#رمان_تایم
#پارت_6
بعد از نماز، بلند شد برای ادامه کار. به گوشه خرابه رفت تا چند آجر بردارد و ببرد که ارتفاع یکی از اجاق ها را بالاتر ببرند. خسته نباشیدی به سهراب که روی آجر ها نشسته بود و چایی میخورد، گفت و خم شد، چند آجر برداشت و به سرعت رفت. موقع خم شدن چیزی از جیب پیراهنش افتاد و خودش متوجه نشد. سهراب آن را برداشت و همین که نگاهی به آن انداخت ، دستش که استکان را به سمت دهانش میبرد، بین راه خشک شد و بالاتر نرفت.
دستش در هوا مانده بود و مدتی طول کشید تا استکان را زمین گذاشت و دقیق تر نگاه کرد.
سهراب و بقیه هیاتی ها دیگ های شله زرد را رها کردند و دور او جمع شدند. بعضی ها مراقب بودند که فرار نکند و یکی دو نفر هم باز جویی اش می کردند. پریشان و مضطرب روی یک کنده درخت نشسته بود و چیزی نمی گفت. در حلقه دوم جمعیت هم هر کسی از دیدگاه خود، حضور او در مراسم نذری را تحلیل میکرد. یکی از گوشه خرابه داد می زد:
_این بابا حتما برای خراب کاری اومده اینجا.
و دیگری او را تایید می کرد:
_دوز دئیر ... بولار ایمام حُسین عزاسینادا، رحم اِئلَمیرلر.
(راست میگه ... اینها به عزای امام حسین ع هم رحم نمیکنن.)
هرکس چیزی میگفت. بساط تحلیل ها و گمان کنم ها داغ بود و همه منتظر بودند تا پلیس برسد. چند دقیقه ای میشد که به کلانتری زنگ زده بودند. یکی هم رفته بود دنبال حاجی محبوبی که ریش سفید محل بود و رئیس هیات ام البنین.
او ساکت بود و حرفی نمی زد تا اوضاع بدتر از آنچه هست نشود. سرش را پایین انداخته بود. تحمل نگاه های اطرافیان را نداشت که مثل شلاق های متوالی بر جانش فرود می آمد و روحش را زخمی می کرد. دلش شکست و دوراهی همان جایی شد که نمی دانست چیست و کجاست؛ اما تهِ دلش قرص بود. قطره ای اشک از گوشه چشمش چکید.
_آقای سلیمان! میشود من بخوابم ؟
~💌~
درس بخوانید!🎈
بدون درس خواندن...
نمیشود خدمت کرد✨
#رهبر_جآن😃
https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
~{🌳}~
صبحتون پر از افکار مثبت:)!😌
#صبح_بخیر🙂🎈
https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
16.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•☆•°
دوست داری چکاره بشی؟🤔
خودت باید تصمیم بگیری؟ یا دیگران؟🤭
#خییییلی_قشنگه😃
https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍓|🧡🌿✨|🍓
آهای ....
یادت باشه....
دنیای من ..
با
تو
دریاست....✨💌
#رفیق
https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
داستان🌸🌸
💭 دختری🧕 یک تبلت📱 خریده بود.
پدرش 🧔وقتی تبلت 📱را دید پرسید:
وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟ 🤔
دختر 🧕گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم.😌
💭 پدر🧔: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟ 🤔
دختر🧕🏻: نه!🙁
پدر🧔: به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟ 🤔
دختر🧕🏻: نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم.👌🏻
💭 پدر🧔: چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟🙁🤔
دختر🧕🏻: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم. 🙁
پدر🧔: کاور که کشیدی زشت شد؟ 😖
دختر🧕🏻: به نظرم زشت نشد؛ 🙁ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم📲 میکنه می ارزه.☺️
💭 پدر🧔 نگاه با محبتی به چهره دخترش🧕🏻 انداخت، و فقط گفت:
"حجاب " که میگن یعنی همین😌
🌺
*https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃🌹🎋🍃🌹🎋🍃🌹🍃 🌸
#روانشناسی😃🍉🍓
• ۵ ترفند برای خواندن ذهن دیگران:
•عشق یا خشم درنگاه:اگه کسی به شما علاقه داشته باشه هنگام نگاه کردن به شما مردمک چشمش تا ۴برابر گشاد میشه! همچنین درحالت عصبانیت مردمک چشم به تنگ ترین حالت ممکن میرسه!✨🍇>~<
•صحبت با چشم بسته:معمولا افرادی که از شما متنفر یا خسته هستند و نمی خوان شمارو ببینند با چشم بسته یا پلک های طولانی با شما صحبت میکنند تا از جلوی چشمشون غیب بشید!🤦🏻♀️🎆>~<
•حبس کلمات در دهان:اگه دیدید فردی انگشتای دست یا حتی مشت خودشو جلوی دهنش نگه میداره به این معنیه که نمیخواد چیزی رو به شما بگه!🍟☃️>~<
•گذاشتن چانه روی دست:اگه در جمع ، فردی با این حالت درحالِ نگاه کردن یا صحبت با شما بود ، احتمالا علاقه ی شدیدی به شما داره!❤️🚗>~<
•مالیدن چانه:افراد این کاررو هنگام تصمیم گیری انجام میدن . گاهی حتی متوجه نمیشن که به کجا نگاه میکنند چون در فکر فرو رفته اند!👩👐🏼>~<
•••❥•۰۰۰۰
https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5