فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا مرده از مرگ خود با خبر است؟
و آیا در برزخ خویشان خود را میبیند؟
🎙#استاد_محمدی
#یافاطمه🕯🍂'
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
╭─🌿✨🔥────•
│
╰➛
توقَلبۍکہجٰایشَهٰادتنـیست
اونقَلبنیستقَبرھ
+حٰاجحٌسینیکتـٰا
534_32375382350043.mp3
2.79M
مناجات زیبای
استاد پناهیان
یا امام زمان😭😭😭😭😭😭
+شمایکتماسازکربلـادارید!!📞
-جـــــانمحسینجــان؟🙂🌱
+هلمنناصرِینصـرونے..
-اگردرکربلـابودم
تاپایِجانبرایِحسین"ع"تلـاشمیـکردم💔
گفت..
+یک،حسینِزندهداریم؛نامشمهدی"عج"است!
تاحالـابرایشچہکردهای؟!!
_عجیبسکوتکردم:)!
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
📖 سيصد و سيزده يار امام عليه السلام
🍃الإمامُ_الباقرُ عليه السلام:
🔹إذا اجْتمَعَ لِلإمامِ عِدَّةُ أهلِ بَدْرٍ «ثَلاثُمائةٍ و ثَلاثَةَ عَشَرَ» وَجَبَ عَلَيْهِ القِیامُ و التَّغْيِيرُ.
🔸اگر براى يارى امام به شمار اهل بدر، سيصد و سيزده تن، گرد آيند ، بر او واجب است كه قيام كند و اوضاع را تغيير دهد.
📚بحار الأنوار: ج100، ص49، ح18.
#امام_زمان
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
#ڪپےبہنیتظہوࢪامام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥
╔═ೋ✿࿐
⛥
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امین الله
التماس دعا 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
اگر امام زمان زنده است و بین ماست ...
چرا ما درک و لمسش نمیکنیم؟؟
#استاد_عالی
♥️تا ظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#ڪپےبہنیتظہوࢪامام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥
╔═ೋ✿࿐
⛥
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
❤️ داستان شگفت انگیز کمک امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به سید بحرالعلوم
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
#ڪپےبہنیتظہوࢪامام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥
╔═ೋ✿࿐
⛥
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
چادر کہ بہ سر کردے❗️
باید خیلی چیز ها را ز سر برون کنی...
🌸 یادت نرود تو بہترین و ارزشمند ترین خلقت خدایے❗️
✨ ریحانہ ے زیباے خُــــدا...
سخنت
☘ رفتارت
ظاهرت
بیانگر بانو بودنت هست❗️
بانو بودن کم مسئولیتی نیست...
مسئولیتپذیر ڪہ باشے...
ڪار حساس تر مےشود❗️
اینجا دیگر تنہا بحث چادر نیست...
علاقہ و احساست
دخترانگے هایت
زیبایے هایت
🍃فقط و فقط میشود سهمِ یڪ نفر...
ڪسے ڪہ حتے بہ باد هم حسادت میکند اگر ببیند زلف هاے پاکت را پریشان کرده❗️
تعهد داشته باش بہ این حسِ عاشقانہ...
متعہد بودن ڪار سختے نیست❗️
مطمئن باش طعم شیرین خوشبختے را میچشے...
#امام_زمان
ازت راضی باشه بانو
با حجابت لبخند رو ساکن لبهای آقا کن
👈دخٺࢪخانومیڪہبہخاطࢪچادࢪٺ
مسخرهاٺڪࢪدن
ٺیڪہانداختن
اذیتتڪࢪدن
ولیبازمچادࢪٺوبرنداشتی!
خواسٺمبگمدمتگࢪم
دستامامزمانهمراهت💚(:
#حجاب
#امام_زمان
#ڪپےبہنیتظہوࢪامام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
⛥
╔═ೋ✿࿐
⛥
╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
مداحی_آنلاین_معجزه_حضرت_زهرا_استاد_عالی.mp3
3.61M
♨️#معجزه_حضرت_زهرا(س)
✨ سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام عالی
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
https://harfeto.timefriend.net/17064617734242 لینک ناشناس
صحبتی داشتید در خدمتم
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
قسمت4⃣1⃣ #حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى
قسمت5⃣1⃣
#حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود
ــ من آن كنيز را مى خواهم بخرم!
ــ براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟
ــ سيصد سكّه طلا!
ــ باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم.
ــ بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست.
صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ عرب! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم.
پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ كنيز ديگری برو.
نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به عربى هم سخن مى گويد.
او جلو مى آيد و به كنيز مى گويد:
ــ درست شنيدم، تو به زبان عربى سخن
مى گويى؟
ــ آرى.
ــ نكند تو عرب هستى؟
ـ نه، من رومى هستم. ولى زبان عربى را ياد گرفته ام.
مرد تاجر جلو مى آيد و به نحّاس مى گويد: حالا كه اين كنيز عربى حرف مى زند، حاضر هستم پول بيشترى برايش بدهم.
بار ديگر صداى كنيز به گوش مى رسد: يك بار به تو گفتم من به كنيزى تو در نمى آيم.
نحّاس رو به كنيز مى كند و مى گويد:
ــ يعنى چه؟ آخر من بايد تو را بفروشم و پول آن را تحويل دهم.
اين طور كه نمى شود.
ــ چرا عجله مى كنى؟ من منتظر كسى هستم كه او خواهد آمد.
ــ چه كسى خواهد آمد؟ نكند منتظر هستى كه جناب خليفه براى خريدن تو بيايد؟
ـ به زودى كسى براى خريدن من مى آيد كه از خليفه هم بالاتر است.
نحّاس تعجّب مى كند، نمى داند چه بگويد،
در همه عمرش كنيزى اين گونه نديده است.
اكنون بِشر از جاى خود بلند مى شود. او الآن يقين كرده است كه گمشده خود را يافته است.
خودش است. او مليكا را يافته است!
مليكا همان نرجس است!!
تعجّب نكن! او براى اين كه شناسايى نشود نام خود را تغيير داده است. اگر مسلمانان مى فهميدند كه او دخترِ قيصر روم است هرگز نمى گذاشتند به محبوب خود برسد.
من فكر مى كنم كه در آن ديدارهاىِ شبانه، امام از او خواسته است تا نام نرجس را براى خود انتخاب كند. وقتى او اسير شد و مسلمانان از نام او سؤال كردند و او در جواب همين نام جديد را گفت.
آرى، تاريخ ديگر اين نام را هرگز فراموش نمى كند، به زودى نرجس مايه افتخار هستى خواهد شد!
ما هم ديگر نبايد بانو را به نام اصلى اش صدا بزنيم; زيرا با اين كار خود باعث مى شويم تا همه به رازِ او پى ببرند.
ما از اين لحظه به بعد او را به نام جديدش مى خوانيم:
نرجس! چه نام زيبايى!
بِشر به سوى نحّاس مى رود: من اين بانو را خريدارم.
صداى كنيز به گوش مى رسد: وقت و مال خويش را تلف نكن.
ادامه_دارد...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
قسمت5⃣1⃣ #حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود ــ من آن كنيز را مى خواهم بخرم! ــ براى خريدن آن چقدر پول
قسمت6⃣1⃣
#حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود
بِشر نامه اى را كه امام هادى علیه السلام به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به بانو مى دهد و مى گويد:
بانوى من! اين نامه براى شماست.
❤️ نرجس نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد.
❤️ *نرجس نامه را مى خواند و اشك مى ريزد.
چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند.
اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در بيدارى!
نحّاس رو به بانو مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، پيرمرد سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد.
نرجس برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند.
او نامه امام را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از محبوب خود يافته است.
❤️ نرجس آرام و قرار ندارد، عطر بهشت را از آن نامه استشمام مى كند.
ما بايد هر چه زودتر به سوى سامرّا حركت كنيم...
به شهر سامرّا مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم.
حتماً يادت هست كه رفتن به خانه امام هادى علیه السلام جرم است!
ما بايد به خانه بِشر رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه امام برسانيم.
امشب هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم.
بِشر از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم.
وارد محلّه عسكر مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم.
تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار امام خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود.
صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد!
بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل محمّدى به مشامش مى رسد. اينجا بهشت نرجس است. اشك در چشمان او حلقه زده است .
❤️ امام هادی (ع) به استقبال او می آید.
نرجس سلام می کند و جواب می شنود.
ادامه_دارد..
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
قسمت6⃣1⃣ #حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود بِشر نامه اى را كه امام هادى علیه السلام به او داده بود د
قسمت7⃣1⃣
#حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود
❤️ امام هادى(ع) به روى او لبخند مى زند و مى گويد: آيا مى خواهى به تو بشارتى بدهم كه چشمانت روشن شود؟
❤️ امام مى داند كه نرجس در اين سفر با سختى هاى زيادى روبرو شده و رنج اسارت كشيده است، اكنون بايد دل او را با مژده اى شاد كرد.
اى نرجس! خشنود باش و خوشحال!
