eitaa logo
بهشت ایران
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1 فایل
🌷🌹گلزار شهدای بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها قطعه‌ای از بهشت است که با عطر آسمانی بیش از ۳۴ هزار شهید معطر شده است این رسانه مرجعی برای معرفی قهرمانانی(شهدا، مشاهیر و مفاخر) است که تاریخ و آینده این سرزمین را رقم زدند و اکنون در #بهشت_ایران آرمیده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ تو شهید نمی شوی کتاب تو شهید نمی‌شوی روایت‌هایی از زندگی شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی به قلم احمدرضا بیضایی؛ برادر شهید  است. این کتاب پر است از فراز و فرودهای زندگی با برکت محمودرضا بیضایی. کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام.  محمودرضا که به آرمان جهانی امام خمینی(ره) یعنی تشکیل حکومت جهانی اسلام می‌اندیشید، مطالعات دینی و سیاسی‌اش تعطیل نمی‌شد و با زبان عربی و لهجه‌های عراقی و سوری آشنایی داشت. با آغاز جنگ در سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آل‌الله(ع) عازم سوریه شد. او در آخرین اعزامش که دی ۱۳۹۲ بود، به یکی از یاران نزدیکش گفته بود این سفرش بی‌بازگشت است. سرانجام در ۲۹ دی ۱۳۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص) و امام جعفرصادق(ع) در منطقه «قاسمیه» دمشق در مقابله تروریست‌های تکفیری به شهادت می‌رسد.... ‏‪شهید مدافع حرم کتاب 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
حسین موتور می‌راند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپه‌های ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟ از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟ گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده‌ام. تعجب کردم، وسط دشت و تپه‌های ذلیجان، جایی که کسی ما را نمی‌دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟ وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره می‌کرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده‌ایم. تا مدت‌ها سوار موتور نمی‌شد ... 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
بہ ما آموخٺه‏اید ڪه ؛ انسانیت یعنی دلبرے کردن ... زیسٺن هنر است و هنرمند آنانند ڪه شمع میشوند تا صداے بال زدن‏هاے پࢪوانہ‌ها برقراڕ بماند.🦋 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرد.. کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرده. تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار می‌کرد! 🔹یک خیّر به تمام معنا پدر شهید مدافع حرم علی امرایی می‌گوید پس از شهادت فرزندم کم‌کم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کم‌سن‌ترین خیّر» تقدیر شده‌بود. 🌷شهید علی امرایی(حسین ذاکر)🌷 ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲ شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱ درعا ،سوریه شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🍃شهید هادی باغبانی در سال ۱۳۶۲ در روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر متولد شد. وی فرزند سوم خانواده بود. پدرش که کارمند راه‌آهن بوده بعد از تولد هادی، به بندر ترکمن منتقل شد و هادی دوران کودکی خود را تا شش سالگی در بندر ترکمن گذراند. پس از انتقال پدر به فیروزکوه، هادی درسش را در فیروزکوه ادامه داد و پس از پایان دوره متوسطه، در رشته حسابداری در دانشگاه فنی کرج پذیرفته شد اما پس از مدتی تغییر رشته داده مدرک کارشناسی در رشته ارتباطات اجتماعی را از دانشگاه بوعلی تهران اخذ کرد. علاقه هادی به هنر و به‌خصوص مستندسازی موجب شد که به این راه کشیده شود. او سابقه چند سال فعالیت مستندسازی در حوزه هنری، روایت فتح و صداوسیما داشت و این سال‌ها با اتحادیه رادیو تلویزیون‌های اسلامی همکاری می‌کرد. پدر این شهید بزرگوار بعد از بازنشستگی به ‌اتفاق خانواده به بابلسر عزیمت کرد اما هادی برای کار و تحصیل در تهران ماند. شهید باغبانی، در سال ۱۳۸۸ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام رضوانه است که در هنگام شهادت پدر تنها سه سال داشت شهید هادی باغبانی، خبرنگار و مستندسازی بود که از ابتدای نبرد سوریه به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفی‌ها و تکفیری‌ها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در تاریخ بیست و هشت مرداد نود و دو، در آخرین جنایت گروه‌های تروریستی مخالفان حکومت بشار در درگیری‌های مناطق حاشیه‌ای دمشق توسط تروریست‌های تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷شهید عبدالحسین مغفوری 🔸در یکی از روزهای اعزامِ نیرو از پادگان امام حسین علیه السلام که هوا هم بشدت بارانی بود ؛ دیدم شهید عبدالحسین مغفوری خم شد و پیشانی بندی را از میان گل‌ولای برداشت! روی پیشانی بند عبارت « یا مهدی عجل الله» نوشته شده بود گفتم حاج آقا از این پیشانی بند ها زیاد داریم![خب غافل بودم و نمی‌دانستم] چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم! گفت:« غفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و میان گل‌ولای افتاده باشد؟!» فوری رفت و پیشانی بند را شست و نزد خود نگه داشت. شهید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 11 فقط لبخندزدم.خجالتی ترازاین بودم که به مادرم بگویم:"خوبه دیگه،روی همسرآیندش حساسه!"ازمطب که بیرون آمدیم،حمیدخیلی اصرارکردتامارایک جایی برساند،ولی ماچون برای خریدوسایل موردنیازمادرم میخواستیم به بازاربرویم همان جاازحمیدجداشدیم. سه شنبه که رسید،خودمان به مطب دکتررفتیم.دراتاق انتظارروی صندلی نشسته بودیم.هنوزنوبت مانشده بود.هوانه تابستانی وگرم بود،نه پاییزی وسرد.آفتاب نیمه جان اوایل مهرازپنجره ی مطب می تابید. حمیدبااینکه سعی میکردچهره ی شادوبی تفاوتی داشته باشد،امالرزش خفیف دستهایش گویای همه چیزبود.مدت انتظارمان خیلی طولانی شد.حوصله ام سررفته بود.این وسط شیطنت حمیدگل کرده بود.گوشی راجوری تکان میدادکه آفتاب ازصفحه گوشی به سمت چشمهای من برمیگشت.ازبچگی همین طورشیطنت داشت ویک جاآرام نمیگرفت.بالحن ملایمی گفتم:"حمیدآقا!میشه این کاررونکنید؟"تایک ماه بعدعقدهمین طوررسمی باحمیدصحبت میکردم،فعل هاراجمع می بستم وشماصدایش می کردم. باشنیدن اسم"آقای سیاهکالی"بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتررفتیم.به دراتاق که رسیدیم،حمیددررابازکردومنتظرشدتامن اول وارداتاق شوم وبعدخودش قدم به داخل اتاق گذاشت ودررابه آرامی بست. دکترکه خانم مسنی بودازنسبت های فامیلی ماپرس وجوکرد.برای اینکه دقیق تربررسی انجام بشود،نیازبودشجره نامه ی خانوادگی بنویسیم.حمیدخیلی پیگیراین موضوعات نبود.مثلانمیدانست دایی ناتنی پدرم باعمه ی خودش ازدواج کرده است،ولی من همه ی اینهارابه لطف تعریف های ننه دقیق میدانستم واززیروبم ازدواج های فامیلی ونسبت های سببی ونسبی باخبربودم،برای همین کسی راازقلم نینداختم. ازآنجاکه دراقوام ماازدواج های فامیلی زیادداشتیم،چندین بارخانم دکتردرترسیم شجره نامه اشتباه کرد.مدام خط میزدواصلاح میکرد خنده اش گرفته بودومیگفت:"بایدازاول شروع کنیم.شماخیلی پیچ پیچی هستید!"آخرسرهم معرفی نامه دادبرای آزمایش خون وادامه ی کار. روزآزمایش فاطمه هم همراه من وحمیدآمد.آزمایش خون سخت ودردآوری بود.اشکم درآمده بودورنگ به چهره نداشتم.حمیدنگران ودلواپس بالای سرمن ایستاده بود.دل این رانداشت که من رادرآن وضعیت ببیند.بامهربانی ازدرودیوارصحبت میکردکه حواسم پرت بشود.میگفت:"تاسه بشماری تمومه." آزمایش راکه دادیم،چنددقیقه ای نشستم.به خاطرخون زیادی که گرفته بودند،ضعف کرده بودم.موقع بیرون آمدن،حمیدبرگه ی آزمایشگاه رابه من دادوگفت:"شرمنده فرزانه خانم،من که فردامیرم ماموریت.بی زحمت دوروزبعدخودت جواب آزمایش روبگیر.هروقت گرفتی حتمابه من خبربده.برگشتیم باهم میبریم مطب به دکترنشون بدیم." این دوروزخبری ازهم نداشتیم.حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که باهم درتماس باشیم.گاهی مثل مرغ سرکنده دورخودم میچرخیدم وخیره به برگه ی آزمایشگاه،تاچندسال آینده رامثل پازل درذهنم میچیدم.باخودم میگفتم:"اگرنتیجه ی آزمایش خوب بودکه من وحمیدباهم عروسی میکنیم،سال های سال پیش هم باخوشی زندگی میکنیم ویه زندگی خوب میسازیم." به جواب منفی زیادفکرنمیکردم،چون چیزی هم نبودکه بخواهم درذهنم بسازم.گاهی هم که به آن فکرمیکردم باخودم میگفتم:"شایدهم جواب آزمایش منفی باشه،اون موقع چی؟خب معلومه دیگه،همه چی طبق قراری که گذاشتیم همون جاتموم میشه وهرکدوم میریم سراغ زندگی خودمون.به هیچ کس هم حرفی نمیزنیم.ماکه نمیتونیم نتیجه ی منفی آزمایش به این مهمی روندیده بگیریم."به اینجاکه میرسیدم رشته ی چیزهایی که درخیالم بافته بودم،پاره میشد.دوست داشتم ازافکارحمیدهم باخبرمیشدم. این دوروزخیلی کندوسخت گذشت.