eitaa logo
💚بنـام پــدر و مــادر💚
23.3هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
برای شادی روح پدرم فاتحه صلوات بفرستین🖤 برای شادی روح مادرم دعاکنیدفاتحه وصلوات بفرستید🖤 کپی مطالب مجازه
مشاهده در ایتا
دانلود
بت بی‌نقش و نگارم جز تو یار ندارم تویی آرام دل من مبر ای دوست قرارم 👤مولانا @Benam_pedar_madar
🌸 شکر، موجب ازدیاد نعمت‌هاست ✍ آیت‌الله بهجت(ره): شکر، موجب ازدیاد نعمت‌هاست؛ و اگر شکر نکردید، خبری از ازدیاد نیست. لذا اگر دیدیم ازدیاد نیست، شک نکنیم و بدانیم که شکر نیست! 📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۵۸ 💠 @Benam_pedar_madar
میفرمایند گفتن اذان صبح در منزل و محله باعث خیرات و برکات می‌شود. همچنین گفتن اذان مغرب موجب دفع شیاطین جن و انس از خانه و محله می‌شود. این گوشه ای از برکات و خواص بسیار زیادِ اذان گفتن است. @Benam_pedar_madar
🔆زيان غفلت ✨🍃عبدالله بن يحيى مى گويد: به محضر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مشرف شدم و هنگامى كه خواستم بر روى تخت بنشينم پايه آن شكست و بر زمين افتادم و سرم آسيب ديد. 🍃✨اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: شكر خداوندى را كه كفاره گناهان شيعيان ما را در دنيا قرار داد تا همين جا پاك شوند. عبدالله مى گويد: گفتم : چه گناهى كرده ام كه شكسته شدن سرم كفاره آن باشد؟ ✨✨ حضرت فرمود: وقتى كه نشستى ((بسم الله )) نگفتى  @Benam_pedar_madar
دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی @Benam_pedar_madar
🍒مادامى که گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است؛ همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند. 🍒باد، باعث طراوتش میشود، آب، باعث رشدش میشود، و آفتاب، به او پختگی و کمال میبخشد. 🍒اما … به محض پاره شدن آن بند؛ و جدا شدن از درخت، 🍒آب، باعث گندیدگی؛ باد باعث پلاسیدگی؛ و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود! 🍒بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در فساد ما مؤثر خواهند بود. 🍒پول، قدرت، شهرت، زیبایی…. تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود. @Benam_pedar_madar
رازعاشقےمادراست رازدوستداشتن مادراست رازتنهایی مادراست رازبندگےمادر است رازمهربانےمادراست رازهم نوایےمادراست رازهم صدایےمادر است مادر راز زندگیست❤️‌‌‎‌‌‌ @Benam_pedar_madar
مادرم میگفت: عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب! اما هزار شب است پشیمانم، که چرا یک شب عاشقی نکردم! @Benam_pedar_madar
💕💕 یادمان باشد، حق الناس تنها حقی است که خداوند از آن نمی‌گذرد، مگر اینکه آن حق ادا شود. حتی اگر شما در شب قدر توبه کنید، حق الناس بخشیده نمی‌شود. مراقب باشیم حقی از کسی ضایع نکنیم... @Benam_pedar_madar
‍ ✅ختمی مجرب ✍آیت الله سید عبدالکریم کشمیری قدس سره مي‏ فرمودند هزار مرتبه لعن بر معاويه برای برآورده شدن حاجات خيلي مجرب است. با این عبارت که «اللهم العن معاويه بن ابي سفيان» می فرمودند: این کار دل اميرالمؤمنين علیه السلام را شاد مي‏ شود. چون که خيلي خيلي اميرالمؤمنين عليه‏ السلام را در جامعه آن روز اذيت كرد. بعد كه در ظاهر اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را تنزل داد، در روایت دارد خود حضرت مي‏ فرمايند «انزلني ثم انزلني ثم انزلني حتي قالوا معاوية و علي» ( منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ج‏10، ص: 9) یعنی روزگار من را پایین آورد و پایین آورد که مردم من را با معاویه مقایسه می کردند. ‌ @Benam_pedar_madar
"مادرها" دروغ هایشان هم ثواب دارد... گرسنه که باشند میگویند سیرند ..! درد که داشته باشند میگویند خوبند! و با تمام غصه هایشان باز هم برایمان میخندند...♥️ @Benam_pedar_madar
ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ... ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ باشیم ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ پایین تر ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ : ﻧﻪ انسانی ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ ﻧﻪ انسانی ﺧﺪﺍﯼ ما @Benam_pedar_madar
🍃صبحتون به درخشش آفتاب 🍃و روزتان سرشار از رویش مهر 🍃طلوعی دیگر و امیدی دیگر و 🍃نگاهی دیگر به خورشید آفرینش 🍃ســــــلام... 🍃امروزتون پر از اتفاقات خوب 🍃صبح بخیر🌞 @Benam_pedar_madar
ماجراي خواستگاري يك رزمنده به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، شهيد ابوالفضل يعقوبي فرزند يعقوب در تاريخ 44/5/2 در شهرستان اردبيل ديده به جهان گشود. در تاريخ 64/11/27 در منطقه عملياتي فاو در عمليات والفجر 8 به فيض رفيع شهادت نايل آمد. «ابوالفضل باوفا»دوست شهيد ابوالفضل يعقوبي به نقل از خود شهيد اين خاطره را تعريف مي كند: در قسمت تبليغات اداره بنياد شهيد شهرستان اردبيل كار مي‌كردم. گاهي از بسيج ادارات عازم جبهه مي‌شديم. اوايل اسفند‌ماه 1364 شمسي بود. حدود سه ماه مي‌شد كه از جبهه برگشته بودم، مشغول تكثير عكس عزيزاني بودم كه تازه به شهادت رسيده بودند و قرار بود در يكي دو روز آينده تشييع شوند. ناگهاني عكسي توجه مرا به خود جلب كرد. تازه با او آشنا شده بودم، خوب مي‌شناختمش. در حالي كه به عكس نگاه مي‌كردم، بي‌اختيار اشك مي‌ريختم. ياد روزي افتادم كه با او آشنا شده بودم. ياد لحظاتي كه براي ايجاد معبر، ني‌زارها را با هم قطع مي‌كرديم. مرداد ماه هزار و سيصد و شصت و چهار بود، از طرف بسيج سپاه پاسداران جهت شركت در عمليات در منطقه‌ي هورالعظيم حضور داشتيم. هر روز چند نفر از بسيجيان را جهت همكاري با نيروهاي اطلاعاتي به خاك دشمن مي‌بردند. روزي با تعدادي از بچه‌ها جهت شناسايي خط مقدم و قطع‌ ني‌زارها جهت ايجاد معبر براي عبور قايق‌هاي تندروي موتوري عازم خط مقدم شديم. بعد از سه ساعت در نزديكي خط مقدم به اسكله‌اي شناور كه روي آب بود رسيديم. از آنجا به بعد را بايد با بَلَم طي مي‌كرديم. ما را به يكي از نيروهاي اطلاعاتي منطقه كه جواني برومند و خوش سيما بود و تبسم به لب داشت تحويل دادند. جوان‌برومند مسئول محور و فرمانده گروهان بود. همگي سوار بلم‌ها شده از لاي نيزارها به خط مقدم هدايت شديم. وقتي ديديم فرمانده به زبان محلي صحبت مي‌كند، خوشحال شديم. بعد از كمي صحبت متوجه شديم كه او نيز از همشهري‌هاي ماست و اسمش ابوالفضل است. در حالي كه گرم گفت و گو بوديم، از لابه‌لاي نيزارها به طرف دشمن حركت مي‌كرديم. بعد از يك ساعت پارو زدن به منطقه‌ي حساسي رسيديم. گلوله‌هاي بي‌هدف عراقي‌ها از بالاي سرمان رد مي‌شدند. صداي عراقي‌ها كه با هم صحبت مي‌كردند به وضوح شنيده مي‌شد. براي اينكه صداي پارو زدن ما را نشنوند، پاروها را جمع كرديم و در داخل بلم‌ها گذاشتيم. آرام با گرفتن نيزارها بلم‌ها را پيش مي‌رانديم. ما كه در