به زودى خداوند به تو فرزندى مى دهد كه آقاىِ همه دنيا خواهد شد و عدالت را در اين كره خاكى برقرار خواهد كرد.
❤️ نرجس مى فهمد كه او مادرِ مهدى(عج) خواهد شد، همان كسى كه همه پيامبران به آمدنش مژده داده اند. به راستى چه مژده اى از اين بهتر!
گوش كن!
نرجس سؤالى مى كند:
ــ آقاى من! پدرِ اين فرزند كيست؟
ــ آيا آن شب را به ياد دارى؟
شبى كه عيسى(ع) و جدّم، پيامبر(ص) مهمان تو بودند. آن شب، پيامبر تو را براى چه كسى خواستگارى كرد؟
ــ فرزندت حسن(ع) را مى گويى!
ــ آرى، تو به زودى همسر او خواهى شد.
اينجاست كه چهره نرجس از خوشحالى همچون گل مى شكفد.
خدا سرور مردان جهان را براى همسرى با او انتخاب نموده است.
❤️امام هادى(ع) در انتظار آمدن خواهرش حكيمه است.
حتماً او را به ياد دارى، همان بانويى كه مدّتى قبل ملاقاتش کردیم.
بانو حكيمه دارد به اين سو مى آيد.
❤️ امام هادى(ع) به استقبال خواهر مى رود.
اكنون امام هادى(ع) با دست اشاره به نرجس مى كند و به خواهر مى گويد:
"اين همان بانويى است كه در مورد آن با تو سخن گفته بودم".
حكيمه لبخندى مى زند و به نزد نرجس مى رود و او را در آغوش مى گيرد.
حكيمه از شوق، اشكش جارى مى شود. او خدا را شكر مى كند كه آخرين عروس اين خاندان را مى بيند.
حكيمه بارها و بارها از برادرش خواسته بود تا مقدّمات ازدواج امام عسكرى(ع) را فراهم كند، حكيمه آرزو داشت تا عروسِ آن حضرت را ببيند.
❤️امام هادى(ع) به او گفته بود بايد صبر كنى تا نرجس بيايد، فقط اوست كه شايستگى دارد مادر مهدى(عج) بشود.
حكيمه خيلى خوشحال است. به چهره نرجس نگاه مى كند،
يك آسمان نجابت و پاكى را در اين چهره مى بيند.
به راستى تو چه كردى كه شايسته اين مقام شدى، نرجس!
❤️ امام هادى(ع) از حكيمه مى خواهد تا نرجس را به خانه خود ببرد و به او احكام اسلام را ياد بدهد.
ادامه_دارد...
🌤اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌷#رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷 #قسمت_هجدهم عزت از آن خُــداست ... دفتر رو در آوردم و دادم دستش ... - آقا
🌷#رمان_واقعی_نسل_سوخته🌷
#قسمت_نوزدهم
چراهای بی جواب
من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ...
تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد ...
شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ...
- چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ...
و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ...
من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ...
مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم ... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ...
و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... تنها بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ...
اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ...
بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ...
حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ...
رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ...
ادامه دارد...
🌷نويسنده:شهیدسيدطاها ايمانی🌷
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌷#رمان_واقعی_نسل_سوخته🌷 #قسمت_نوزدهم چراهای بی جواب من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بش
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
#قسمت_بیستم
تو شاهد باش
یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
- به والدین خود احسان می کنید؟ ...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...
چشم هام پر از اشک شده بود ...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...
- اما ...
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...
نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...
- شبتون بخیر ...
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...
- خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
.ادامه دارد...
🌷نويسنده:سيدطاها ايمانی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی جان حب تو راه نجاتم❤️
#یاعلی
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب💐
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط زهرا ها ببینن😁🫣😅
بله تقدیم به کسانی ک اسم قشنگ زهرا دارند😍
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رهبرانه ❤️
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه
بشارت بزرگ رهبری : ظهور نزدیک است‼️
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شو
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مهدوی
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅•❤️••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅❤️•••༅࿐✾╯
بدون عطر
بدون برق
بدون زر
با عشق
به یاد بانوی دمشق
در امن و امان
سر میکنم چادر" مادرم" را
و قدرش را میدانم.
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
هدایت شده از 🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#هرزمان_جوانیدعای_سلامتیمهدی(عج) رازمزمهکند
همزمان امامزمان(عج) دستهایمبارکشانرابه
سویآسمانبلندمیکنندوبرایآنجوان دعا میفرمایند؛
چهخوشسعادت کسانیکهحداقلروزی یکبار
دعایفرج را زمزمه میکنند؛)♥️🌱!
"بخونیمباهم "
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