این متن خیلی قشنگه
پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگزنمی پذیرفت. شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد ...
قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم .
مادر مثل مداد ميمونه هر لحظه تراشيده شدن و تموم شدنش رو ميبيني.
اما پدر مثل خودکاره . شکل ظاهريش تغيير نميکنه فقط يکدفعه ميبيني ديگه نمي نويسه...
تا هستند قدرشونو بدونيد...
اینم به عـــشـــق پدر و مادر🌸
@Benam_pedar_madar
🔻شوق بهشت
🌺روزی مرد سیاه پوستی به نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و در رابطه با تسبیح از ایشان سؤال نمود.
🌺عمر بن خطاب که در آنجا حاضر بود، با تندی به آن مرد گفت: «بس کن، ای مرد! تو با این سؤالهایت پیامبر را خسته میکنی.»
🌺 پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به عمر فرمود: آرام باش ای عمر! تندی مکن، بگذار تا او سؤالاتش را بکند؛ در این هنگام این آیات نازل شد: «آیا زمانی طولانی بر انسان نگذشت که چیز قابل ذکر نبود… ابرار در بهشت، از جامی نوشند که با عطر خوشی آمیخته است.»
🌺در این هنگام آن مرد سیه، فریادی از جان کشید و بر زمین افتاد. پیامبر با دیدن این صحنه فرمود: «او از شوق بهشت جان داد.»
#داستان
#پیامبر
#بهشت
#آیه
@Benam_pedar_madar
با هیچکس به غیر خودت درد دل نکن
نا گفته ها بزرگ ترین گنج عالم اند...
از رنجی که برده ام ناراحت نیستم!
همین رنجها بود که راه نجات را
به من آموخت
همین رنجها بود که راه درست
زیستن را به من هدیه داد
رنجهایم را بوسه میزنم و در
صندوق گنج هایم میگذارم
گذر زمان جواهرشان می کند.
@Benam_pedar_madar
🔅 #پندانه
✍ نگذاریم بند «حرمت» پاره شود
🔹زندگى مثل يک كامواست؛ از دستت كه در برود، میشود كلاف سردرگم، گره مىخورد، میپيچد به هم، گرهگره مىشود.
🔸بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله باز كنى.
🔹زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مىشود، کورتر مىشود. يک جايى ديگر نمىشود کاری كرد.
🔸بايد سر و ته كلاف را بريد، يک گره ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محو كرد كه معلوم نشود.
🔹يادمان باشد گرههاى توى كلاف همان دلخورىهاى كوچک و بزرگند، همان كينههاى چندساله، بايد يک جايى تمامش كرد و سر و تهش را بريد.
🔸زندگى به بندى بند استْ بهنام «حرمت» كه اگر پاره شود، تمام است.
@Benam_pedar_madar
🔻پادشاه بیدار
حکایت کرده اند که روزی مردی به خدمت پادشاه آمد و شکایت کرد که من مردی تاجرم و دزدان دارایی مرا برده اند.
پادشاه پرسید: وقتی دزدان اموال تو را می بردند چه کار می کردی؟ مرد جواب داد خفته بودم.
پادشاه گفت: چرا خفتی؟ مرد جواب داد: می پنداشتم که تو بیدار هستی.
پادشاه از شنیدن این سخن آب در چشم بگردانید و دستور داد مال آن شخص را از خزانه دادند و اموال را از دزدان باز گرفتند.
#حکایت
#پادشاه
@Benam_pedar_madar
🔻 نادرشاه افشار و شاه گورکانی
نادر شاه افشار بعد از پیروزی در جنگ هندوستان و بخشیدن دوباره تاج و تخت این سرزمین به “محمد شاه گورکانی”، حاکم قبلی هند، از او خواست تا یکی از دختران او به همسری پسر دومش، نصرالله میرزا درآید.
