eitaa logo
💚بنـام پــدر و مــادر💚
23.3هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
برای شادی روح پدرم فاتحه صلوات بفرستین🖤 برای شادی روح مادرم دعاکنیدفاتحه وصلوات بفرستید🖤 کپی مطالب مجازه
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا که با تو ام از هر چه هست باکی نیست .... @Benam_pedar_madar
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت @Benam_pedar_madar
دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی @Benam_pedar_madar
دلی شکسته و جانی نهاده بر کفِ دست بگو: بیار! که گویم: بگیر! هان ای دوست! 👤 @Benam_pedar_madar
. ⚜ شکر خدای کن که موفق شدی به خِیر ⚜ زِ انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتَت 🔸 خدایا نعمت های تو بیشمارند و زبان‌ما قاصر؛ هزاران بار شکرت ای بخشنده ترین 🙏🌱 @Benam_pedar_madar
🌸 وصال توست اگر دل را مرادی هست و مطلوبی کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی... 👤 @Benam_pedar_madar
. به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم ❤️ @Benam_pedar_madar
گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست‌ تر از جان ماست 💜 @Benam_pedar_madar
. هرگز وجود حاضرِ غایب شنیده‌ ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست 🌹 @Benam_pedar_madar
. اگر دانی که دنیا غم نیرزد به روی دوستان خوش باش و خرم غنیمت دان اگر دانی که هر روز ز عمر مانده روزی می‌شود کم منه دل بر سرای عمر سعدی که بنیادش نه بنیادیست محکم برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت می‌خورد چندین مخور غم @Benam_pedar_madar
🔻عطاشو به لقاش بخشيدم 📖جناب سعدي ميگه: براي يه مستمندي مشكلي پيش امد يكي به او گفت :فلاني وضعش خيلي خوبه اگر بري پيشش حتما كمكت ميكنه مستمند سمت خانه آن فرد رفت وقتي به اونجا رسيد ديد او اخم هایش را در هم كشيده و غضب الود و عصباني نشسته نيازمند چيزي نگفت و از همان جا برگشت به او گفتن چه شد؟ گفت:عطاشو به لقاش بخشيدم... @Benam_pedar_madar
🔻اندرز پدر 💠💠💠 یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند ،گفت :جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی. نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش گرت چشم خدا بینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش 💠💠💠 حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻مردم آزار مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر درویشی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. ناسزایی را که بینی بخت یار عاقلان تسلیم کردند اختیار چون نداری ناخن درنده تیز با ددان آن به که کم گیری ستیز هر که با پولاد بازو پنجه کرد ساعد سیمین خود را رنجه کرد باش تا دستش ببندد روزگار پس به کام دوستان مغزش بر آر حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻مرد پارسا یکی از پادشاهان پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد می‌آید؟ گفت: بلی، هروقت که خدای را فراموش می‌کنم. هر سو دَوَد آن کَش ز بر خویش براند وان را که بخواند به درِ کس ندواند حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻دزد و مرد پارسا دزدی به خانه پارسایی در آمد چندانکه جست چیزی نیافت، دل تنگ شد، پارسا را از این خبر شد، گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود شنیدم که مردان راه خدای دل دشمنان را نکردند تنگ ترا کی میسر شود این مقام که با دوستانت خلافست و جنگ حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻نرود میخ آهنین بر سنگ کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریه کاروان لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکی از افراد کاروان به او گفت: «این رهزنان را موعظه و نصیحت کن، بلکه مقداری از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که آن همه کالا تباه گردد.» لقمان گفت: « سخن گفتن با این افراد فایده ای ندارد.» آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ به سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ سپس گفت: تقصیر خودمان است. ما مقصریم و حالا گرفتار کیفر گناهمان شده‌ایم. اگر این بازرگانان پولدار، به بینوایان کمک می‌کردند، بلا از آنها رفع می شد. به روزگار سلامت، شکستگان دریاب که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی بده و گرنه ستمگر به زور بستاند حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻 دوست چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحمل است و سر پیش انداخت یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت @Benam_pedar_madar
🔻نرود میخ آهنین بر سنگ کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریه کاروان لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکی از افراد کاروان به او گفت: «این رهزنان را موعظه و نصیحت کن، بلکه مقداری از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که آن همه کالا تباه گردد.» لقمان گفت: « سخن گفتن با این افراد فایده ای ندارد.» آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ به سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ سپس گفت: تقصیر خودمان است. ما مقصریم و حالا گرفتار کیفر گناهمان شده‌ایم. اگر این بازرگانان پولدار، به بینوایان کمک می‌کردند، بلا از آنها رفع می شد. به روزگار سلامت، شکستگان دریاب که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی بده و گرنه ستمگر به زور بستاند حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻حرم و حرامی شبی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار. پای مسکین پیاده چند رود کز تحمل ستوه شد بُختی تا شود جسم فربهی لاغر لاغری مرده باشد از سختی گفت:‌ ای برادر! حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی. خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻حکایت گوشت و گربه در ترازو مردی زن فریبکار و حیله‌گری داشت. مرد هرچه می‌خرید و به خانه می‌آورد، زن آن را می‌خورد یا خراب می‌کرد. مرد کاری نمی‌توانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشت‌ها را کباب کرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشت‌ها را کباب کن و برای مهمان‌ها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشت‌ها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشت‌ها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟ حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻 صبح بخیر 🌷🌿🌷🌿🌷🌿 اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا اکبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا 🌿🌷صبح اول هفته تون بخیر🌷🌿 @Benam_pedar_madar
🔻سیاه گوش وشیر از سياه گوش پرسيدند:چرا همواره با شير ملازمت مى كنى ؟ در پاسخ گفت: تا از باقيمانده شكارش بخورم و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم. به او گفتند: اكنون كه زير سايه حمايت شير هستى و شكرانه اين نعمت را بجا مى آورى ، چرا نزديك شير نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟ سيه گوش پاسخ داد: هنوز از حمله او خود را ايمن نمى بينم!؟ حکایتهای @Benam_pedar_madar
🔻من آنم که خود میدانم يكى از بزرگان را در مجلسى ، بسيار ستودند و در وصف نيكيهاى او زياده روى كردند. او سر برداشت و گفت : ((من آنم كه خود مى دانم . )) (خودم را مى شناسم ، ديگران از عيوب من بى خبرند.) شخصم به چشم عالميان خوب منظر است وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پيش طاووس را به نقش و نگارى كه هست خلق تحسين كنند و او خجل از پاى زشت خويش 🦚🦚🦚 حکایتهای @Benam_pedar_madar
🍁مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. 🍁درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ 🍁گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ 🍁گفت: از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. ناسزایی را که بینی بخت یار عاقلان تسلیم کردند اختیار چون نداری ناخن درنده تیز با ددان آن به که کم گیری ستیز هر که با پولاد بازو پنجه کرد ساعد سیمین خود را رنجه کرد باش تا دستش ببندد روزگار پس به کام دوستان مغزش بر آر @Benam_pedar_madar
شنیدمَت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان تَبم گرفت و دلم خوش، به انتظارِ عیادت... @Benam_pedar_madar