به ساعت نگاه کردم.دوست داشتم به گردن عقربه های ساعت طناب بیندازم واین ساعتهازودتربگذردوازاین بلاتکلیفی دربیاییم.به سراغ کیفم رفتم وبرگه ی آزمایشگاه رانگاه کردم.میخواستم ببینم بایدچه ساعتی برای گرفتن جواب آزمایش بروم.داشتم برنامه ریزی میکردم که عمه زنگ زد.بعدازیک احوال پرسی گرم خبردادحمیدازماموریت برگشته است ومیخواهدکه باهم برای گرفتن آزمایش برویم.هرباردونفری میخواستیم جایی برویم اصلاراحت نبودم وخجالت میکشیدم.نمیدانستم چطوربایدسرصحبت رابازکنم. حمیدبه دنبالم آمدورفتیم آزمایشگاه تانتیجه رابگیریم.استرس نتیجه راازهم پنهان میکردیم،ولی ته چشم های هردوی مااضطراب خاصی موج میزد.نتیجه راکه گرفت به من نشان داد. ادامه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‎‎‎‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ شهید مدافع حرم 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
زخمي شده بود پايش را گچ گرفته بودند و توي بيمارستان مريوان بستري بود. بچه ها لباس‌هايش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد. گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتن اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت مي‌کنه.» گفت«هيچي نمي‌شه.» رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست.نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد.اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود. ميگفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.» 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
📌 کلام شهید: «نماز اول وقت را رها نکنید.» 🔹 ایشان قبل از انقلاب هرجایی که بودند و اذان می‌شنیدند، خودشان اذان می‌گفتند و همان‌جا نماز می‌خواندند. ◇ بعضی از وقت‌ها در مراسمات عروسی که تازه در تالارها انجام می‌شد، آقا سید می‌دانست که نباید آنجا برود، ولی برای اینکه جو را عوض کند، ◇ آنجا می‌رفت و با صدای بسیار زیبایشان شروع می‌کردند، اذان گفتن و جو را عوض می‌کردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود که همه لذت می‌بردند و گوش می‌دادند. شهید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
❣ آقا خودش گفت: تو شهید میشی... 🔹 چون کر و لال بود، خیلی جدی نمی‌گرفتنش. یه روز کنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت "شهید عبدالمطلب اکبری!" خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته‌اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت. فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. ‏دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم! ‏وصیت نامه‌ش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم ‏یک عمر هر‌چی گفتم؛به من می‌خندیدن! ‏یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! ‏یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم ‏اما مردم! ما رفتیم ‏بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف می‌زدم. 🔵 ‏آقا خودش گفت: تو شهید میشی... 🌸 شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات شهید 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🍃 جزئیات مراسم استقبال و تشییع شهید مدافع حرم در رفسنجان 🔸مراسم استقبال از پیکر مطهر شهید مدافع حرم حیدر خلیلی عصر روز چهارشنبه ۱۰ خرداد ماه از ساعت ۱۷ در میدان امام حسین علیه السلام(سقاخانه) برگزار می‌شود 🔹وداع با شهید مدافع حرم ساعت ۱۱ شب چهارشنبه ۱۰ خرداد در حسینیه ثارالله انجام می‌شود 🔸از ساعت ۸ صبح روز پنجشنبه ۱۱ خرداد مراسم تشییع پیکر مطهر شهید از میدان شهید سلیمانی به سمت گلزار شهدای عباس‌آباد برگزار می‌شود. 🔹مراسم ختم شهید گرانقدر نیز روز جمعه ۱۲ خرداد از ساعت ۱۶ در مهدیه گلزار شهدا برگزار می‌شود. شهید مدافع حرم🕊🌹 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
📷 تصویر مهدی احمدی سرباز مرزبانی که در درگیری با طالبان به شهادت رسید 🔸سرباز وظيفه "مهدی احمدی" که صبح امروز در حين حراست و پاسداری از مرزهای عزت و شرف ايران اسلامی در درگيری مسلحانه با نیروهای تحت امر طالبان در نقطه صفر مرزی ايران و افغانستان به فيض عظمای شهادت نائل آمد. 🔸گفتنی است شهيد "محمد مهدی احمدی" مجرد و ساكن استان خراسان شمالی بود. 🌹بهشت‌ ایران https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca