرا یاد کنید)
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده؟!
روزی در سن حدوداً بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست!!!
وقتی آرام شد، راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد:
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم، گرچه آهی در بساط نداشتم، ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادرزنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است، لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده، طوری که مادرزن و همسرم متوجه نشوند.
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد!
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم، ناگهان پدرت گفت:
حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت، الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که درخانهمان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد.
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من طلبی از حاجی ندارم!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسیام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد.
گذشت و گذشت تا اینکه بعد ازمدتها شنیدم حاج عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته است.
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده، زد زیرگریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت! وقتی زنم آرام شد، از او پرسیدم: تو چرا اینقدر گریه میکنی؟! همسرم با هقهق اینگونه جواب داد:
آنروز بعد ازخرید طلا، چون چادر مادرم وصله دار بود، حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم، پولی در پاکت به مادرم داد و گفت: خرج جهاز دخترتان است.
حواله آقا امام #حسین علیهالسلام است،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه افتادیم که خدایا! این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، به گونهای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید،
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم!!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم، فهمیدم که پدرم:
همانگونه که درعزای امام #حسین علیه السلام بر سر میزده، دست نوازش بر سر یتیمان هم میکشیده،
همانگونه که درعزا بر سینه میزده، مرهمی بر سینه دردمندان نیز بوده،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری میانداخته، هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده است.
و او یک حسینی، حسینی راستین بوده است...
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليهالسلام في الدنيا و الآخره
https://eitaa.com/Bayynat
3.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬆️ شخصی که مادر ناتوانش را به دوش گرفته بود و طواف میکرد، از #پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید...
#استاد_قرائتی
https://eitaa.com/Bayynat