شکسپیر ميگويد:
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس ؛ برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند
زندگی کوتاه است پس به زندگی ات عشق بورز
خوشحال باش ... و لبخند بزن ...
فقط برای خودت زندگی کن و ...
قبل از اینکه صحبت کنی 👈🏻گوش کن
قبل از اینکه بنویسی 👈🏻فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی 👈🏻درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی 👈🏻ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی 👈🏻احساس کن
قبل از تنفر 👈🏻عشق بورز
زندگی زیباست ، احساسش کن و لذت ببر🌹
@Benampedar_madarm
امام صادق"ع"؛
باخشم به پدر ومادرت نگاه نکن!
حتی اگر مقصرند
منصفانه نگاه کن
آیازحماتشون، بیشترازکوتاهی هاشون نیست؟
@Benampedar_madarm
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانهی پدری تنها جاییست که
هرساعتی بری ناراحت نمیشن
و امنترین جای دنیاست
مثل آغوش پرمهر مادر و پدر
و میدانی که بی هیچ چشمداشتی
تو را دوست دارند
خانه پدری بهشت این دنیاست ❤️
@Benampedar_madarm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به نام داننده نهان ها
🇮🇷امروز چهارشنبه
11/ مرداد/1402
15/ محرم/1445
02/ آگوست/2023
🍃زندگی شیرین است
💖مثل شیرینی یک روز قشنگ
🍃زندگی زیبایی است
💖مثل زیبایی یک غنچه باز
🍃زندگی تک تک این ساعتهاست
💖زندگی چرخش این عقربه هاست
🍃سلام
💖صبحت زیباتون بخیر
🌹بهترینها
💠 ذکر امروز « یا حی یا قیوم »
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
*يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ*
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید رسول (خدا) را، و اعمال خود را باطل نسازید!
👈🏼 "سوره محمد آیه ۳۳
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُران
🍃 التماس دعا🍃
@Benampedar_madarm
وقت زنگ انشا بود
موضوع : بابا نان داد
بچه ها می خواندند
همه از مهر پدر
همه از عشق پدر
سر نانی که دهد بر سر سفره یشان
دخترک آمد و خواند
پدرم
پدرم اهل قلم نیست
اما
می نویسد با سنگ
تا دهد نانی چند
پدرم شاعر نیست
می سراید شعری سر یک تخته ی سنگ
می نویسد سخنی
به نام مادر، ستونی بر در خانه ی دوست
می تراشد متنی
به یاد پدر، سقفی از کاشانه ی دوست
می نویسد با اندوه
سر یک خشتی خام
بهر طفلی که ندانست چطور راه رود
بهر آن کودک خسته…….. که نشد، از تب و تاب رسیدن بدود
بهر آمال جوانی که پی صندوقچه ی گنج، دست خالی به سر دار رود
پدرم پیشه اش حجاریست
می تراشد سنگی تا سخن تازه کند
روزگاری که نماند از ما
جزهمان نامی چند، سر یک تخته سنگ
معلم دستی زد
گفت نوبت مهتاب است
مهتاب
بی دفتر
با بغض
زیر لب زمزمه کرد
بابا
بابا
من ندارم یادش
بچه ها خندیدند
گفت: من فقط میدانم
پدرم شعریست روی یک خشتی خام
پدرم موضوعیست سر سنگ حجار
پدرم قهرمانیست به کلام یک مادر
گفت با اندوه
من ندارم یادش
من فقط میدانم
بابا
بابایی که نان داد………….جان داد
@Benampedar_madarm
کمک های اولیه فقط :
وقتی مامان به بچش میگه
بیا بوسش کنم خوب شه😍❤️
@Benampedar_madarm
به افتخار تمام
مادر های عزيز دنیا 🌺🍃🍂
قدرشونو بدونيد اونا هستن كه عاشقتونن...🙏
تفاوت خواب مامان و بابا:
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند
که مامان گفت: ”من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم”.
بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پر کرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد.
بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت.
اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.
گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت.
بعد ایستاد و خمیازه ای کشید. کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنار گذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت.
بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هردو را در نزدیکی کیف خود قرار داد. سپس دندان هایش را مسواک زد.
باباگفت: “فکر کردم گفتی داری می ری بخوابی”
و مامان گفت: ”درست شنیدی دارم میرم.”
سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست.
پس از آن به تک تک بچه ها سرزد، چراغ ها را خاموش کرد،
لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب های کثیف را در سبد انداخت،
با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام میداد گپی زد،
ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد اضافه کرد. سپس به دعا و نیایش نشست.
در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد، گفت: ”من میرم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کار را انجام داد!
و اين است تفاوت خواب مادر و پدر...
بهشت زیر پای مادران نيست بلكه بهشت خانه ايست كه مادرم در آن است...🌹
مادری رو به فرزندش کرد و او را نصیحت کرد:
فرزندم؛
روزی از روزها مرا پیر و فرتوت خواهی دید... و در کارهایم غیر منطقی!!