اولين حضورمان در آن ني‌زارها، كمي دلهره‌ داشتيم، ولي ابوالفضل عادي رفتار مي‌كرد؛ انگار نه انگار كه در منطقه‌ي عراقي‌هاست. در چهره‌اش اصلا نگراني و اضطراب و ترس ديده نمي‌شد. او بارها در لاي همين نيزارها به كمين دشمن رفته، وجب به وجب منطقه را مثل كف دستش مي‌شناخت. دلهره‌ي من از اين بود كه در آن مكان هيچ جان‌پناه و سنگري نبود و اگر دشمن از حضورمان مطلع مي‌شد كارمان تمام بود. تنها چيزي كه به ما روحيه مي‌داد لبخند و تبسم جاودانه‌ي ابوالفضل بود. هيچ وقت در آن موقعيت نيز نديدم كه گل لبخند در لبانش پرپر شود. با روحيه‌ي نترس و شجاعي كه داشت ما را از نگراني در مي‌آورد. بعد از ساعت‌ها تلاش‌ با هدايت و فرماندهي ابوالفضل، ني‌ها را قطع كرده و چندين معبر در لاي نيزارها جهت حركت قايق‌هاي تندرو كه قرار بود عمليات از آن منطقه صورت گيرد ايجاد كرديم و خوشحال از موفقيت در اين عمليات، راهي پشت جبهه شديم. در راه از سخنان فرمانده متوجه شدم كه از نيروهاي اطلاعاتي سپاه پاسداران شهرستان اردبيل است. بعد از كلي گفت‌وگو پرسيدم: آيا ازدواج كرده‌اي يا نه؟! گفت: نه، هنوز ازدواج نكرده‌ام، مجرد هستم. علتش را پرسيدم، لبخند زد! از خنده‌اش متعجب شده، مصمم شدم حتما دليل خنده و ازدواج نكردنش را بدانم. وقتي اصرارهاي مرا ديد گفت: بيچاره مادرم! مدتي است كه گير داده بايد حتما ازدواج كني! مادرم از ترس شهادت، مي‌خواهد ازدواج كنم تا شايد به خاطر عروسش هم كه شده دست از جبهه دست بردارم . به خاطر اين، همه فكر و ذكرش اين شده تا مرا سروسامان دهد. اين است كه هر وقت به مرخصي مي‌روم مي‌گويد، حتما بايد اين بار ازدواج كني. من هم تصميم گرفته‌ام تا جنگ تمام نشده ازدواج نكنم و تا پيروزي در جنگ در جبهه بمانم. بار آخر كه به مرخصي رفته بودم پايش را در يك كفش كرد و گفت كه حتما بايد اين بار ازدواج كني. از من خواست نشاني دختري را به او بدهم تا به خواستگاري‌اش برود. هر چه كردم تا موضوع خواستگاری را عوض كنم نتوانستم. زيرا اين بار با دفعه‌اي ديگر فرق مي‌كرد. مادر تصميم گرفته بود به هر نحوي شده از من نشاني دختري را بگيرد تا از آن دختر برايم خواستگاري كند. بعد از ساعت‌ها پافشاري، ناچار براي اينكه اين قضيه را تمام كنم، نشاني الكي را در قريه نيار به او دادم. اسم و فاميلي دختر را از من پرسيد، گفتم فاميلي‌اش را نمي‌دانم ولي اسمش مريم خانم است. آن روز مادر خوشحال و خندان براي اين كه دختر را ببيند و از او خواستگاري كند، از
💚بنـام پــدر و مــادر💚
ماجراي خواستگاري يك رزمنده به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاري فارس، شهيد ابوالفضل يعقوبي فرزند
ادامه داستان بالایی👆👇👇 خانه بيرون رفت. بعد از دو ساعت وقتي به خانه برگشت، ديدم عصباني است. به قول معروف توپش پر بود. مفصل با من دعوا كرد. در حالي كه مي‌خنديدم گفتم: ندادندكه ندادند! من كه نمي‌خواهم ازدواج كنم. اين نشاني را هم به خاطر اين كه شما را ناراحت نكنم، در اختيارتان گذاشتم. مادر در حالي كه دست از دعوا كشيده بود و همچون من مي‌خنديد گفت: آخر پسر نشاني‌اي كه به من داده بودي، نشاني پيرزن نود ساله‌اي به نام مريم خانم بود. همه او را مي‌شناسند با اين كار پاك آبرويم را بردي! آن روز با مادر به خاطر اين خواستگاري كلي خنديديم. با اين كارم مادر فهميد كه من در تصميمي كه گرفته‌ام، جدي هستم و تا پايان جنگ دست از جبهه نخواهم كشيد و اين چنين بود كه در نهايت در منطقه‌ي عملياتي فاو به اوج آسمان‌ها پر گشود. انتهاي پيام/ روحش شاد وگرامی🌺 @Benam_pedar_madar
