☕️سـلام صبحتون بخیر
🍁روزتون
🌼متبرك به نگاه خدا
☕️دلتون گرم از آفتاب امید
🍁ذهنتون پراز افکار ناب
🌼قلبتون مملو از مهربانی
☕️دست تون
🍁سرشاراز بخشندگی
🌼آرزوهاتون برآورده
و دعاهاتون مستجاب🍂🍁
☕️سلام صبح پنجشنبه تون
🌼سرشـار از خیـر و شادی
@Benam_pedar_madar
🔴 عده اي مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟
گفتند: مسجد می سازیم.
گفت: برای چه؟
پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول»
شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول».
ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟
بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.🍂🍁
اعمال همه اینجور شد که مردم بدانند من این کار رو کردم .
@Benam_pedar_madar
#پندانه
🌿کلام زیبا رو در دلت نگه ندار
🌿مهربانیت رو ابراز کن، سپاسگزاریت رو نشون بده
🌿به اطرافیان دوست داشتنیت بگو که خوش شانسی که اون ها رو داری،خوشحال شون کن پس آنگاه خوشحال ترین شون خواهی بود
@Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋در کنار شکر گزاری بدبختی غیر ممکن است .
شكرگزاري و سپاس را بيشتر كنيد.
بگذاريد كه شيوه شما شود.
از همه سپاسگزار باشيد.
اگر كسي شكرگزاري را درك كند ، به خاطر چيزهاي مثبت و هم چنين براي چيزهايي كه مي توانست تحقق پذيرد، شكرگزاري مي كند
و اگر محقق نشد، بازهم شكر مي گذارد.
وقتي احساس شكرگزاري را درك كنيد و اجازه دهيد در عمق وجودتان بنشيند، براي همه چيز شكرگزار مي شويد.
هرچه شكرگزارتر باشيد ، كمتر گله و شكايت مي كنيد.
وقتي گله و شكايت ناپديد مي شود ، فلاكت هم ناپدید می شود .
فلاكت در شكايت و در ذهن شكايت گزار لنگر انداخته است.
فلاكت در كنار شكرگزاري غير ممكن است و اين يكي از مهم ترين رازهايي است كه بايد آموخت.
#معجزه_شکرگزاری
@Benam_pedar_madar
#بسيار_زيباست👇🏻
مادر پسر هشت ساله ای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد.
یک روز پدرش از او پرسید:
*پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟*
پسر با معصومیت جواب داد:
مادر اولی ام دروغگو بود
اما مادر جدیدم راستگو است.
پدر با تعجب پرسید: چطور؟
پسر گفت:
قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم
مادرم را اذیت می کردم،
مادرم می گفت :
اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست
اما من به شیطنت ادامه می دادم.
با این حال، وقت غذا مرا صدا می کرد و به من غذا می داد.
ولی حالا هر وقت شیطنت کنم
مادر جدیدم می گوید :
اگر از اذیت کردن دست برندارم
به من غذا نمی دهد
و الان دو روز است که
من گرسنه ام
#بسلامتی_تمام_مادرا ♥️
@Benam_pedar_madar
پدر ای کاش
با قیمت جان عمر تو میشد ممکن
تا دهم جانی و از بهر تو عمری بخرم
کاش میشد پدر
@Benam_pedar_madar
شرمنده مي كند
فرزند را،
دعاي خير #مادر
در كنج خانه ي سالمندان...
@Benam_pedar_madar
📔#داستان_کوتاه_پندآموز
ساعت سه نیمهشب بود..صدای زنگ تلفن پسر را بیدار کرد پشت خط مادرش بود ..پسر با عصبانیت گفت: "چرا این وقت شب منو از خواب بیدار کردید؟! " مادرگفت: ۲۵ سال قبل درهمین ساعت تو مرا از خواب بیدار کردی خواستم بگم: تولدت مبارک پسرم پس از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ..صبح سراغ مادر رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته یافت .ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.
هرگز دل کسی را نشکن ،هرگز.
همیشه زمان برای جبران وجود ندارد
@Benam_pedar_madar
مادرم به من نگفت دوستم دارد
وقت نداشت
دستش همیشه بند بود
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح ؛
در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز میزدم....!!
@Benam_pedar_madar
گاهی وقتا
معنیه «هیچی»
واقعا هیچی نیست.
تناقض یعنی جایی که یه کلمه
معنیش برعکس خودش باشه...
مثل وقتایی که یه نفر رو صدا
میزنی و بعد از جوابش آروم
میگی «هیچی» کی میدونه توی این
«هیچی»چقدر «دوستت دارم» جا مونده؟
مهم نیست چقدر دور چقدر نزدیک
مهم اینه که یه نفرتوی زندگیت باشه
که بتوني صداش كني و بهش بگی
«هیچی» دقیقا «هیچی»!
@Benam_pedar_madar
خدایا با نام زیبایت آغاز
میکنیم
خدایا امروز
را باعشق تو آغاز میکنم
بخشندگی ازتوست،
عشق در وجود توست،
عشق و بخشندگی را به مابیاموز
تا مثل تو مهربان باشیم ♥️
سلام صبحتون پر از عطر"خدا"
@dastanhaye_kotah
شخصی به نام عبدالجبار مستوفی عزم زیارت حج کرده بود.
او هزار دینار زر ذخیره کرده بود. روزی از کوچه ای در کوفه رد می شد که به خرابه ای رسید. زنی را دید که در آن جا مشغول جست وجو بود. ناگاه در گوشه ای مرغ مرده ای دید، آن را زیر چادر گرفت و رفت.
عبدالجبار با خود گفت: این زن محتاج است ، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ پشت سر او رفت تا این که زن داخل خانه ای شد.
کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده ام تا برای شما بریان کنم.
عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست ...
با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است. آن هزار دینار زر از خانه آورد و یرای زن فرستاد و خودش در آن سال در کوفه ماند.
چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید،
شترسواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای عبدالجبار از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپرده ای تو را می جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد.
آوازی برآمد که ای مرد هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده برابر پس فرستادیم و فرشته ای به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست.
📕قصص الانبيا
@Benam_pedar_madar