در آن وقت لطفا به من کمی وقت بده و صبر کن تا مرا بفهمی...
هنگامی که دستم می لرزد و غذایم بر روی لباسم می ریزد؛
هنگامی که از پوشیدن لباسم ناتوانم؛
پس صبر کن و سالهایی را به یاد آور که کارهایی که امروز نمیتوانم انجام دهم، به تو یاد میدادم...
اگر دیگر جوان و زیبا نیستم؛
مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور، که تلاش میکردم تو را زیبا و خوشبو کنم.
اگر دیگر نسل شما را نمیفهمم به من نخند، ولی تو گوش و چشم من برای آنچه نمیفهمم باش.
من بودم که ادب را به تو آموختم.
من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی روبه رو شوی. پس چگونه امروز به من میگویی چه کنم و چه نکنم؟!!
از کند شدن ذهنم و آرام صحبت کردنم و فکر کردنم هنگام صحبت با تو خسته نشو، چون خوشبختی من اکنون این است که با تو باشم... تو اکنون تمام زندگی من هستی.
من همچنان میدانم که چه میخواهم، فقط برای انجام کارهایم به من کمک کن.
هنگامی که پاهایم مرا برای رسیدن به مقصد یاری نمیکند، با من مهربان باش.
اکنون که پیرم از گرفتن دستم هنگام راه رفتن خجالت نکش؛ که در کودکی ات که ناتوان بودی من دست تو را میگرفتم.
من دیگر مثل تو جوان نیستم و به سادگی، مرگ در انتظار من است😔💔
در کنار من باش و مرا تنها نگذار.
هنگامی که از خطای من چیزی به یاد آوردی بدان که من جز مصلحت تو چیزی نمیخواستم.
خطا های مرا ببخش تا خدا تو را بیامرزد.
هنوز هم خنده و بازی های تو مرا خوشحال میکند.
مرا از همصحبتی خودت محروم نکن.
هنگام تولدت با تو بودم؛ پس هنگام مرگم با من باش😔
لازم است این متن را
همه بخوانند تا احساس مادرشان
را هنگامی که پیر شد بفهمند🙏
#دلنوشته
@Benampedar_madarm
____.✿🌹✿ ฺ________
❣ الـــھــے...
دردهایی هست ڪه نمی توان گفت و گفتنیهایی هست ڪه هیچ قلبی محـرم آن نیست.
❣الــھـــے...
اشڪهـایی هســت ڪه با هیچ دوستی نمی توان ریخت
و زخم هایی هست ڪه هیچ مرحمی آنرا التیام نمۍبخشد
و تنهاییهایی هست ڪه هیچ جمعێ آنرا پـࢪ نمۍڪند...
❣الـــھـــے...
تلاش هایی هست ڪه جز به مدد تو ثمر نمۍ بخشد
تغییراتی هست ڪه جز به تقدیر تو ممڪن نیست
و دعاهایی هست ڪه جـز به آمین تو اجـابت نمۍشود..
❣الــھـــے...
قدمهاے گمشده اے دارم ڪه تنها هدایتگرش تویێ
و به آزمون هایے دچارم
ڪه اگر دستم نگیرے و مــرا به آنها محڪ بزنی،
شـرمنده خواهم شد.
❣الــھـــے...
با ایـن همہ باڪی نیسـت
زیــرا مݩ همچـون تویۍ دارم
تویۍ ڪه هماننـدے ندارے
ࢪحمتت ࢪا هیچ مࢪزی نیسـت...
@Benampedar_madarm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.
💕دل قشنگت رو هیچوقت
در گیر آه نڪن
بذار آه سهم ڪسانے باشد ڪه
دلگیرت مے ڪنند..
به این جماعت دل خوش نڪن ...؛
اینجا دنیاے منفعت است !!
توقع زیادیست
#ڪسےباشدتورا“بخاطرخودتبخواهد”
@Benampedar_madarm
🌱 خاک پای پدر و مادر باشید
◇ مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم"
❗️ یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
◇ پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
〽️ حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
◇ نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
@Benampedar_madarm
پ مثل پدر ❤️
قسم به قلب دوست داشتنیت
قسم به آغوش گرمت ڪه پناهگاه من بود
قسم به مهربے پایانت
قسم به ڪوله بارخستگے هات
قسم بر پینه ے دستانت، ڪه بوے نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
قسم بر بغض فرو خورده ات ڪه شانه ے ڪوه را لرزاند
قسم بر غربتت،
قسم به تنهائیت تا بودی
سلامتے پدران عزیز
@Benampedar_madarm
کوتاهترین و زیباترین عاشقانههای مادر
همین یک سوال است : برایت چای بریزم...؟ ❤
@Benampedar_madarm