مکن بد‌خوی را با خویش گستاخ ستور بد، کَهَش ریزی، زند شاخ @Benam_pedar_madar
نذر کــرد ا گــر اســباب خانــه دارشــدنش فراهــم شــود، پانصدتومــان بدهــد آقــای صمصــام. فــردای آن روز پســرعمویش هفتادهزارتومــان آورد و گفــت :مــا ایــن پول را اســتفاده نداشــتیم، شــما بگیریــد وبرای برگرداندنش هم عجله نکنید. خانۀخوبی خرید و چند روز بعد برای تمیز کردن خانه ،با زن و بچهاش به آنجا رفت. هنوزدست به کار نشده بودند که در خانه زده شد.در را باز کرد. جناب صمصام سوار براسب جلوی در بود. - پانصد تومان امام زمان را بده که حسابی سرم شلوغ است وباید چند جای دیگر سربزنم. هــم ازصراحت آقــای صمصام خنــده اش گرفته بود، هــم مهبوت رقم دقیــق نذرش بود. ســید که دید مــرد از جا تکان نمیخــورد،ادامه داد: یالله، زودباش نذرت را بیاور وگرنه به اسبم میگویم گازت بگیرد. ُبا این شوخی کمی از بهت خارج شد. @Benam_pedar_madar
بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود بغلم کن که خدا دورتر از این نشود... @Benam_pedar_madar
اگر با پدر ومادرت تماس میگیری و پاسخگو هستند یکی از انسان‌های خوشبخت روی زمینی... خیلی ها دلتنگ چنین تماسی هستند... همین الان بلند شو حالشونو بپرس @Benam_pedar_madar
بی حضورت عیش بی معناست یار نازنین عیش تنها با تماشای تو معنا می شود ★ امیرعباس خالق وردی ★ @Benam_pedar_madar
✅دنیا دار مڪافات است ✍وقتی پرنده اے زنده است مورچه ها را میخورد و وقتی میمیرد مورچه ها اورا میخورند زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند در زندگی هیچکس را تحقیر و ازار نکنید شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمند تر است 🍂یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست پس خوب باشید و خوبی کنید @Benam_pedar_madar
✍ آیت‌الله بهجت(ره): ما را از هم جدا می‌سازند و برای هر جمعیت مرز و گذرنامه‌ی جداگانه قرار می‌دهند و از هم جدا و بیگانه می‌سازند و بدین وسیله امت واحده اسلامی را تضعیف می‌نمایند و بعد از ضعف همه، دانه‌به‌دانه به سراغ آنها می‌روند! ❓آیا ما نباید در فکر این باشیم که با هم متحد باشیم و با تفرقه و نزاع و اختلاف، وحدت اسلامیه و برادری خود را از دست ندهیم؟! 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص١۶۶ @Benam_pedar_madar
ز نقش پای تو بوی بهار می‌آید بیا که جبهه نهم بر زمین و گل چینم @Benam_pedar_madar
بہ اعتماد ڪن💗 اون هر چیزی رو 💓 به قشنگــ ترین💓 حالتِ‌ممڪن بهت میده 💓 ولی در زمان‌ خودش ...!💓 @Benam_pedar_madar
🌸🍃🌸🍃 جنازه ای را نزد حضرت محمد(ص) آوردند تا ایشان بر آن نماز بخوانند. وقتی جنازه را بر زمین گذاشتند، رسول‌الله از اصحاب پرسیدند: آیا این شخص، بدهکاری دارد؟ یکی از اصحاب جواب داد: آری، دو درهم به یک نفر بدهکار است. رسول‌الله فرمودند: شما بر آن نماز بخوانید ولی من نمی‌خوانم! امام علی(ع)فرمودند: ای رسول خدا! من بدهی او را به عهده می‌گیرم. آن گاه رسول‌الله بر آن جنازه نماز خواندند. سپس نزد امام علی(ع)آمدند و فرمودند: خداوند به تو جزای خیر دهد و دِین تو را ادا کند، همان گونه که تو دِین برادرت را ادا کردی. مستدرک الوسایل،ج ۱۳، ص ۴۰۴ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌@Emamkhobiha🌹