از طرف دیگر نادر شاه دستور تشکیل جلسهای باشکوه و بزرگ با حضور اندیشمندان و خردمندان هند را در کاخ پادشاهی داد. محمدشاه بعد از دیدن این جمع بزرگ از دانشمندان کشورش در سرای پادشاهی، به شاه بزرگ ایرانی گفت: تاکنون هیچگاه این همه خردمند و دانشمند در کاخ ما جمع نشده بودند.
نادرشاه خندهای کرد و گفت: اگر به حرف این خردمندان گوش میکردی، من هم اکنون در جنگ با عثمانیها بودم و در هند قدم نمیگذاشتم…
نصرالله میرزا، فرزند نادر شاه نیز به پدر گفت: چه نیازی بود که در روز مراسم ازدواج من، این همه خردمند و دانشمند از سراسر هند به اینجا بیایند؟
پدر دستی به شانه او زد و پاسخ داد: تو باید این افراد را ببینی و با آنها آشنا شوی. این افراد بهترین دوستان تو هستند.
گفته میشود، بعد از بازگشت سپاه بزرگ ایران از هند، محمد شاه گورکانی دستور داد تا بخشی از سرای پادشاهی به محل بحث و درس دانشمندان هندی اختصاص یابد.
#داستان
#نادر_شاه
#هند
@Benam_pedar_madar
در هیچ فرهنگی مانند فرهنگ ایرانی مادر قداست نداشته است.
"استرابون" جغرافیدان و مورخ نامدار یونانی چنین می نویسد:
ایرانیان مادر خود را سخت گرامی می دارند و شاه بر سفره همواره پایین تر از مادر خود می نشیند!
@Benam_pedar_madar
🔻 صبح بخیر
🌻🦋🌻🦋🌻🦋
در دود غم بگشا طرب
روزی نما از عین شب
روزی غریب و بوالعجب
ای صبح نورافشان ما
🌻🦋🌻🦋🌻🦋
#صبح_بخیر
@Benam_pedar_madar
🌸پدر که باشد
هفت خان را رد میکنی، دلت قرص است
و پشتت کوه دیگر آیه یاس بی معنی ست
🌸بگذار همه بگویند نمیشود
تو را لبخند پدرت کافی ست
🌸و مادر اگر باشد
همیشه یک آغوش گرم و یک محبت بی منت آماده است
که هر زمانی که خواستی به آن پناه ببری
@Benam_pedar_madar
به خاطر اشتباهات پدر و مادرت..
بهشون خشم نگیر...
زحماتشون..
خیلی بیشتر از اشتباهاتشونه..!
@Benam_pedar_madar
#پندانه 🌹❤️
خشم و کینه را در خود نگه ندارید
کاری کنید که امروز آخرین روزی باشد که اسیر ناراحتیهای قدیمی هستید.
چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، فقط یک بخش از کتاب زندگی شماست؛ فقط کافی است که کتاب را ورق بزنید.
همه ما بخاطر تصمیمات خودمان و دیگران صدمه دیدهایم و بااینکه درد و ناراحتی ناشی از این تجربیات کاملاً طبیعی هستند، گاهیاوقات برای مدتی طولانی در شما میمانند.
احساس خشم و کینه ما را وا میدارد که همان درد را دوباره و دوباره برای خودمان تکرار کنیم و فراموش کردن آن برایمان سخت شود.
بخشش چاره کار است. باعث میشود بتوانید بدون مقابله کردن با گذشته، روی آیندهتان تمرکز کنید. برای دریافتن قدرت بینهایت چیزی که در آینده اتفاق میافتد، باید هر چیزی که پشت سرتان است را ببخشید.
بدون بخشش، زخمها هیچوقت خوب نمیشوند و رشد فردی شما حاصل نخواهد شد.
به خود تاکید کنید: من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم
@Benam_pedar_madar
🔻تکریم عالِم
در تاريخ كامل ابن اثير، محمد بن عبدالله بلعمى بیان کرده:
از امير اسماعيل شنيدم كه فرمود: در سمرقند روزى با برادرم اسحاق نشسته بوديم كه محمد ابن نصر فقيه وارد شد، جهت اجلال علم او برخاستم.
چون فقيه رفت ، برادرم گفت : تو اميرى ، هرگاه براى يك نفر رعيت برخيزى مهابت تو مى رود. و من در همان شب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در خواب ديدم ، بازوى مرا گرفت و فرمود: يا اسماعيل ! ثابت مى ماند ملك تو و فرزندان تو به جهت تجليلى كه از آن عالم كردى . پس خطاب فرمود به برادرم اسحاق كه : ملك تو و فرزندان تو رفت به سبب استخفافى كه به آن عالم كردى.
📚 تاریخ ابن اثیر
#حکایت
#اسماعیل_سامانی
@Benam_pedar_madar
🔻حــکایت مرگ و زندگی
🌱گـويند: صــاحب دلى براى کاری
وارد جمعی شد حاضــرین همه او را
شـــــناختند پس از او خواستند که
پس از انجام کارهایش پـند گويد،
پــذيرفـت.
🌱کارهایـش که تمام شد همگـی
نشستند و چـشم ها به سوى او بود.
مـرد صاحب دل خطاب به جـماعت
🌱گفـــت:
ای مــــردم هر کس از شـما که
مى داند امــروز تا شـب خـواهد
زيـست و نخـــواهد مُـــرد برخــــيزد!
کسى برنخاست.
🌱 گفت: حالا هرکس
از شما که خود را آماده مرگ رده
است برخيزد! باز کسى بـــرنخاست!
🌱 گـــفت: شگــفتا از شــما کـه به
مـــاندن اطمينان نداريد و بـــــراى
رفـــــتن نيز آمــــــاده نيـــــستيد!
#حکایت
#مرگ
#زندگی
@Benam_pedar_madar
🔻ارزش ذکر خداوند
روایت شده است: سلیمان بن داوود علیه السلام از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند.
راوی می گوید: سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید.
عابد گفت: سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
سلیمان گفت: یک "سبحان الله" که در نامه عمل مؤمن ثبت شود، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود(حضرت سلیمان) داده شده است؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود؛ ولی ذکر خدا می ماند.
امام صادق (ع) فرمود:
خداوند به حضرت موسی(ع) وحی فرمود: ای موسی! به زیادی پول خوشحال مشو! و ذکر مرا از یاد مبر. چراکه زیادی پول ، گناهان را از یاد می برد. و ترک ذکر من سنگدلی می آورد.
📚علل الشرایع ، ص38
@Benam_pedar_madar
تمام دنیا را بگردی
هیچکس جز مادر
دوستت نخواهد داشت
از آن دوست داشتنهای تمام نشدنی
تمام دنیا را بگردی
هیچکس جز پدر
غصه دار غمهایت نیست
پس دنیا را به پایشان بریز
@Benam_pedar_madar
پدر مرا ببخش
اگر بی حوصله بودم
اگر روزی یی اعتنایی کردم
بد اخلاقی هایم را جدی نگیر
من بدون تو هیچم...
@Benam_pedar_madar
#پندانه 🌹
.
از پیرمرد گل فروشی پرسیدند
کار و بار چطور است؟
گفت:
خوب نیست،
آدم ها دیگر مانند گذشته
همدیگر را دوست ندارند ... 🍃🍁
#دلنوشته
@Benam_pedar_madar
ســــــــــــلام
صبح زیباتون بخیر و نیکی
صبحتون شاد و پرانرژی
روزتون معطر به نور الهی
سر آغاز روز تون
سرشار ازعشق و شادی
و خبرهای خوش و عالی
@Benan_pedar_madar
🔻 آفتاب و مهتاب
پيرى، از مريدان خود پرسيد:هيچ كارى و اثرى از شما سر زده است كه سودى براى ديگرى داشته باشد؟
يكى گفت: من امير بودم. گدايى به در خانه من آمد و چيزى خواست.
من جامه خود و انگشتر ملوكانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درويشان پيوستم .
ديگرى گفت: از جايى مىگذشتم، يكى را گرفته بودند و مىخواستند كه دستش را ببرند. من دست خود فدا كردم و اينك يك دست ندارم.
پير گفت: شما آنچه كرديد در حق دو شخص معين كرديد. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است كه منفعت او به همگان مىرسد و كسى از او بىنصيب نيست . آيا چنين منفعتى از شما به خلق خدا رسيده است؟
📚 حکایت پارسایان، رضا بابایی
#حکایت
#آفتاب
#مهتاب
#مرید
@Benam_pedar_madar
🔻 پیامبر(ص) و امام حسین(ع)
☀️ تازه از سفر برگشته بود،به منبر رفت و مردم را موعظه کرد،از نزول جبرائیل فرمود و پیامش، از کربلا گفت و شهادت حسینش.
☀️سپس حسن و حسین را در آغوش گرفت. دست بر سرشان گذاشت.رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! محمد بنده توست، رسول توست، این دو هم از پاکان عترتم، از برگزیدگان اهل بیتم.
☀️جبرائیل برایم خبر آورد که حسینم را می کشند، با بی رحمی تمام.
☀️خدایا! شهادت او را برایش پر برکت ساز. او را سرور همه ی شهدا قرار بده، و برای قاتلان و خوارکنندگان او، برکتی قرار نده...
☀️کلام پیامبر، تمام اهل مسجد را به گریه انداخته بود.
رو کرد به کوچک و بزرگشان، فرمود:
بر او گریه می کنید ؟!
بر او گریه می کنید و او را یاری نمی کنید؟!
📚بحارالانوار، ج44، ص248
#پیامبر
#امام_حسین
#منبر
#حکایت
@Benam_pedar_madar
گفتم خدا کجاست؟
گفت:
بتو خواهم گفت که خدا کجاست
گفتم:
تو میگویی خدا همه جاست
اما همه چیز را می بینم جزخدا را
باخنده ای معنی دار گفت:
بیچاره ماهی همه چیز دریا رامی بیند
جز دریا را...
@Benam_pedar_madar
🔻بچه های باتربیت
در یک شهر به مردم داروی تجویز می کردن.برای زنهای که می خواهند بچه هایشان با تربیت دنیا بیان.
یک روز زنی رفت یک پاکت دارو خرید و همش را خورد تا این که بچه اش خوب وبا تربیت به دنیا بیاد. وقتی زن حامله شد دوسال طول کشید اما بچه ای به دنیا نیامد...
رفت پیش دکتر معاینه کرد.
دکتردیدکه : دو قلو هست و در حال تعارف اولی میگه: شما بفرمایید دومی میگه: من کی باشم که جلو شما برم .
دوباره یکیشون میگه: اول شما بفرمایین ،دیگری میگه: نخیر اول شما بفرمایین...😁
فکر کنم زیادی با تربیت شدن که دوسال در حال تعارف هستن.
👶🔅👶🔅👶🔅👶🔅
#لبخند
@Benam_pedar_madar
🔻حکایت گوشت و گربه در ترازو
مردی زن فریبکار و حیلهگری داشت. مرد هرچه میخرید و به خانه میآورد، زن آن را میخورد یا خراب میکرد. مرد کاری نمیتوانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشتها را کباب کرد و با شراب خورد.
مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشتها را کباب کن و برای مهمانها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشتها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشتها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟
حکایتهای#سعدی
@Benam_pedar_madar
🔻پیرمرد و شیطان
پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت.
در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد.
به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دومخيس و گلى شد برگشت لباس را عوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد.
ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه،اى پير،من شيطان هستم.
براى بار اول كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان او را بخشيدم.»
براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.»
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى ، خداوند به فرشتگان بگويد: «تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم» كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم.
براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!
#شیطان
#داستان
@Benam_pedar_madar
مادر دستی بر گهواره دارد و دستی در
دستِ خدا، آنگاه که مادر ♥️
گهواره را تکانمیدهد عرشخدا به لرزه
در میآید و همه "فرشتگان" نیز سکوت
میکنند تا زیباترین سمفونی
هستی را بشنوند...
@Benam_pedar_madar