برگ اول💌
با رزمندهها كه بود گل از گلش میشكفت. با همه گرم میگرفت و زود صمیمی میشد.
بچـههای رزمنده هــم هر وقت در كنار ایشان قرار می گرفتند سر از پا
نمیشناختند...
#قائدنا
برگ دوم💌
سخنرانی ایشان در پادگان دوكوهه گرم شده بود كه یكی احساس كرد باید تكبیر بگوید!
آقا تذكر داد كه تكبیر نابجا رشته كلام را از دست سخنران خارج میكند.
#قائدنا
برگ سوم💌
یكی از بچهها شیطنتش گل كرد و بلافاصله داد زد:
تكبیر!
آقا لبخندی زد:
سر به سر من پیرمرد می گذارید؟!
صدای تكبیر دوباره بلند شد!
آقا خندهاش گرفت.
#قائدنا
برگ چهارم💌
دو لشكر نیرو
آنجا به صف ایستاده بودند؛
همه زدند زیر خنده.
#قائدنا
برگ آخر💌
آقا، صلواتی فرستاد.
كنترل جمع را كه به دست گرفت سخنرانیاش را ادامه داد.
کتاب خاطرات سبز
#اللهم_الحفظ_قائدنا
🍃 @Beitolshohada
بیــت الشُھــــداء...
آن روز کسے بالاسر ما نبود؛ گاهی اعلامیهای از امام میآمد و خونی در رگهای ما جاری میشد. موانع هم زی
اگر شما #جوانان اینجورے پیش بروید و زمـینه را برای روے کار آمدن #دولت_جوان
و #حزباللهی
فراهم کنید،
غصههای شما تمام میشود و این غصهها فقط مخصوص شما نیست.
۹۸/۳/۱
#جوان_متعـهد
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
با مـن معامله کن!
#تعمیر_دل 🎶❤️
🍃 @Beitolshohada