انگیزشے🌸🍀
لبخندبزن(:
جـهانهرگزبااندوهـ
تـو تغییرنخواهدڪرد🌱
✨🎈
@Bedoonsemmat🧡
4_6014656035061499988.pdf
3.79M
#درسنامه_کامل_فارسی😎
#پایه_یازدهم🌺
کانال ما رو به رفیقات معرفی کن!😉
@AnjomanEslamihamdely
#انجمن_اسلامی_دانش_آموزان
#قرارگاه_همدلی
#هفت_و_هیجده_دقیقه
19392_Gama.ir_Q_NLEHPs.pdf
436.1K
#نمونه_سوالات_زبان😍
#درس_اول_دوم😃
#پایه_دهم 🖇
کانال ما رو به رفیقات معرفی کن!😉
@AnjomanEslamihamdely
#انجمن_اسلامی_دانش_آموزان
#قرارگاه_همدلی
#هفت_و_هیجده_دقیقه
سلام ✋
خوبید رفقا 😊
✨کتابی زیبا براتون اوردم😃 در مورد شهید زینب(میترا)کمایی کتابی جالب🌈 در مورد زندگی این شهید🥀 با اینکه خوانواده تلاش میکردند بخاطر خطر جنگ اون رو از جنگ دور کرده ولی.....
بخشی از کتاب:🎇
اولین شب🌃 فروردین ماه سال 1361 بی قراری و نگران درخانه راه می رفتم,😔چند ساعتی از وقت نماز مغرب و عشا می گذشت,اما هنوز خبری از زینب نبود. زینب ساعتی قبل از اذان برای خواندن نماز جماعت به مسجد المهدی خیابان فردوسی رفته بود.🕌
او معمولا نماز هایش را به جماعت در مسجد میخواندو همیشه بلا فاصله بعد از تمام شدن نمازبه خانه 🏡بر میگشت. ان شب وقتی متوجه تاخیر زینب شدم پیش خود فکر کردم شاید سخرانی🗣 یا ختم قران📖 به مناسبت اولین روز سال 🔮نو در مسجد برگزار شده و به همین دلیل زینب در مسجد مانده است . با گذشت چند ساعت ,نگران شدم و😣به مسجد رفتم ,اما هیچ کس در مسجد نبود,نماز تمام شده بود و همه نمازگزار ها رفته بودند.....
#معرفی_کتاب
#معصومه_رامهرمز
@Bedoonsemmat🍃✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🍃
#شهید_عباس_دانشگر ...
حرکت در مسیر مجاهدت، چه در جنگ سخت، چه نیمه سخت، چه نرم ..
#شهدا_راه_هدایت
#مجاهدت
❀___❀___❀___❀
@Bedoonsemmat
❀___❀___❀___❀
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_84 بع
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_85
جسم نغمه، در جشن تولد حضور داشت، اما فکرش به شدت مشغول شده بود. نمی دانست باید ناراحت باشد یا نه. با خودش می گفت خب این هم نوعی از زندگی و خوشی های دوران جوانی است. با خودش فکر می کرد که حتماً چون بار اولش است، نمی تواند این صحنه ها را هضم کند و اگر یکی دو بار دیگر به این جشن ها بیاید، برایش عادی می شود. داشت خودش را دلداری می داد که کم کم با این فضاها آشنا می شود و انس می گیرد. غرق در افکار خود بود که یکهو بوی تند مشروب زد توی دماغش. تا سر برگرداند دستی را دور شانه اش حس کرد. نغمه بی اختیار جیغ کشید. همه چیز به هم ریخت. همه ساکت شدند.
شست مژده خبردار شد که هر چه هست کار هومن است و صدای جیغ هم مال نغمه. کورمال کورمال دوید و کلید چلچراغ وسط هال را زد و همه جا روشن شد. مژده دستش را سایبان چشمانش کرد و قبل از آنکه دنبال صاحب صدا باشد، با چشم نیمه باز دنبال هومن گشت. همین که او را دید، سرش داد زد:
_ بسه دیگه هومن ! شورشو در آوردی ... کمتر کوفت می کردی اون زهرِماری رو.
نغمه روی صندلی افتاده بود و می لرزید. عرق سردی بر پیشانی اش نشسته بود و نفس نفس می زد. مژده نگرانش بود. هی او را می بوسید و شانه هایش را می مالید و عذر خواهی می کرد. هومن که هنوز مستی از سرش نپریده بود، جلوی او زانو زد. کف دست هایش را به هم چسباند و نوک انگشتانش را زیر چانه قرار داد:
I'm sorry honey ... Forgive me please.
(متاسفم عسلم ... مرا ببخش لطفاً)
خب جناب نویسنده ! شما که از موضع دانای کل، این قدر خوب حرف می زنید و همهٔ جزئیات را توضیح می دهید، این را هم می گفتید که من، حجاب را آن طوری که به ما یاد داده اند قبول ندارم؛ نه اینکه اصلاً قبول نداشته باشم.در جشن تولد نغمه هم شالم را برنداشتم و اگر مانتویم را در آوردم،زیرش بلوز پ شلوار مناسبی پوشیده بودم.در ثانی من فکر می کنم دلیل هیزی ها و بی بندوباری ها در کشور همین حجاب زورکی است.بدون تردید هرچه دخترها و زن ها پوشیده تر باشند،مردها برای کشف آنها ودیدن محرمانه هاشان حریص تر می شوند.چرا در اروپا و آمریکا یا حتی در همین ترکیهٔ بغل گوشمان این حرف ها نیست؟چون از اول با این معقوله ها آشنا بوده اند و هیچ وقت در حصار و محدودیت نبوده اند.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_85 جس
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_86
ساعت از 12 شب گذشته است.خیلی خسته ام و کوفته، اما انگار قرار نیست خوابم ببرد. اتفاقات امروز یک لحظه هم از جلوی چشمم کنار نمی رود. هر کار می کنم، انگار نه انگار که چشمم خواب را هم می شناسد. غلت می زنم روی پهلوی راست.
چرا مردم به ما که می خواهیم برای خودمان زندگی کنیم، این طور نگاه می کنند؟ چرا مادرم می گوید تو ناخلف از آب در آمده ای؟ یعنی من بی بند و بارم؟ چرا از نظر دیگران اگر پسری مزاحم ما شد،ما مقصریم؟آنها درست فکر می کنند یا من ؟ نکند حق با آنها باشد.نه،اینطور نیست.مردم به ظاهر نگاه می کنند و اتفاقاً همین آزارم می دهد.
چه ماشین عروس قشنگی بود. خودمانیم،نفهمیدم چه شد که این کار را کردم. من اهل این حرفا نبودم و نیستم،ولی عجب ضربه ناگهانی و کاری ای بود بر فرق سرش. عجب ناز شصتی داشتم خودم هم نمی دانستم. راستش دلم سوخت برای آن بیچاره و البته بیشتر برای عینکش. خب تقصیر خودش بود. یکی نیست به این اراذل بگوید چرا باعث می شوید دست خانم ها روی تان بلند شود؟درست است_مثلاً_مردید؛ولی دوران قدرت نمایی مردها و ضعف زنها گذشته است.
اگر پیاده می شد و با دوتا سیلی چپ و راست میکرد،چه؟صورتم از تصور ضربه سیلی اش می سوزد. از روی بالش جابه جایش می کنم ودستی به آن میکشم تاسوزشش کمتر شود.
اگر با دست مردانه اش بازوهایم را از دو طرف میگرفت و مرا می چسباند به ماشینش و صورتم را می بوسید و می گفت که اون روی سگ تونم دیدیم خانومخانوما چه؟! خدا را شکر که از ان غلط ها نکرد؛وگرنه خدایی دردش بیشتر از سیلی و مشت و لگد بود. چه خوب که پیاده نشد و گرنه،واقعاً نمی دانستم چه کار باید بکنم. بیخود نیست راحله اینقدر اصرار می کند که به رویم کلاس رزمی و دفاع شخصی. فردا می روم ثبت نام. حالا کوتاه فردا؟اگر امروز کتک میخوردم چه؟
تلاش برای خوابیدن بی فایده است. محسن چاووشی را ساکت می کنم که می خواند: تو ناز می کنی من ناز میکشم... این منطقِ کیه؟کی عاشقِ کیه؟کلید آباژور را میزنم. می غلتم و از روی پاتختی،بار هستی میلان کوندرا را برمیدارم و طاق باز میخوابم. چند خط می خوانم،اما هیچی نمی فهمم. کتاب را روی سینه ام می گذارم و به سقف خیره می شوم.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